تشریف بیاورید اینجا:
اینجا دیگر به روز نخواهد شد، و باید از این مکان خداحافظی کرد.
زین پس به وبسایت صـاد مراجعه کنید.
با تشکر از همراهان
کریمی
پی نوشت:
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است...
«سهراب سپهری»
اینجا دیگر به روز نخواهد شد، و باید از این مکان خداحافظی کرد.
زین پس به وبسایت صـاد مراجعه کنید.
با تشکر از همراهان
کریمی
پی نوشت:
زندگی تر شدن پی در پی
زندگی آبتنی کردن در حوضچهی اکنون است...
«سهراب سپهری»
ادامه دارد...
------------------------------------------------------------------------1- نهجالبلاغه، تدوین: سید رضی، ترجمهی محمد دشتی، منتشر شده توسط ناشران مختلف
اگر ما گفتیم کتب اساسی و مبنایی، یعنی که ابتدا باید این کتابها را خواند، بعد رفت سراغ کتابهای دیگر.
حالا ما کار به این نداریم که یک وقتهایی مینشینیم و برای تفریح رمان و داستان میخوانیم. اما چرا قبل از اینکه احادیثمان را - حداقل آنهایی که اساسیترند- بخوانیم که همهی نیازهای بشر را پاسخ گفتهاند باید برویم کتابهای جامعه شناسی و روانشناسی و علوم اجتماعی و سیاسی و غیره بخوانیم؟
ابتدا باید نشست و مثلاً اصول کافی را زیر و رو کرد، در نهج البلاغه غرق شد، آنوقت رفت سراغ کتابهای مثلاً روانشناسی. شما یک سوال را بیاورید که معصوم پاسخ آن را نداده باشد. نمیتوانید. هرگز نمیتوانید.
قال الباقر علیهالسلام: «شرّقا و غرّبا لن تجدا علماً صحیحاً الّا شیئاً یخرج من عندنا اهل البیت؛ به شرق روید و یا غرب، علم صحیحی نمییابید، مگر اینکه از (دهان) ما اهل بیت خارج شده است.»1
حیرت انگیز است و بسیار حیرت انگیز است شیعهای که پایههای اعتقادی خودش را درست نمیداند و تمامی حرفهای معصومین علیهم صلواتالله را نشنیده است، ولی میرود و فلسفه میخواند! حالا چه اسلامی چه غربی. منظور این نیست که نباید فلسفه خواند. منظور این است که اول راه رفتن را یاد بگیر، بعد برو هر صحرایی که خواستی شروع کن به دویدن! بعد برو فلسفهی اسلامی بخوان تا بتوانی جامعهی کبیره را قدری بفهمی! ولی اگر پایههایت را محکم نکردی و رفتی سراغ این علوم، درست از غلط را تمیز نمیدهی، و میروی آنجایی که نباید بروی!
و ما در مبحث پیش گفتیم که ما اصل نیازمان و اساسیترین نیازهامان در کتب زیر است:
قرآن؛ برای اینکه بفهمیم خدا به ما چه گفته. یعنی مهم نیست خدا به ما چه گفته؟! یعنی ما نباید حداقل یک بار به صورت کامل ترجمهی قرآن را بخوانیم و بفهمیم خدا برای ما چه حرفهایی زده است؟
خب، دیگر ترجمه از این روانتر پیدا نمیکنید؛ کتاب «گلی از بوستان خدا»2 که به قرآن فارسی معروف است و ترجمهی سید مهدی حجتی است.
مفاتیح؛ برای اینکه بفهمیم ما به خدا چه بگوییم.
رساله؛ برای اینکه طبق دستورالعملهای مشخص جلو برویم. برای اینکه هدایت شامل حال ما بشود. که اگر هدایت شامل حالمان نشود راه به کجا خواهیم برد؟
حضرت استاد الاهی(از شاگردان والامقام حضرت آیت الله بهجت و بسیاری از بزرگان) به ما فرمودند: «شماها هنوز یک تزلزلی در وجودتان دارید. برای اینکه برطرف شود باید در طول سال، هر روز، قرآن را بردارید و یک جایش را باز کنید و بخوانید. هر چه قدر توانستید. بعد مفاتیح را بردارید و یک جایش را باز کنید و بخوانید. هر چه قدر دوست داشتید. نگویید مثلاً باز کردیم جامعهی کبیره آمد باید تا آخرش را بخوانیم. نه. هر قدرش را که توانستید. بعد رساله را بردارید و یک جایش را باز کنید و یک مسأله بخوانید. هر روز این کار را بکنید. اینطوری میزان میشوید!»
در یک سطح بالاتر کتب زیر را نیاز داریم:
صحیفهی سجادیه؛ برای اینکه بیشتر بفهمیم ما به خدا چه بگوییم.
اصول کافی؛ برای اینکه عمق بیشتری از زندگی را درک کنیم و بیشتر و بهتر جلو برویم. اشتباه گفتهاند کسانی که گفتهاند برای فهمیدن اصول عقاید ابتدا باید کتب اصول عقاید خواند. خیر؛ ابتدا باید اصول کافی خواند! و شما مطمئن باشید اصول عقاید ما کاملاً ضعیف است! و دقیقتر بدانید که ما در اصل توحیدمان ضعیف است که این همه بدبختی داریم!
همینجا واجب است بگویم برای خداشناسی هم نباید نشست و در ابتدا کتب اصول عقاید خواند. باید نشست و کتاب «توحید مُفَضَّل»3 را خورد! چرا؟ چون شما بفرمایید چه کسی بهتر از امام صادق علیهالسلام میتواند خدا را توضیح دهد؟ و «توحید مفضل» در حقیقت حدیثی طولانی از آن حضرت است که ایشان به شاگردشان به نام «مفضل» تعلیم دادهاند در موضوع خداشناسی. و این کتاب برای تمامی سنین قابل استفاده است. یعنی یک بچهی دوازده ساله میتواند بخواند و بفهمد و یک پیرمرد شصت ساله نیز. و برای همه هم مورد نیاز است. چه پرفسور باشیم و چه دیپلمه!
------------------------------------------------------------------------------
1- بحارالانوار، ج 2، ص 92 - ح 20؛ منتخب میزان الحکمة، ص 370.
2- گلی از بوستان خدا، سید مهدی حجتی، نشر بخشایش.
تلفن: قم: 02517749699 – 02517737583
تهران: 02166495395 – شیراز: 07112283640
3- پای درس امام صادق(ع)، ترجمهی توحید مفضل، محمد مهدی رضایی
نشر جمال. تلفن: 09122520250 - 02517746353
در هر کاری اولویتهای آدم باید مشخص باشد. اولویتهای هر فردی با توجه به نیازهایش مشخص میشوند.
نیازهای اصلی و اساسی و مبنایی ما چیست؟ آنها را از کجا باید به دست آوریم؟ یا بهتر بگویم؛ نیازهای اساسی یک شیعه چیست؟
ما جواب این سوال را نمیدانیم! پس که میداند؟ آنکه به ما اشراف کامل دارد. پس جواب سوال اساسی فوق در زیر است:
قرآن، احادیث.
پس معلوم شد که نیازهای اساسی شیعه و بالاتر از آن؛ تمامی نیازهای او در قرآن و احادیث موجودند. پس با این حساب اولویت کارهای ما چیست؟ مطالعه و تسلط بر کتب مبنایی زیر:
- برای این که بفهمیم صاحب ما چه از ما خواسته است: قرآن کریم.
- برای این که بفهمیم اهل بیت چه از ما خواستهاند، و برای این که تفاسیر و توضیحات حرفهای صاحبمان و کسی که پرورش دهندهی ماست را بفهمیم: احادیث.
برای مطالعهی احادیث چه کتابی بخوانیم؟: «اصول کافی»1 که از کتابهای موثّق احادیث شیعه است. اگر بخواهم دربارهی اصول کافی شرح بدهم و اینکه چرا این کتاب در اولویت است و... باید حرفهای زیادی بزنم که اینجا جایش نیست. شما هم حوصلهاش را ندارید. اجمالاً بدانید که شیعه چهار کتاب اصلی حدیث دارد که به نام «کتب اربعه» معروف است و یکی از آنها «الکافی» میباشد. پس این کتاب ارجحیت دارد نسبت به سایر کتب حدیثی دیگر.
ما، تا حدیثخوان نشویم نمیفهمیم چگونه باید زندگی کنیم. خیالتان راحت! شما مگر چهقدر حدیث میشنوید؟ روی منابر چه مقدار حدیث گفته میشود؟ آیا مطمئن هستید احادیثی که لازم داشتهاید را شنیدهاید؟
گرچه ما باید تمامی احادیث را خوانده باشیم! چون معصوم علیهالسلام به تمامی سوالات ما پاسخ داده است، و حرفهای معصوم در احادیث است.
یک زمانی من دربارهی اصول کافی زیاد سوال میپرسیدم. یک شخصی که خیلی همراه من بود یک بار از من سوال کرد: حالا تو برای چه میخواهی اصول کافی بخوانی؟ این مال آخوندهاست!
گفتم: عجب! مگر آخوندها چه قدر حدیث میتوانند برای ما بخوانند؟ آیا همهاش را میتوانند بخوانند؟ آیا مطمئنی که همهی حرفهای معصومین را شنیدهای؟ و آیا اگر همهی آنها را نشنیدهای احساس خسران نمیکنی؟! تو اگر در زمان مثلاً پیامبر صلوات الله علیه زندگی میکردی دوست نداشتی هر لحظه کنار حضرتش باشی و سخنانش را مو به مو بشنوی؟ حالا که نیستی خیلی از این حرفها در کتب حدیث انباشته شده و سراغشان هم نمیرویم! فکر کردهایم باید بالضّروره به آنها مراجعه کرد!
همین که آنها حرفی زدهاند اکیداً ضرورت دارد که ما بشنویم! قشنگ وقت بگذاریم و بشنویم! از هر فرصتی استفاده کنیم و بشنویم!
- برای اینکه بفمیم اهل بیت از خدا چه خواستهاند و چه نسخههای شفابخشی را برای درمان روح ما تجویز کردهاند: مفاتیح الجنان، ایضاً صحیفهی سجادیه(زبور آل محمد صلّی الله علیه و آله)
اگر میتوانید بگویید باید چه جوری با خدا حرف بزنیم؟
اگر میتوانید بگویید نیازهای ما چیست و ما باید دقیقاً چه چیزهایی را از خدا بخواهیم؟
اگر نمیتوانید بگویید- که قطعاً نمیتوانید- باید دعاهای معصومین را بخوانید. و این همه در مفاتیح الجنان و در صحیفهی سجادیه یافت میشود.
آیت الله خامنهای در کلامی میفرمایند: «چيزى كه در دعا وجود دارد، معارف است. و اين مخصوص دعاهايى است كه از معصوم به ما رسيده است. امام سجّاد عليهالصّلاة والسلام، «صحيفه سجّاديه» را به صورت دعا تنظيم فرموده و اصلاً دعا خوانده است؛ اما اين كتاب، پُر از معارف الاهى و اسلامى است. توحيد خالص در صحيفه سجّاديه است. نبوّت و عشق به مقام تقدّس نبىّ اسلام عليه و على آله الصّلاة والسّلام در صحيفه سجّاديه است. مثل بقيه دعاهاى مأثور، معارف آفرينش در اين كتاب است. همين دعاى ابوحمزه ثمالى كه مخصوص سحرهاست - سعى كنيد آن را بخوانيد و در معنايش توجه و تدبّر داشته باشيد - و همين دعاى كميل كه شبهاى جمعه خوانده میشود، از جمله دعاهايى است كه سرشار از معارف اسلامى است و در آنها حقايقى به زبان دعا بيان شده است. نه اينكه آن بزرگوار - امام سجّاد عليهالصّلاة والسّلام - نمىخواسته دعا كند و دعا را پوشش قرار داده است؛ نه. دعا مىكرده، مناجات مىكرده و با خدا حرف مىزده است. منتها انسانى كه قلبش با خدا و با معارف الهى آشناست، حرف زدنش هم اينگونه است. حكمت از او سرريز مىشود و دعاى او هم عين حكمت است.
دعاهايى كه ما مىخوانيم، پر از حكمت است. در دعاهاى مأثور از ائمّه عليهمالسّلام كه به ما مىرسد، نكاتى عايد از معارف وجود دارد كه حقيقتاً مورد احتياج انسان است. آن بزرگواران با آوردن اين نكات در دعاها به ما ياد مىدهند كه از خدا چه بخواهيم.»2
- برای فهمیدن احکام و حدود الاهی، و برای اینکه بفهمیم چه چیزی واجب است و چه چیزی حرام باید رساله بخوانیم.
توجه داشته باشید یک مسلمان احکامی که به آنها نیازمند است را واجب شرعی است که یاد بگیرد. و قرآن خواندن مستحب است!!
لذا خواندن رسالهی مرجع تقلیدتان ارجحیت دارد بر خواندن قرآن!
چرا؟ چون با ندانستن یک مسألهی شرعی شما ممکن است از دایرهی ولایت الله بیرون بروید! به همین راحتی!
چگونه؟ مثلاً اگر به واسطهی ندانستن یک مسألهی شرعی وضو گرفتهاید اما وضویتان دچار مشکل باشد، در اصل شما بدون وضو نماز خواندهاید. پس در اصل شما نمازی نخواندهاید! چون مورد قبول نیست. وقتی شما نمازی را نخواندهاید، هدایت نصیبتان نمیشود! پس اصولاً بینماز میرود به کجا؟!! آنکه هدایت نشود میرود به کجا؟!! چه خاکی میخواهد بر سرش کند؟!!
--------------------------------------------------------------------------------------
1- اصول کافی، محمد بن یعقوب کلینی، با ترجمه و شرح فارسی، چهار جلد، انتشارات اُسوه
تلفن: تهران: 66418099 – 66418299 قم: 6642211
2- بيانات در خطبههای نمازجمعه 28/11/73در مبحث پیش به نکتهای اشاره کردیم که لطفاً تا بلدِ راه نشدیم کسی را به آن راه هدایت نکنیم! یعنی که تا روی خودمان کار فرهنگی نکردیم نباید در جامعه کار فرهنگی انجام دهیم و اول قدم کار فرهنگی، کار فرهنگی روی خود است.
حال سؤالی که پیش میآید این است که چگونه روی خود کار فرهنگی کنیم؟
اصولاً وقتی که ما میخواهیم یک مسیری را برویم یا باید خودمان قبلاً آن مسیر را رفته باشیم و حالا بلدِ راه باشیم و یا باید راهبلدی داشته باشیم که ما را در آن مسیر ببرد. گاهی راهبلد ما یک نقشه است و گاهی یک انسان.
اگر بخواهیم از روی نقشه برویم باید یک نقشهی مطمئن داشته باشیم و اطمینان به یک نقشه، مستلزم اطمینان به کسی است که نقشه را رسم کرده است.
معنای «کار فرهنگی روی خود» میشود خودسازی. نقشههای مسیر خودسازی با اطمینان به انسانی که نقشه را رسم کرده است به شرح زیر است:
- کتابی است با عنوان «به سوی محبوب»۱ که شامل دستورالعملها و رهنمودهایی است از واصل إلی الله، حضرت آیت الله بهجت. از دستورهای جامعی که در این کتاب آمده میتوان نهایت استفاده را کرد. شخصاً معتقدم کسی که این دستورها را نداند در خسران کامل به سر میبرد. یکی از جامعترین دستوراتی که ایشان کراراً میفرمودند این است:
«به آنچه میدانید عمل کنید، و در آن چه نمیدانید احتیاط کنید تا روشن شود. و اگر روشن نشد، بدانید که بعضِ معلومات را زیر پا گذاشتهاید. طلب موعظه از غیر عامل، محلّ اعتراض است، و قطعاً به مواعظی که شنیدهاید و میدانید عمل نکردید، وگرنه روشن بودید.»
ایشان این مطلب را به استناد حدیثی از امام صادق علیهالسلام نقل میکنند:
«مَن عَمِلَ بما عَلِمَ وَرَّثَهُ اللهُ عِلمَ ما لَم یَعلَم»۲
هر کس به آنچه میداند عمل کند، خداوند او را از اموری که نمیداند آگاه میگرداند.
- دوم، نقشهی جامعی که حضرت آیت الله خامنهای ترسیم میکنند: « اگر در یک جمله کوتاه از من بپرسند که شما از جوانان چه میخواهید؟ خواهم گفت: تحصیل، تهذیب، ورزش. من فکر میکنم که جوانان باید این سه خصوصیت را دنبال کنند.»۳
تحصیل را با توجه به مرحلهی «تعیین هدف» بایستی انجام داد. برای تهذیب هم همین مبحث میتواند مفید فایده باشد. ورزش هم که مشخص است. بهترین ورزشها را دیگر همه میدانیم چیست؛ پیاده روی، کوهنوردی، شنا و...
- سوم، نقشهی جامع سلوکی امام صادق علیهالسلام به «عنوان بصری» که معروف به «حدیث عنوان بصری»۴ است، که بارها از اساتید بزرگ اخلاق شنیدهام که گفتهاند این حدیث را هر روز بخوانید و حتی حفظ کنید!
- چهارم، سه دستور مهم از ناحیهی حضرت ولی عصر علیهالسلام است که حضرت، در مکاشفهی سید احمد رشتی که در مسیر حج راه را گم کرده بود، فرمودند. این حکایت در مفاتیح الجنان، بعد از زیارت جامعهی کبیره، تحت عنوان حکایت سید رشتی نقل شده است.
حضرت فرمود:«شما چرا نافله نمیخوانید؟! نافله! نافله! نافله! سه مرتبه فرمود، و باز فرمود شما چرا عاشورا نمیخوانید؟! عاشورا! عاشورا! عاشورا! سه مرتبه، و بعد فرمود شما چرا جامعه نمیخوانید؟! جامعه! جامعه! جامعه!»
برخی گفتهاند منظور از نافله، تمام نوافل نمازهای واجب(که در اینجا میتوانید کیفیت خواندنشان را بخوانید) به علاوه ی نماز شب(هشت رکعت نافله شب و دو رکعت شفع و یک رکعت وتر) است و برخی گفتهاند خصوص نماز شب منظور است.
منظور از «جامعه» هم، زیارت جامعهی کبیره است.
همهی موارد بالا که گفته شد، نقشههای مسیر خودسازی است که مبنای این مسیرند.
اما نمیتوانم از کنار کتاب «راه خورشید»۵ که حضرت استاد الاهی آن را نگاشتهاند بگذرم. بین کُتُبی که در این زمینه دیدهام، این کتاب بسیار مبنایی و دارای نکات کلیدی مهمی است. یعنی اگر کسی میخواهد اصل دین را و نکات ریز آن و نحوهی جلو رفتن در مسیرش را بداند بایستی این کتاب را بخواند، و توصیه میکنم به یک بار خواندنش اکتفا نکند. البته متأسفانه این کتاب دارای غلطهای زیادی است و انگار اصلاً ویرایش نشده است!
این هم تقصیر کسی است که مطلب را به انتشاراتی سپرده. امیدوارم در چاپ بعدی درست شود. حالا شما سعی کنید هنگام خواندن تغافل کنید!
-------------------------------------------------------------------------------------
۱- به سوی محبوب، انتشارات شفق، تلفن: ۰۲۵۱۷۷۴۱۰۲۸
۲- بحارالانوار، جلد ۷۸، صفحه ی ۱۸۹
۳- بیانات در دیدار جمعی از جوانان ۷۷/۲/۷
۴- حدیث عنوان بصری، ترجمه ی سید محمد حسن سجاد، انتشارات مهر ثامن الائمه(ع)، تلفن: ۰۳۱۱۲۲۲۳۵۳۹
۵- راه خورشید، دو جلد، مجموعه بیانات حضرت استاد محمد حسن الاهی به همراه پرسش و پاسخ، انتشارات مبین اندیشه، تلفن مراکز پخش: ۰۹۳۵۹۰۸۹۳۸۸
تهران: ۰۹۱۲۳۹۰۸۴۷۵ و قم: ۰۲۵۱۷۷۴۸۳۷۰ و ۰۹۱۲۶۵۱۸۰۳۶
قبلالتحریر:
این نوشته به درازا کشید، اما چارهای نبود و تازه این، مختصرِ آنی است که میبایست گفت.
یکی از مسائلی که بسیاری از مذهبیها دچارش هستند مسئلهی کار فرهنگی و دغدغهی آن را داشتن است. اما آنچه که غالباً از آن غفلت میشود این است که ابتدا نمینشینیم و با خود بگوییم کار فرهنگی چیست؟ و هدف از کار فرهنگی چیست؟
متأسفانه آنچه که مشاهده میشود به اسم کار فرهنگی در بطن آن یک کار ضد فرهنگی است و اگر ما بنشینیم و هدف از کار فرهنگی را بررسی کنیم میبینیم که این فعالیتهای مرسوم نقض غرض است!
یعنی ما قرار بود به کعبه برسیم ولی راهی که میرویم به ترکستان است!
آنچه که مرسوم است و اتفاق میافتد چیست؟
میخواهی بروی کوهنوردی. چه کار میکنی؟
روز حرکت را مشخص میکنی، سعی میکنی آمادگی جسمانی پیدا کنی، وسایل مورد نظر را آماده میکنی. با یک راه بلد هم مشورت میکنی، بعد بلند میشوی و میروی.
پس، اول مقصد را در نظر گرفتی، بعد قصد کردی، بعد بار برداشتی، در یک راه مشخص شروع کردی به رفتن، و اینکه چگونه بروی را هم قبلاً پرسیدهای و رفتهای و رسیدهای به آن قلهای که قصدش را کرده بودی.
آقا زندگی همین است. برای کوهنوردی چه کردی؟ برای زندگی هم باید همین کار را انجام دهی.
اول قدم این است که...
قبل التحریر: چندیست در فکرم که بعضی از ما بچه شیعهها هنوز در ابتدائیات ماندهایم و همینطور بی که حواسمان به قول و فعلمان باشد داریم راه میرویم. دیدم باید شروع کنم به نوشتن ابتدائیاتی که شاید از آن غفلت شده است. مباحثی نظیر اینکه برای شخص خودمان باید چه کارهایی بکنیم و سیر و سلوک با کتاب چگونه است و چه بخوانیم و...حتی مباحثی نظیر اینکه چگونه نویسنده شویم و...
و در نوشتن همهی این مباحث دو نکتهی کلیدی را در نظر خواهم داشت و آن هم زبان سهل و ممتنع داشتن، و کاربردی و کارگاهی بودن!
این مطلب را شاید برخی در جای دیگری خوانده باشند، اما به نظرم برای شروع باید با همین شروع کرد و البته برای گفتن مباحث، شاید ترتیب خاصی در ذهن نداشته باشم.
جامعهی مهدویوقتی می گویی «جامعه ی مهدوی»، تركیب دو كلمه است كه برای فهمش باید هر كلمه را جداگانه بررسی كنی. اصلاً «جامعه» یعنی چه؟
: توده ی مردم، گروهی از مردم كه با هم وجه اشتراك داشته باشند، صنفی از مردم، مردم یك شهر یا یك كشور( فرهنگ دوجلدی فارسی عمید، انتشارات امیركبیر، صفحه ی 670)
توده ی مردم. اجزاء این توده كیستند؟ خب معلوم است، كوچكترین عضو جامعه كه «خانواده» است. خانواده از چه کسی تشكیل شده؟ از تك تك افراد. پس افراد را كه با هم جمعشان كنی می شود توده. تك تك افراد كه می گویی، حرف از فرد زدهای. فرد، همین من و تو و او هستیم دیگر.
من + تو + او + او +... میشود جامعه. درست؟
پس، پایهی اساسی جامعهی مهدوی چیست؟ همین «فرد». یكی از فردها كیست؟ من.
حالا ما در یك جامعه قرار داریم، ولی مهدوی نیست. برای این كه جامعه، مهدوی شود باید «من»ها را مهدوی كرد. درست؟
حالا وقتی كسی از این جامعه تلاشی برای مهدوی شدنش نكرد، كی باید تلاش كند؟
كسی كه آگاه است به فایدههای مهدوی شدن جامعه. كسی كه دغدغهاش را دارد، پتانسیل، فكر و ایدهاش را دارد و غیرتمند شده و احساس وظیفه میكند. مثلاً كی؟ مثلاً من.
قدم اول چیست؟ این كه من مهدوی شوم. اگر نشوم یا در مسیرش نباشم، پس اولاً چطور میخواهم بگویم شیعه هستم، و ثانیاً چطوری میخواهم روی تو و او و او و... تأثیر بگذارم؟ حداقل خودم باید نصف راهش را رفته باشم. اگر یك نفر به عنوان معلم كلاس اول آمد به یك بیسواد گفت بنویس الف ولی خود معلم بلد نباشد بنویسد، آیا آن بیسواد راه به جایی خواهد برد؟ نه. آن بیسواد باید از معلم یاد بگیرد چهطوری بنویسد. درست؟
پس قدم اول «مهدوی» شدن جامعه، مهدوی شدن «من» است.
مهدوی شدن من یعنی چه؟ یعنی من بشوم مانند حضرت مهدی(علیه السلام). بشوم یك مهدی كوچك. مهدی یعنی چه؟ یعنی هدایتشده.
پس برای این كه من بشوم مانند مهدی- یهنی مهدوی بشوم- باید هدایت شوم.
چگونه؟
وقتی که اسلام آوردی- و باید هم اسلام میآوردی که إِنَّ الدِّینَ عِنْدَ اللَّهِ الْإِسْلام، و میدانی که اسلام زمانی اسلام است که شیعهی امیرالمؤمنین(علیه السلام) باشی(الْیوْمَ یئسَ الَّذِینَ كَفَرُواْ مِن دِینِكُمْ فَلَا تخَشَوْهُمْ وَ اخْشَوْنِ الْیوْمَ أَكْمَلْتُ لَكُمْ دِینَكُمْ وَ أَتمْمْتُ عَلَیكُمْ نِعْمَتىِ وَ رَضِیتُ لَكُمُ الْاسْلَامَ دِینًا) و لا غیر-، دستوراتی به تو دادهاند. این دستورات، دستورات هدایت است.
چه كار كنم كه هدایت شوم؟ باید به دستورات عمل كنم. یعنی مثلاً چه كار؟ یعنی مثلاً زبان نگه دار، اخلاقت را خوب کن و... معنی اینها به طور كلی چیست؟ همان انجام واجب و ترک گناه.
پس قدم اول برای هدایت شدن، گناه نكردن است. كه چه بشود؟ كه هدایت شوی. بعدش چی؟ بعدش میشوی مهدوی. كه چه بشود؟ كه بغل دستیات را مهدوی كنی. كه چه بشود؟ كه یك خانوادهی كوچك مهدوی تشكیل دهی. كه چه بشود؟ كه یواش یواش یك جامعهی مهدوی داشته باشی. كه چه بشود؟ كه یك نمونهی كوچكی كه از جامعهی مهدوی تشكیل شد، خود مهدی(عجّل الله تعالی فرجه) تشریف بیاورند و ادامهی ماجرا.
آل معشوق
نمایشگاه بینالمللی کتاب تهران – سالن شبستان
راهروی 19 ، غرفهی 43 ؛ نشر سپیده باوران
* * *
آل معشوق، روایتی مستند از میهمانی بزرگ حضرت حق(جَلَّ جلالُه و عَظُمَ شأنُه)
روایتی از سه روز عشق، در جامعةُالعُشّاقِ حضرت دوست؛ که رفیق ما اسمش را گذاشت اعتکاف.
بخشی از متن کتاب:
« قرآن می خوانند . خواندن ِ با حال ، خواندن
ِ با عشق ، خواندن ِ با اشک . روز سوم اعتکاف است . روز اول و دوم اگر اعتکاف را
باطل می کردی ، فقط باطل می کردی . اما روز سوم نباید . حرام است . و باطن این حکم
را که بنگری ، می بینی صاحب خانه به زور نگهت داشته است . دو روز اگر توی خانه اش
ماندی و زار زدی ، روز سوم مال خود ِ اویی . عشق بازیِ روز سوم چیز دیگری است .
افتاده ای توی بغل معشوق . چه کار می کنی ؟ گریه...گریه...گریه... . او می گوید ،
او حرف می زند ، یک بار با کلمات ِ کهف ، یک بار با یس ، یک بار با صافات و...
همین طور حرف هایش را گوش می دهی و زمزمه می کنی و اشک می ریزی . معنای این کلمات
مَستت می کند .
قرآن
که تمام می شود ، یک بغض عجیبی گلوی همه را می گیرد... »
لینکهای مرتبط:
به شهدای بیست و چهارم فروردین 87، که در بمبگذاری آن شب، از حسینهی سیدالشهدای شیراز پروازکردند.
پاییز شد تمامی فصل بهارها
رنگ بهار زرد شد از انتظارها
دیگر برای هیچ گلویی رمق نماند
از بس زدند پای فراق تو زارها
بی تو همیشه نان شب ما غم است و درد
این اتفاق هم یکی از آن هزارها
آنقدر روزگار جدایی عجول بود
انگار دستپاچگی تازهکارها
آمد تمام آینهها را شکست و رفت
شب ماند و تکّهآینهها در غبارها
قلب هزار پارهی ما ماند و داغها
ما:زخم خورده، تا شده، ...ما:سوگوارها
یاقوتهای سرخ...زمین تکّهتکّه سرخ...
انگار از درخت بیفتد انارها
حالا برای اینهمه جامانده از سفر
چیزی نمانده است به جز یادیارها
با رقص خونشان چه فریبا کشیدهاند
در جایجای حادثه نقش و نگارها
عاشقکُشی چه فرضیهی کودکانهایست
وقتی بخندد عشق به این انفجارها...
نمیدانم
کدامین رود نامت را
کدامین برکه امواج نگاهت را
برایم هدیه آوردهست
کدامین دشت پایت را
به نرمی بوسهها دادهست
مگر باد از چه راهی، از چه درگاهی گذر کردهست
که بوی گیسوانت را
میان سرزمین من رها کردهست
چه غوغایی به پا کردهست
با باران
که نم نم نم نمازش را به روی دشت میخواند
و کم کم رقص شادی سبزهها با باد میگیرند
گروه بازی گنجشکها در زیر باران اوج میگیرد
شقایقهای وحشی در میان دشت میخندند
و احساس لطیفی روح من را گرم در آغوش میگیرد
تو نبض زندگی هستی
همان لبخندِ وقتِ بارش باران
همان اندوه بیپایان...
هرکه غایب است
نیست
هرکه هم که حاضر است
توی باغ نیست!
آنکه در مسیر عشق
کارزار کرد...
با یک بغل شرمساری، تقدیم به کودکان قحطی زدهی سومالی:
یه لقمه محبت یه نون و پنیری
ببین اومده تا یه کم جون بگیری
گلِ خندههاتو بکار روی لبهات
بهارُ بیار روی فرش حصیری
با دستای نازت دعا کن به زودی
کلافه بشه «قحطی» از دست «سیری»
بگو که خدا بچهها چشم به راهن
تو که «رازق طفلهای صغیری»
الهی نبینم که چشمات بباره
نبینم تو رو تو لباس فقیری
بلندشو، روزای قشنگی تو راهه
نباید بخوابی نباید بمیری...
سوم شعبان المعظم ۱۴۳۲
صبح سوم شعبان میروم به دیدار ضریح حضرت ثارالله علیهالسلام؛ محل کارگاه ساخت ضریح مطهرش در قم.
شلوغ است. وارد میشوم و سلام میدهم. اینجا، شبیهترین جغرافیا به کربلاست.
تَق تَق تَق تَق صدای منبّت کاران کارگاه بلند است، و هِق هِقِ گریهی دردمندان، دلباختگان، از خود بیخود شدگان.
مبهوت، دوْر کعبهی خویش میگردم. دست میاندازم در شبکه های ضریح. سر بر شانههایش میگذارم و غربت سالهای دوری را میگریم. میبویمش، میبوسمش...
ضریح زیبا، خوشا به حالت که چه توفیق یافته ای! وقتی تو را به کربلا پُست می کنند، همین طور دل است که با تو میآید و همان جا میماند. میبوسمت که با لبهام یادگاری نوشته باشم بر جای بوسههای ملائک.
وه چه شگفت که از روی دستان ما پَر میگیری و روزی، عالمی به دوْر تو خواهد چرخید. تو میروی به سلامت سلام ما برسانی...
آن ها که توان از دست دادهاند نشستهاند روی زمین به گریه کردن. میدانیم و نمیدانیم کجاییم.
میرسم به پایین پای ضریح، گوشهی ششم. ناگاه بیتی بر زبان میآورم که دلم آتش میگیرد و دیوانه میشوم:
سر شَهزاده اکبر چون ز شمشیر عَدو خم شد / ز تاب جَعد مشکینش چه خون افتاد در دلها...
آل معشوق
روایتی مستند از میهمانی بزرگ حضرت حق(جَلَّ جَلالُهُ و عَظُمَ شأنُه)
برای خرید اینترنتی کتاب اینجا کلیک کنید .( http://bookroom.ir )
مراکز فروش:
1- شیراز - میدان ارم - ورودی دانشگاه شیراز - سمت راست - ساختمان سحاب - فروشگاه بچههای کتاب - تلفن : 07116460786
2- شیراز - خیابان خیام - جنب مسجد خیرات - مرکز فرهنگی صوت الحسین - تلفن : 07112330969
3- قم - خیابان ارم – رو به روی بانک ملی شعبه حجتیه – انتشارات سوره مهر
تلفن : 02517839402جهت خرید کتاب به تعداد زیاد با مدیریت پخش تماس بگیرید : 02517746992
خیلی تلاش کردم که یک هفته قبل از اعتکاف کتاب به دست مخاطب برسد، اما نشد.
این هم از متن پشت جلد کتاب، که قسمتی از مقدمهی کتاب است :
رفیق ما هر سال یک میهمانیِ باشکوه راه میاندازد. بریز و بپاشی است که نگو! ما هم چند باری رفتهایم و حالَش را بردهایم.
بَس که زیبا بود گفتم بگذار از آن، وَصفُ الْعِیشی کنم که نصفُ الْعِیشی باشد برای شما.
حاصل دیدهها و نوشتهها، روایتی شد از سه روز عشق، در جامعهُ الْعُشّاقِ حضرت دوست. روایتی کاملاً مستند و واقعی. نه قصه است و نه شعر. میهمانی همین بود و هست که میخوانید؛ بلکه بیش از این.
رفیق، اسم میهمانیاش را گذاشت «اعتکاف». میهمانش هم باید حداقل سه روز در مسجد جامعی بماند و بیرون نیاید و مشغول عبادت شود، به آداب میزبان.
این رفیق ما، رفیق شما هم هست :
حضرت ربُّ الاَرباب.
گلهای یاسِ خاطرهام پژمرد
وقتی لباس مِشکی روی بند
از دست باد داشت کتک میخورد...
خوب است آدم با یک لیست از پیش تعیین شده به نمایشگاه کتاب برود . لیست پیشنهادی بنده به دوستان خودم برای نمایشگاه امسال این است :
1- « جانستان کابلستان » / نوشته ی رضا امیرخانی / غرفه نشر افق
: این کتاب سفرنامه ی امیرخانی است به افغانستان که اطلاعات بیشتر درباره ی آن را در این جا بخوانید .
2- « تنها طرف آفتاب را گرفت » / سید حسن حسینی / غرفه انجمن شاعران ایران
: این کتاب سروده های آیینی زنده یاد سید حسن حسینی است که پیش تر چاپ نشده بودند .
3- « قبله مایل به تو » / سید حمید رضا برقعی / غرفه انتشارات فصل پنجم
البته کتاب های ارزشمندی که سال های پیش چاپ شده اند را – اگر نخوانده اید – از دست ندهید :
4- « سه دیدار » / نادر ابراهیمی / غرفه انتشارات سوره مهر
5- دی وی دی « روایت راوی » / درباره ی اندیشه های شهید آوینی / غرفه انتشارات روایت فتح
6- « تفحص » / حمید داوود آبادی / نشر یازهرا
: این کتاب درباره ی خاطرات تفحص شهداست که بعد از چندیدن سال ، دوباره تجدید چاپ شده .
به غیر از این ها ، من هر سال به این انتشاراتی ها در نمایشگاه کتاب سر می زنم ، چون ارزش دیدن دارند :
انتشارات
1-سوره مهر
2-روایت فتح و ساقی ( آثار شهید آوینی و...)
3-انجمن شاعران ایران و دفتر شعر جوان ( کتب سید حسن حسینی ، محمد رضا عبدالملکیان ، ساعد باقری ، سهیل محمودی و... )
4-فصل پنجم ( کتاب های شعر امروز را ارائه می کند . کتاب های شعر محمد علی بهمنی ، حمید رضا شکارسری ، سیدمحمد امین جعفری حسینی ، علی رضا بدیع ، محمد جواد شاهمرادی و مهدی فرجی را از دست ندهید . )
5-نشر تکا ( کتاب های شعر شاعران معاصر ، کتاب های داستان و نثر ادبی را چاپ می کند . کتاب های شعر قیصر امین پور ، سید حسن حسینی ، سلمان هراتی ، علی رضا قزوه ، سعید بیابانکی ، حمید رضا شکارسری ، پرویز بیگی حبیب آبادی ، جلیل صفر بیگی و خیلی از اساتید و شاعران جوانی که شنده اید . )
6-نشر شانی ( کتاب های شعر امروز . جلیل صفر بیگی و...)
7- انتشارات سپیده باوران ( کتاب های میلاد عرفان پور ، امید مهدی نژاد ، رضا امیرخانی و...)
8- نشر روزبهان ( کتاب های استاد داستان نویسی ایران ، زنده یاد نادر ابراهیمی . آتش بدون دود و بر جاده های آبی سرخ را به هیچ وجه از دست ندهید ! )
9- نشر افق ( کتاب های عرفان نظر آهاری ، رضا امیرخانی ، قیصر امین پور ، سید حسن حسینی و...)
10- انتشارات آرام دل ( کتاب های شعر آیینی امروز و کتب مذهبی دیگر . کتاب های سه نقطه از علی اکبر لطیفیان و کتاب های شعر رضا جعفری و خیلی از شعرای آیینی دیگر . کتاب های زندگانی حضرت اباالفضل علیه السلام و حضرت زینب کبری سلام الله علیها . همچنین لوح های فشرده جلسات شعرا با رهبر انقلاب در ماه رمضان که هر ساله برگزار می شود . )
11- نشر معارف ( کتاب های احکام دانشجویی که بیان احکام اسلامی است به زیباترین و ساده ترین وجه . کتاب های دانشجویی مثل : دانشجو باید سیب زمینی نباشد و... )
12-انتشارات نیستان ( کتاب های سید مهدی شجاعی ، علی مؤذنی و... )
خلاصه انتشاراتی زیاد است و من آن هایی را که بیشتر خودم می روم گفتم . بقیه انتشاراتی های خوب را به بردن نامشان اکتفا می کنم :
13-سروش 14-مرکز اسناد انقلاب اسلامی 15-صدرا 16-ابرار معاصر 17-اطلاعات 18-امیرکبیر 19-بقعه 20-بنیاد حفظ آثار و ارزش های دفاع مقدس 21-بنیاد شهید چمران 22-به نشر 23-بوستان کتاب 24-پژوهشگاه فرهنگ و اندیشه اسلامی 25-درس هایی از قرآن 26-دفتر نشر فرهنگ اسلامی 27-دلیل ما 28-شاهد 29-شهرداری تهران
30-صریر 31-طوبای محبت 32-مستند 33-قدیانی 34-قلمستان 35-کتاب همراه 36-لب المیزان 37-مجنون 38-مرکز مطالعات و تحقیقات جنگ 39-مؤسسه امام خمینی 40-مؤسسه تنظیم و نشر آثار امام 41-احیاء کتاب
و بعضی از کتب نشر چشمه و مروارید و مرکز هم خوب اند . توی این های کتاب های مصطفی مستور و قیصر امین پور و عمران صلاحی و محمد علی بهمنی و محمد رضا عبدالملکیان و... پیدا می شود .
عجب بحر طویلی شد . باید ببخشید .
یا حق !
پروژه ی « روز مبادا » ، پروژه ی خاطره انگیزی بود . « اتحادیه ی انجمن های اسلامی دانش آموزان فارس » تصمیم گرفته بود لوح فشرده ی صوتی ای تولید کند جهت تقدیم به پیشگاه مقدس امام عصر عج الله تعالی فرجه الشریف .
این هم یکی از قطعات ساخته شده ی آن لوح فشرده با صدای بنده و متنی از استاد « عبدالرحیم سعیدی راد » ، که آن را می توانید در این جا بخوانید .
سه شنبه / اول محرم الحرام 1432
آنچه می خوانید گزیده ای است از فیلمنامه ی زیبای « روز واقعه »
نوشته ی « بهرام بیضائی » ، که فیلم آن را بارها از تلویزیون دیده اید .
عبدالله جوانی است نصرانی که تازه مسلمان شده ، و در روز عروسی با راحله صدای یکی را می شنود که دیگران نمی شنوند .
دهنه دار [...]تو حسین ِ علی را چه می دانی ؟
عبدالله او پیشوای راحله است ، و همینم بس !
دهنه دار آه آری ، هنوزم این سخن در گوش است که فرمود ما برای
برداشتن بند آمدیم نه بند نهادن .
سرداری از فاتحان ایران بر جمل می خندید ؛ و حسین ِ علی
او را به فریاد گفت بر تو باید گریست که جای جنگ با ستم
به جای ستمگر نشسته ای !
عبدالله [ گُم در اندیشه ] از او بسیار می گویند ؛ و آن ها که می گویند
چرا خود چون او نیستند ؟
. . .
صدای یکی [ مویان ] در وادی وحشت ، فردا مسیح بر صلیب می رود !
عبدالله از جا کنده می شود –
عبدالله این چه کنایه است با من ؟
زید جوان با تو کسی کنایه نگفت .
عبدالله یکی از شما نبود که حرفی از صلیب گفت ؟
سینی بزرگ خرما و مویز و رطب می گردد . راحله نگران . تصویر پیرمرد –
پیرمرد در کوفه مرگ ارزان است . آری ؛ در کوفه مرگ رایگان می بخشند !
دیگری چگونه می توان راه کوفه بر وی بست ؟
جوان بی تاب در کوفه چنانش راه می بندند که بپرسی چگونه باید گشود !
. . .
یک مهمان وای اگر دیگرش نبینیم و ندانیم برای چه رفت .
. . .
مهمان بی تاب [ از جا کنده می شود ] ننگ است ! ما در خانه ی یاران راحت نشسته ایم و او در چندراهه ی غریبِ بیابان می نگرد !
* * *
بیابان . نیمه شب . بیرون جا
عبدالله من در پی حسین ِ علی هستم .
شتربان هوم ، جواب سوآل تو نزد اوست ؟
عبدالله او – می داند .
شتربان [ سر در نیاورده ] پس تو در تاریکی شب دنبال حقیقت می گردی !
عبدالله چه کنم اگر در گِل بمانم ؟
وردست [ از دور ] اسب حاضر است !
شتربان برخاسته است و آتش خاموش را به هم می زند .
شتربان من ده روز پیش دیدمش !
. . .
شتربان او با ما نماز خواند . من به او گفتم هنوز ظلم بسیار است ،
و او به تلخی لبخند زد . او با من وداعی غریب کرد ؛ چنان که
گویی باز آمدنی در پی نبود .
* * *
برکه ی آب . شب رنگ باخته . بیرون جا
. . .
راحله حرف بزن عبدالله ، بگو ؛ به کجا خوانده شده ای ؟
عبدالله من از سوی کوفه ندایی می شنوم که بر آن کسی شنوا نیست .
آه راحله ، تمام حجت من بر مسلمانی حسین ِ علی بود آنچنان که تو به من گفتی ؛ و در آن مجلس شیوخ شنیدم از حسین دیگری می گویند که به راه دنیاپرستان رفته است . گفتم نکند دیر شود و من او را ندیده باشم و حقیقت را نیافته ؛ و تمام عمر زیر سایبان شک اسف بخورم که چرا بر حقیقت دانا و بینا نیستم .
* * *
ویرانه . روز . بیرون جا
بازمانده ای از معبدی کهن ؛ بر زمین سر بزرگی و دست بزرگی و دست دیگر بزرگی از سنگ افتاده است و چشمی ؛ و میان آن ها مردی نیم دیوانه می گردد . صدای پای اسب شتابان عبدالله که می رسد .
مرد باید دانسته باشی که اکنون کجا هستی !
عبدالله [ سواره ] به خدا قسم که اینان خدایان مُرده اند .
. . .
عبدالله کاش دانستمی حسین ِ علی ، در حقشان چه لعنت خواند ؟
مرد او گفت چگونه سنگی بر بُتان مُرده بیندازم حال آن که بُت های زنده روی زمین اند ؟
* * *
بیابان . روز . بیرون جا
. . .
عبدالله شنیده ام امروز مسیح را در نینوا به صلیب می کشند .
خائف معلقه می خوانی ؟ این چه مهملی است ؟
جبیر این که روزگاری پیش بود مردک !
عبدالله آری ، هفت قرن . و آن ها که این روز بزرگ را ندیدند تا آخر به حسرت ماندند –
با اسب بی تابش چند گامی پیش آمده .
عبدالله [ فریاد می زند ] مسیح را مسیحیان نکشتند ؛ چگونه است که مسلمانان بهترین ِ خود را می کُشند ؟
* * *
کویر خشک . روز . بیرون جا
زمینی ترک خورده از خشکی ؛ کویری لوت . عبدالله در بیابان گم شده است .
( روی زمین کویر می نشیند و در خیال خود صحنه هایی را مرور می کند )
راحله أسوَد . این اسم آهنگری است که تیغ بَرارَک می سازد .
أسود درست نگاه کن . عشق یعنی این ؛ یعنی گداختن .
راحله این سخن حسین است از زبان أسود .
أسود و عشق ، مرکب حرکت است ، نه مقصد حرکت . تا این عشق با تو چه کند .
* * *
غدیر و نخل . روز . بیرون جا
از میان گرد و غبار گروهی می آیند آشفته و پراکنده . چند تنی سوار بر اسب ، یکی دو تن سوار شتر و بیشتر پیاده . همه در هم و ویران ؛ برخی به دیوانگی زده ؛ گروهی نالان و گریان و برخی با خود گویان –
یکی [مبهوت] به او گفتم به سوی کوفه نرو که مردمانی نایکدلند ! گفتم از کوفه حذر کن که پدرت را – شیر خدا – ایشان سر شکافتند و برادرت را – که نیمه بردبار تو بود – زهر قاتل دادند .
. . .
جوان جامه دریده روز گذشته بود که فریاد کرد فریادی ؛ و آن هنوز در گوش من است .
عبدالله یاری خواست ؟
جوان [فریاد می زند] کجاست یاری کننده ای که یاری ام کند ؟
. . .
جوان او دست به پیشانی سود – ما را گفت ؛ شما همه دلبستگانی دارید چون زن و فرزند که وداع نگفته اید ؛ یا پدر و مادر ؛ یا مال که نسپرده اید و بدهی که نپرداخته اید ؛ نکند شرم حضور من شما را از رفتن باز دارد ؛ که این تکلیف من است ، و بر دیگری نیست مگر از دنیا بُریدگان .
هر که خواهد برود که من بیعت از شما برداشتم . [چهره پنهان می کند] او چشم بست و سپس عبا بر سر کشید و روی پنهان کرد تا هر که خواست رفت . [خاک بر سر می پاشد] شرم می کُشدم ، و مادرم به عزای من بنشیند –
* * *
بادیه و خیمه های بدویان . روز . بیرون جا
. . .
پیرمرد هفت روز پیش از این ، حسین ِ علی ، تقریباً جایی ایستاده بود که اینک تو ایستاده ای .
. . .
عبدالله آیا از این سفر چیزی نگفت ؟
پیرمرد شنیدم که فریاد کرد –
عبدالله [کنجکاو] فریادی ؟
پیرمرد [چون رعد به غُرّشی می ترکد] ندیدم سری به سرداری مگر بسیار سرها زیر پای او !
سنگ ها به سنگ ها می کوبند و زنان ویله می کنند . پیرمرد در میان دیرک ها
می رود –
پیرمرد خود ستایان تکیه بر اریکه ها زده اند ؛ کتاب خدا را چنان می خوانند که سود ایشان است . آنان که طیلسان زهد پوشیده اند تک پیراهنان را پیرهن بر تن می درند ؛ آنان که دستار بر سر نهاده اند سر از گردن خداترسان می اندازند ؛ و آنان که آب بر مردمان می بندند مردمان را آب از لبه ی تیغ می دهند . این نیست آن چه ما می گفتیم . اینان سپاه آز می آرایند و دیوار غرور می افرازند و کوشک های خود پرستی می سازند و انبانشان را از انباشتن پایانی نیست .
* * *
نخلستان دور دست . روز . بیرون جا
. . .
پیاده به ما گفته بودند او به جهانداری آمده ست . چگونه آن که با کم از صد تن ، در محاصره ی لشکر اجل از جان خود گذشت از جهان نگذشته ؟
عبدالله [گریبان او را می گیرد] تو پاسخ مرا می دهی ! – تو او را دیدی ؟
پیاده ی دیگر [منگ] عَلَمی بزرگ در دستش – [جدا و دور می شود] او سرمشق از یاد رفته ای را در من زنده کرد .
عبدالله سرمشقی ؟
پیاده [به سوی او بر می گردد] زیر بار ستم نرو !
. . .
پیاده ی دیگر [سرگشته می آید] به او گنجی و دنجی واگذاردند ؛
او نپذیرفت و گفت اگر راحت می طلبیدم مرا بود . چگونه راحت بگزینم و رنج دیگران در برابرم ؟
* * *
گذر و میدان . روز . بیرون جا
بسیاری هراسیده پس می دوند ؛ عبدالله به میدان می رسد و خود را به سکو می رساند و عَلَم سبز را به دست می گیرد ؛ کنجکاوان پیش می دوند و گِردش را می گیرند . راحله دوان دوان در گذر به سوی میدان می دود ؛ از سه برادرش می گذرد که پیشتر از او رسیده اند ، و از پدرش می گذرد که پیشتر از برادران رسیده است ؛ به جمع مبهوت می رسد که رنگ باخته خبری را شنیده است و باور نکرده است . به پای سکو می رسد و سرانجام به عبدالله ، که روی سکو از تجسم آنچه دیده زبانش بند آمده ، و صداهایی چون ضجه های بُریده بُریده در می آورد .
عبدالله او – به بالاترین – جایی رسید – که بشری – رسیده . او را – در نینوا - به صلیب کشیدند .
[راحله را می بیند و اشکش می غلتد] او – با من – حرف زد !
راحله [رنگ پریده] کجا رفتی و چه دیدی ؟ بگو عبدالله ، حقیقت را چگونه یافتی ؟
تصویر به سوی عبدالله می رود ؛ هنوز ضربه خورده از آنچه دیده ؛ به سختی در تقلّا ، و ناتوان از یافتن واژه هایی در خور –
عبدالله من – حقیقت را – در زنجیر دیده ام . من – حقیقت را – پاره پاره – بر خاک دیده ام . من – حقیقت را – بر سر ِ نیزه – دیده ام .
یکشنبه / ۱۴ ذی الحجه ۱۴۳۱
چند روز پیش توی گوگل داشتم یکی از شعرهای قدیمیم را جستجو می کردم که نسخه ی تایپی اش را نداشتم ، و می خواستم ببینم جایی می توانم پیدایش کنم یا نه .
دیدم عجب ! همه جا هست و ما بی خبریم . ایضاً توی اس ام اس های مهدوی و عاشقانه !
برایم جالب بود و بهانه ای شد برای تجدید خاطره ای که می خوانید :
( 1 )
سال 81 بود ، دانشکده ی فنی شهید باهنر شیراز .
نمی دانم ، بیکار بودم شاید . توی دانشکده داشتم می چرخیدم . چشم هایم تابلوها را ورق می زد . بین آن برگه ها نگاهم به آرامی از روی بروشور « اولین همایش هم اندیشی عرفان و دانشجو » رد شد . کمی مکث کردم و ، رفتم . از سر بی حوصله گی بود که گفتم ربطی به ما ندارد .
( 2 )
توی اتاق فرهنگی دانشکده ، با یکی از بچه های آن جا حرف می زدیم . خیلی عادی . نمی دانم بحث به کجا رفت و او از کجا بو برده بود که شاعرم ، گفت دو سه تا از شعرهای امام زمانیت را بده . « برای چه می خواهد »ش را جواب نداد و من هم زیاد پاپیچش نشدم ، گفتم شعر امام زمانی است دیگر ؛ می خواهد . سوال و جواب ندارد که . همان جا یکی دوتایی برایش نوشتم و دادم . بعد هم خداحافظی...
( 3 )
سر کلاس برنامه نویسی بودم انگار . وسط کلاس یکی آمد و گفت با آقای کریمی کار دارم . رفتم :
- توی امور دانشجویی باهات کار دارَن .
- من ؟
برای چی ؟
- نمی دونم ، فقط گفتن بیام و به شما بگم .
- عجب...
خیلی ممنون .
کلی رفتم توی فکر . به جان خودم من کاری نکردم . وسط کلاس ، چه کارم دارند یعنی ؟
رفتم پیش مسئول امور دانشجویی . سلامی کرد و یک پاکت نامه داد دستم : این برای شماست !
همان جا باز کردم . دعوت نامه بود از اولین همایش هم اندیشی عرفان و دانشجو !
چه ربطی به من داشت ؟ این همه آدم ، چرا فقط برای من فرستادند ؟
با کلی ابهام و سوال برگشتم سر کلاس و هیچی نفهمیدم از درس . البته چیز جدیدی نبود ! نفهمیدن درس را می گویم .
( 4 )
یکی دو روز بعد دوستِ اتاق فرهنگیمان را دیدم . بعد از سلام و خوش و بش گفت :
- اون شعرهایی که بهم دادی رو دادم مسئول فرهنگی دانشکده . انگار برای یه همایش می خواست.
- !
اِ ! پس کار تو بود ؟
- چی ؟
- امروز از اون همایشه برام کارت دعوت فرستادن !
- جدی ؟
( 5 )
روز همایش بود و حوصله ی همایش رفتن هم نداشتم . گفتم شاید یک کاری با من داشته باشند که دعوت نامه فرستادند . بالاخره رفتم ، ولی دیر . یک ساعتی گذشته بود که رسیدم به سالن سینا و صدرا ، و دیدم از بچه های بسیج دانشجویی آمدند طرفم و گفتند که دارند دنبالت می گردند .
پیش مسئول همایش رفتیم و بنده ی خدا گفت که کجایی شما ؟
توی سالن بنشینید ، صدایتان می کنیم تشریف بیاورید برای شعر خوانی .
روی صندلی که نشستم ، غرق در فکر . تازه داشتم حکمتش را می فهمیدم .
عجب آدمیست این امام زمان !
( 6 )
این شعر ، اولین غزل من بود . اصلاً من قبل از آن همه اش شعر سپید و شعر نو می گفتم . آن ها هم قوی نبودند .
حرصم در می آمد که نمی توانم غزل بسرایم . می گفتم : خدایا ، این طبع شاعرانه را کامل کن . اصل شعر همین غزل است دیگر !
خلاصه ، تا نصف شب بیدار ماندن و کتاب خواندن کار خودش را کرد ، و یک شب چند بیت از این غزل را سرودم و یادم هست که از ذوق خوابم نبرد .
ولی این سال ها برایم « لِیَطمَئِنَّ قلبی » شده است که هر کاری که برای امام زمان بکنی ، آن کار گُل می کند .
انگار شرط و شروط هم ندارد...
زبان این غزل کهنه است ، اما دوست دارمش :
از فراقت به جوانی همگی پیر شدیم
بی تو از وادی دنیا همگی سیر شدیم
بی خود از حادثه ی عشق تو دیوانه و مست
عاشق کوی تو گشتیم و زمین گیر شدیم
تا که وصفی ز کمان و خم ابروی تو رفت...
در پی دیدن رویت همه چون تیر شدیم
از سر زلف دوتایت همه بالا رفتیم
در سراشیبی ابروت سرازیر شدیم
گو گدایان در ِ این خانه بیایند که ما
از گدایی به در تو همگی میر شدیم
عاشقان صید نگاه تو و در بند تو اند...
جمله در حلقه ی تو در غل و زنجیر شدیم
جمعه / 29 شوال 1431
به پیشگاه کریمه ی اهل بیت ، که از او مهربانی ها دیده ام :
ای ارض نشسته ی سماواتی
بانوی من ، السّلام مولاتی !
ای قبله نمای قبله ی هفتم
آن کعبه و ، تو مثال میقاتی
صد بار من آمدم به پابوست
یک بار شما بیا ملاقاتی
سوغاتی قم عطر حریم توست...
سوهان که نمی برند سوغاتی !
این شعر رسد به دست بی بی ، از
یک شاعر عاشق خراباتی...
این چند سطر را از زنده یاد سید حسن حسینی ِ فقید بخوانید که در « نوشداروی طرح ژنریک » آورده شده :
( 1 )
شاعری
وام گرفت
شعرش آرام گرفت !
( 2 )
شاعری پول نداشت
ناصحانش گفتند : « لااقل حال بده ! »
طبق معمول نداشت !
* * *
هرگاه در جایی ، حرفی از هنر اصیل می رفت و بحث درباره ی آن ، حتماً حرفی هم از « غم نان » زده می شد و نوک پیکان بیش تر به سمت شاعران بود و نویسندگان . این که این جماعت باید مشکل اقتصادی شان حل شود و این ، ارتباط نزدیک با هنر اصیل دارد .
این را من متوجه می شدم ، اما به خوبی درک نمی کردم . در ذهن داشتم که شاعر ، شاعر است دیگر . نویسنده هم . هر دو حرفشان را می زنند . غم نان که مال همه است . مختص به این ها که نیست .
اما حالا کاملاً این مطلب را درک می کنم . یعنی زمینه برای دُچار شدن فراهم شد . حال ، مرد می خواهد که پا روی نفس بگذارد و هنرش را به هیچ بهایی نفروشد .
* * *
می دانیم که اگر فرهنگ درست شود ، متعالی شود ، جامعه حرکت متعالی خواهد داشت .
ابزار تأثیرگزاری فرهنگی چیست ؟ خیلی چیزها ؛ و عُمده اش که مردم با آن عَجین اند ، تلویزیون هست و سینما و موسیقی و شعر و داستان .
حال ، اگر جماعتی که در این عرصه کار می کنند ، در بندِ غم ِ نان باشند ، چیزی به اسم هنر اصیل نخواهیم داشت برای تأثیرگزاری ِ خوب . چرا ؟ چون به کاری می اندیشند که در آن « نان » یافت شود . اسکناس . نه به کاری که لازم است و باید . نه عمل کردن درست به وظیفه شان ، نه به رسالت تاریخی شان .
در این بین ، کم پیدا می شوند هنرمندانی که با وجود مشکل اقتصادی ، باز به هنر اصیل و عمل به وظیفه و رسالت تاریخی شان پای بند اند ؛ و حاضر به فروختن هنر خود ، به برگ های آلوده ی اسکناس نیستند ؛ و به بَه بَه و چَه چَه ِ دیگران .
* * *
این نوشته ، درد و دل است . با آن هایی که خواسته اند و یا می خواهند به عرصه ی هنر وارد شوند .
می خواهم بگویم که در ابتدای کار و در اثنای کار و تا آخر ِ کار – که همانا پایان عمر ِ با برکت شان باشد - ، هییچ کسی و هییچ نهادی – اعم از دولتی و غیر ، هییچ کاری برای تان نخواهد کرد و چشم ِ امید به کسی نداشته باشید که خودتان هستید و خدای خودتان . مگر این که در فاصله ی بین تولد و مرگ تان حضرت ظهور کنند !
هنرمند هستی ، باش ! برای خودت ! به کسی ربطی ندارد ! تو هستی و این هفت خانی که پیش روی داری .
خواه برو ، بجنگ ، پیروز شو و یا مغلوب ؛ خواه نرو و بمان سر در لاک غم ها و یا خوشی ها فرو برده .
اما اگر رفتی ، حواست باشد که باید حواست به هنر ِ اصیل باشد . هنر برای تعالی انسان . نه هنر برای هنر ، نه هنر برای تکه نانی ، سر سوزن مرغی...
امیدت هم فقط به خدا باشد . نهادهای فرهنگی که هیچ ، نهادهای خصوصی ِ داعیه دار ِ درک نسل جوان و این ها هم تو را درک نخواهند کرد .
فردا نروی سر وقت آقای فلانی و فلانی و به تو بی توجهی کنند و بعد ذوقت کور شود ! نه . اگر هم رفتی ، جوابی نشنیدی و یا جواب رد شنیدی ، مطمئن باش که دنیا دارد روال عادی خود را پیش می برد – یا بهتر بگویم در ایران این قضیه دارد روال عادی خود را می پیماید – و اصلاً هم خیال نکن که تو شانس نداری و نمی دانم نقصی بزرگ داری و از این حرف ها . نه . پوزخندی بزن و رد شو . اصلاً قرار بر این است که همین بشود .
عزمت را جزم کن برای شکست ناپذیری ؛ برای جنگ با دُنییِّ دون .
پر از حکایت دردیم و صبر عادت ماست
رفیق حضرت مرگیم و این سعادت ماست
بپرس قامت شمشیرم از چه خم شده است ؟
جواب می دهد : این از سر ارادت ماست !
چو تیغ خصم شود مُهر و دشت ، سجاده
نبرد پیش تو زیباترین عبادت ماست
اراده گر بکنی کن ! جهان شود فیکون...
اگر که کشته شویم آن زمان ولادت ماست
فدای یار شدن آرمان عاشق هاست
شکوه عشق همان قصه ی شهادت ماست...
چهارشنبه / ششم جمادی الاولی 1431
صوت های زیر کار مشترکی است متشکل از صدای بنده و جملات دوستِ شاعر و برادرم
آقای علی اکبر بقایی .
این ها را چندی پیش به درخواست بعضی دوستان آماده کردیم . برای زنگ پیامک تلفن همراه !
1- راه ما :
2- سفر ما :
3- کل ارض کربلا :
4- عشق ما :
5- ترس ما از مرگ... :
6- کربلایی :
7- همه جا همین جاست :
چهارشنبه / ۲۳ ربیع الأول ۱۴۳۱
بازی بَراندازی راه انداخته ای
با چشمان مخملینت
که در من انقلابی کرده اند
و هر روز مرا
به آشـــــــوب می کشند !
شنبه / 21 صفر 1431
در هوای چشم های ابریم
آمدم که با تو درد و دل کنم
آمدم
بساط نامه ای
دست و پا کنم
نام تو که از زبان گذشت
آتش ِ درون سینه ام زبانه ای کشید
بغض ابرها شکست
داد از آسمان بلند شد
از درون سینه دست ِ « آه » آمد و به روی گونه ام
لباس گریه دوخت
کاغذی که روبروی من نشسته بود
سوخت !
نامه ام تمام شد
بی سلام
والسّلام شد !
جمعه / اول محرم الحرام ۱۴۳۱
دست نقاش به رقص آمد و تصویر کشید
طرحی از واقعه بر صفحه ی تقدیر کشید
بوم نقاشیش از گرگ صفت ها پر بود
بین شان مرد یَلی با صفت شیر کشید
مدتی بعد تنی زخمی و بی دست کشید
بعد بالا سر آن نیزه و شمشیر کشید
آن طرف تر تن صد پاره ای نقاشی کرد
بر سر نعش جوانی پدری پیر کشید
بوسه ی سرخ - چه ترسیم شگفت انگیزی ! - :
بوسه ای روی گلو از طرف تیر کشید
خنجری روی گلو...تشنه لبی...گودالی
کاسه ای آب کشید...آب !...ولی دیر کشید
صحنه ی بعد که سرها همه بر نی می رفت
اُسرا را همگی در غُل و زنجیر کشید...
...
صحنه ها آیه ی قرآن شد و نقاش نشست
همه را با قلمی سرخ به تفسیر کشید
قصه ی تابلو را کل جهان فهمیدند
همه ی تابلو را « عشق » به تصویر کشید...
مطالب مرتبط :