هزار گونه سخن در دهان و لب خاموش...

-- کاغذ چرک نویس سیاه شده،  آن بالا نوشته ام احتمال اینکه هیچ مردی کلاه خود را انتخاب نکند و باقی آن پر شده از جملات کوتاه، طرح هایی کوچک و ابیات شعر... عادتی است که از قدیم داشته ام... حواسم باید به این نوشته ها باشد که به دست غریبه نیافتند... آوازهای نهانی ام بر رویشان نقش بسته...

 

به گذشته که می نگرم احساس تغییر می کنم... دیگر طرفدار نظریه بازی ها نیستم... فرض ابتدایی آن که از استراتژی های طرف مقابل آگاه باشی برایم غریبه شده... گذر زمان اطلاعات قدیمی را منسوخ می کند... دیگر پا در وادی رمز و راز و سخن به کنایه گفتن نمی گذارم... استراتژی این روزهایم سکوت شده، سکوت و سکوت و سکوت... زمانی اهل آواز بودم... همچو بلبلی بر سر هر شاخه ای بی پروا می خواندم... حال خاموش ام... می خواهم تنها از او و برای او بخوانم... آواز های قدیمی را نیز تنها برای او بخوانم... مگر آنکه محرمی باشد برای شنیدنشان...

 

 -- خبر رسمی عدم خدمت رسانی سوئیفت را تازه شنیده ام.... اخبار تلخی به گوش می رسد... از 15 نفر تعدیلی شرکت سابق ام... از کارگرانی که 6 ماه است حقوق نگرفته اند... از افرادی که نان را حتی نسیه می خرند... از جلسه سوال رئیس جمهور... از سوالات و پاسخ هایی که  درد مردم و دغدغه آنها در سطورشان جایی ندارد... روزگار تلخی شده... باید خود دست یکدیگر را بگیریم، انگار به دولت نمی توان امیدی داشت...

 

-- می دانید سخن گفتن آسان است... آرزو کردن و خیال بافتن نیز... اما با هیچ کدام از اینها نمی توان به مقصد رسید... باید در لحظه لحظه زندگی اهل تلاش بود و به نیکی عمل کرد... هر کدام از این غفلت ها موجب می شوند چند قدم به سمت پایین سر بخوریم...


نظرات 1 + ارسال نظر
ص یکشنبه 6 فروردین‌ماه سال 1391 ساعت 14:14 http://daryacheye noghreyi.blogsky.com

سلام گلم عید شما هم مبارک داستان های پیامبرانت بسیار زیباست آدرس وبلاگم رو برات میگذارم اگه دوست داشتی یه سر بزن انتقادات وپیشنهاداتتان با کمال میل پزیرفته میشود راستی پسر خاله ی نازتم از طرف من ببوس

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد