-
الرحیل...
جمعه 8 اردیبهشتماه سال 1391 11:19
صدای شهید آوینی فضای خانه را پر کرده... برنامه روایت فتح است... عملیات والفجر هشت و شرح عاشقی غواصانی که اروند را شکستند... جملات پایانی بسیار زیبا هستند... نصفه نیمه اما به یادم مانده... از بانگ الرحیل و قافله ای می گویند که پس از کربلا شایستگان هر زمان را به سوی خود می خواند... از معبری که بر روی بندگان صالح او هیچ...
-
ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم
پنجشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1391 13:22
--دیوان حافظ را می گشایم... برایم می خواند... دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل... که چرخ، این سکه دولت بدور روزگاران زد... -- برای خود می خوانم.... بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم... مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم... دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف... ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم...
-
ادعونی... استجب لکم...
دوشنبه 4 اردیبهشتماه سال 1391 15:11
سفر با خواندن و خواستن آغاز می شود، خواستن از او که رحمتش همه موجودات را فرا گرفته و تمام عزتها در مقابلش خوار و زبون هستند... بخوان... او را بخوان که منزه از توصیف است... گام اول همین خواستن است... این خواستن یعنی پا نهادن بر روی تکبر... خدایا با این بار گناهان راه را گم می کنم... ببخش گناهانی که از درگاهت دورم می...
-
إنى لما أنزلت إلى من خیر فقیر...
پنجشنبه 31 فروردینماه سال 1391 15:02
ذهنم همچنان در وادی دعای حضرت موسی (ع) است... احساس می کنم مفهومش وسیع تر از آن چیزی است که در ابتدا به ذهن می رسد. می دانید گاهی اوقات نفس بازی جالبی را آغاز می کند... در درونت خواسته خیر و حلالی شکل گرفته... برایت می خواند که خیر است، خیلی خیر است پس رویش پا فشاری کن... می دانی اگر محقق نشود از چه فیضی محروم می...
-
توضیحاتی در خصوص مطلب قبلی
چهارشنبه 30 فروردینماه سال 1391 20:56
امروز یکی از دوستان عزیز ما تذکراتی در خصوص مطلب قبل دادند که من را بر آن داشت اشتباهات پیش آمده را جبران کنم. نکته اول اینکه قصد ما از نوشتن مطلب فقط تعریف از جای جدید و احیانا پز دادن نبود. می خواستم تصویری از فضایی اینچنینی و اثراتش در ذهن خواننده ایجاد کنم تا انگیزه ای شود برای تلاش در این مسیر. نکته دوم هم اگر...
-
الهم وفقنا لما تحب و ترضی ...
سهشنبه 29 فروردینماه سال 1391 21:34
دومین بار است که این هفته تا هشت شب شرکت می مانم، می شود 12 ساعت کار مداوم. فردا جلسه مهمی داریم و اشتیاقم بسیار است برای انجام کارها. اصولا بیش تر از یک ساعت جایی آرام نمی نشینم، اما امروز برای صرف ناهار هم از پشت کامپیوتر بلند نشدم. راستی هنوز درست و حسابی مستقر نشده بودیم که همخانه پیدا کردیم. یک گروه انیمیشن آمده...
-
فانی قریب..
شنبه 26 فروردینماه سال 1391 21:58
وَ إِذَا سأَلَک عِبَادِى عَنى فَإِنى قَرِیبٌ أُجِیب دَعْوَةَ الدَّاع إِذَا دَعَانِ فَلْیَستَجِیبُوا لى وَ لْیُؤْمِنُوا بى لَعَلَّهُمْ یَرْشدُو نَ . .. و چون بندگان من از تو سراغ مرا مى گیرند بدانند که من نزدیکم و دعوت دعاکنندگان را اجابت مى کنم البته در صورتى که مرا بخوانند پس باید که آنان نیز دعوت مرا اجابت نموده و...
-
که من گمشده این ره نه به خود پیمویم...
پنجشنبه 24 فروردینماه سال 1391 10:12
از دیروز اتفاقات عجیبی رخ داده اند که ممکن است مسیر پیش رویم را تغییر دهند... از جزئیاتش چیزی نمی گویم، انشا الله خیر باشد... موقعیتی پیش آمده که شاید برای خواندن دکتری در انگلستان اقدام کنم... این پروژه خاص می تواند برای آینده کشورم مفید باشد... آنهم در سازمانی که با جان انسانها سر و کار دارد... عزم سفر کرده ام......
-
مسیری نو... طرحی نو...
سهشنبه 22 فروردینماه سال 1391 21:49
نه اینکه که فکر کنید ما خودمان را جزء آن دسته که هستی شان در رفتن است و نیستی شان در سکون و رخوت، می پنداریم... نه خیر، ما خودمان آخر درجا زدن هستیم... شیرین است وقتی خسته و کوفته، اما با یک بغل اشتیاق به خانه بازمیگردی... شوق فردایی دگر و کارهایی که در راه در ذهنت مرورشان می کنی.... احساس زیبای مفید بودن و ایفای...
-
کتاب دو قرن سکوت
شنبه 19 فروردینماه سال 1391 23:46
نمی دانم شما هم ایمیل های ایرانیان و اعراب و شرح جنایات مسلمان در ایران را دریافت کرده اید یا خیر... در اکثر این مطالب به کتاب دو قرن سکوت دکتر زرینکوب ارجاع می دهند. امشب این کتاب را خواندم و با تصویر متفاوتی از آنچه بیان می شود روبرو شدم. بسیاری از مطالبی که در این ایمیل ها ارسال می شوند را خود ایشان در ویرایش دوم...
-
انک لعلی خلق العظیم...
جمعه 18 فروردینماه سال 1391 13:39
همیشه آرام کنار در نشسته اند و کلید را تحویل می دهند، خانم مسنی که به راحتی گرم نمی گیرند و روی چندان خوشی ندارند. آهسته سلام می کنم، کلید را می گیرم و می روم داخل... سلامی بدون لبخند و بدور از گرما. آن روز وقتی داشتم کیفم را داخل کمد می گذاشتم صدای سلام و احوال پرسی دلنشینی توجهم را جلب کرد. صدای یکی از خانم ها بود...
-
السلام علیک یا فاطمه الزهراء
پنجشنبه 17 فروردینماه سال 1391 15:03
سلام و درود بر تو اى رسول خدا از سوى خودم و از سوى دخترت (زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده و به سرعت به تو ملحق شده است... ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم... اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبت تو را کشیدهام، صبر کردن ممکن...
-
بضاعت مختصر در سایه تعطیلات
یکشنبه 13 فروردینماه سال 1391 23:12
نام تعطیلات به حق برازنده این روزها است... اهمیت حفظ تعادل را می توان به طرز محسوسی در آن حس کرد... ساعات خوش کنار عزیزان چو از حد بگذرد مایه دلتنگی و بی حوصلگی است... دلم برای دوستانم بسیار تنگ شده... برای کهف الشهدا... برای پیاده روی های خیابان ولیعصر... -- در این به تعطیلات رفتن بخش عمده ای از فعالیت های روزمره ام...
-
وَ الْفَجْرِ...
پنجشنبه 10 فروردینماه سال 1391 19:16
بسم الله الرحمن الرحیم... سوگند به صبحدم ... و به شبهاى دهگانه... و به زوج و فرد ... و به شب وقتى که پشت مى کند... آیا این سوگندها براى یک خردمند کافى نیست ؟ ... اما انسان چنین طبعى دارد که وقتى پروردگارش امتحانش کند و در محیط زندگیش ارجمندش کند و نعمتش بدهد گوید: پروردگارم ارجمندم کرده است... و اما چون امتحانش کند و...
-
این راه را نهایت صورت کجا توان بست...
دوشنبه 7 فروردینماه سال 1391 19:09
چند وقتی است که می خواهم در خصوص "عادت" بنویسم... شاید بتوان به ملکات نفسانی نیز تعبیرش کرد... در تعریفش از تکرار منظم و پایدار نام برده شده... نخستین آنها یادگار والدینمان هستند... همان هایی که سالیان دراز برای نهادینه شدنشان در وجودمان زحمت کشیده اند... عادات پسندیده ای که به نوعی سرمایه هر فردی در زندگی...
-
إِنَّ هَذِهِ تَذْکرَةٌ فَمَن شاءَ اتخَذَ إِلى رَبِّهِ سبِیل...
پنجشنبه 3 فروردینماه سال 1391 13:50
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سال نو مبارک باشد . نمی دانم چه رازی دارد امسال... شادی غریبی در قلبم خانه کرده... دیشب به سوره مزمل رسیده ام ... بسم الله الرحمن الرحیم... یا َأَیهَا الْمُزَّمِّلُ ... اى جامه به خود پیچیده ... قُمِ الَّیْلَ إِلا قَلِیلاً ... پاره اى از شب به جز...
-
ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّک عَبْدَهُ زَکرِیَّا
یکشنبه 28 اسفندماه سال 1390 13:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 بسم الله الرحمن الرحیم ... ذِکْرُ رَحْمَتِ رَبِّک عَبْدَهُ زَکرِیَّا... این آیات بیان رحمت پروردگار تو بر بنده خود زکریا است ... حضرت زکریا به سن پیری رسیده اند... همسرشان در جوانی نمی توانستند فرزندی به دنیا بیاورند و اکنون دیگر جای امیدی...
-
هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش...
شنبه 27 اسفندماه سال 1390 19:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 -- کاغذ چرک نویس سیاه شده، آن بالا نوشته ام احتمال اینکه هیچ مردی کلاه خود را انتخاب نکند و باقی آن پر شده از جملات کوتاه، طرح هایی کوچک و ابیات شعر... عادتی است که از قدیم داشته ام... حواسم باید به این نوشته ها باشد که به دست غریبه نیافتند......
-
ان الله لا یحب کل مختال فخور...
جمعه 26 اسفندماه سال 1390 19:13
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از صبح به دنبال این رنگ روسری می گشتم و حال روبرویم آرمیده، طرحش به راستی زیباست اما مشکل بر سر قیمتی است که تقریبا دو برابر گذشته است... می گویم پسندیده ام اما قیمتش بالاست، این روسری را بخرم شب خوابم نمی برد... فروشنده برای جلب رضایتم می گویند،...
-
بهار طبیعت...
سهشنبه 23 اسفندماه سال 1390 22:57
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 به انتظار بهار نشسته ام... این یکی که می آید بهار طبیعت است... روزهای نفس کشیدن زمین ... درست یادم نیست که داستان مربوط به کدام ایستگاه مترو می شد... بر روی پله های برقی تنها سایه من با موسیقی آرام چرخ دهنده ها پایین می آمد... همه حواسم رفته بود...
-
و ترکنا علیه فى الاخرین...
یکشنبه 21 اسفندماه سال 1390 12:59
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 اولین عیدی امسال دریافت شد.... پروازی تا بی نهایت، خاطراتی کوتاه از زندگی شهید بابایی... سریال را درست و حسابی ندیده بودم و مطالب برایم تازگی داشت .شیرین بود ... دوران مدرسه، بچه های خوش ذوق، یک دفترچه خاطرات داشتند که هر صفحه اش مزین بود به بیتی...
-
گوساله سامری
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 17:52
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 داستان گوساله سامری یک تراژدی به تمام معناست... تصویر جاودانه ناسپاسی و کم خردی بشر... داستان پیروی از گمانهای باطن و هواهای نفس ... قدیم تر ها برده بودند و فقیر ... زندگی شان با خواب آشفته ای به یغما می رفت... پسرانشان را می کشتند و تقدیر...
-
سبح اسم ربک الاعلی...
چهارشنبه 17 اسفندماه سال 1390 10:41
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 -- گفتنش آسان بود... می گویم و می روم... کمی هم تند می گویم... هنوز از ذهنم پاک نشده... دوست دارم در موردش خوب فکر کند... اگر من نمی توانم اینگونه تصمیم بگیریم دوست دارم که او بتواند... آخر با هم خواهریم ... بزرگترم و شاید مسئولیتم بیشتر ... حرف...
-
إنى لما أنزلت إلى من خیر فقیر
دوشنبه 15 اسفندماه سال 1390 20:55
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 سعی می کنم شرایط را در ذهنم مجسم کنم... همه دنیایشان را پشت سر نهاده و گریخته اند... آینده مبهم است و گنگ... تنها یک مشت، آنهم برای دفاع از مظلوم، اما او جا به جا مرده بود... چند دقیقه پیش، اندک رمقی هم که داشتند برای دفاع از حق گذاشتند... آخر...
-
ما به او محتاج بودیم او به ما مشتاق بود...
یکشنبه 14 اسفندماه سال 1390 14:26
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 صبح شال و کلاه کردم و آمدم شریف. شاکی بودم... شاکی و سردرگم... به دنبال جوابی می گشتم اما راه مناسب برای یافتنش به ذهنم نمی رسید. اوضاع و احوالم حسابی درهم و برهم شده... از انجام ندادن هیچ کار جدی، از اسراف لحظه ها دلخورم .... دیشب اما فکری به...
-
هذا من العجایب الغریبه!!
شنبه 13 اسفندماه سال 1390 14:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 از پنجره آن بالا حرکت ابرها را می بینم، شبیه زیر نویس عبور می کنند . هوا نیمه ابری است. آرام از کنار صدای آب و تلالو نو در سطح زلال آن می گذرم. کمی از وقت نماز گذشته و نمازخانه خلوت شده... راضی نیستم از خویش... امروز زودتر آمده ام اما اصلا حواسم...
-
از خاطرات گذشته...
چهارشنبه 10 اسفندماه سال 1390 13:27
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 توضیح دقیق و ریشه یابی احساسات گذشته چندان آسان نیست. چون قول دادم اما می نویسم. داستان از دوران دبیرستان آغاز می شود.... آنزمان هم چادر می پوشیدم و به هیچ عنوان حاضر به کنار گذاشتنش نبودم... کم کم اما محیط بر رویم اثر گذاشت، احساس کردم افراد...
-
یک جدایی...
دوشنبه 8 اسفندماه سال 1390 11:06
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 ساعت هشت صبح با صدای پیامک، دیگر از جا بر می خیزم. نوشته است تبریک به خاطر اسکار جدایی... احساس شادی نمی کنم... مبارکش باشد، احتمالا برای او اما لحظه و اتفاق بزرگی بوده ... جایزه گرفتن از دست شیطان بزرگ در دلم افتخاری ندارد که هیچ حتی ... ایمیلم...
-
وَ عِبَادُ الرَّحْمَنِ الَّذِینَ...
شنبه 6 اسفندماه سال 1390 20:42
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 -- می دانی دنیای بی خبری دنیای غریبی است... همه چیز یا سفید است و یا سیاه ... سفید است اگر بر او توکل کنی و عنان دل به دست او دهی و سیاه خواهد بود اگر دلت سپرده شود به اندوه و نگرانی ... خیلی زیباست که تنها دارایی ات دعا باشد ... -- آیات 58 تا تا...
-
حکایات سعدی
جمعه 5 اسفندماه سال 1390 12:09
Normal 0 false false false EN-US X-NONE AR-SA MicrosoftInternetExplorer4 >> پارسایی را دیدم بر کنار دریا که زخم پلنگ داشت و به هیچ دارو به نمی شد. مدت ها در آن رنجور بود و شکر خدای -عزوجل- علی الدوام گفتی. پرسیدندش که شکر چه می گویی؟ گفت: شکر آن که به مصیبتی گرفتارم نه معصیتی . >> ابو هریزه هر روز به خدمت...