فردا شب یلداست. شب های یلدا را خیلی دوست دارم، جمع شدن کل خانواده در خانه مادر بزرگ از آن خاطره های خوش هر سال است. فقط ایکاش قرار نبود که اینهمه خوراکی های جور وا جور را در یک شب میل کنیم. خوردنشان شبیه وظیفه ایست که باید انجام بشه. امیدوارم همه دوستان شب خوبی در کنار خانواده و یا دوستانشون داشته باشند.
*منبع عکس خبرگزاری فارس است. خیلی از این عکس خوشم آمد.
پ.ن: دیشب زلزله نسبتا شدیدی در استان کرمان رخ داده. از شنیدن خبرش خیلی ناراحت شدم. خیلی وحشتناکه که ناگهان هر چه داری از بین بره و آواره بشی. گاهی با خودم فکر می کنم اگر تهران زلزله بیاد چه اتفاقی می افته؟ خانمون که ضد زلزبه نیست بنابر این اگر زنده بمنیم تبدیل به آواره ای می شیم که هیچ پول و سرپناهی نداره. باید در چادر زندگی کنیم همه چیزهایی که این همه سال جمع کرده ایم، خونمون وسایلش همه چیز ناگهان از بین می ره. چقدر همه چیز ناپایدار و فانی هستند...
پ.ن 2: یادم رفت درباره تداخل ماه محرم با شب یلدا بگم. فکر می کنم به احترام ایام محرم شب یلدای امسال بدور از جشن و شادی برگزار بشه. افزون بر ایام محرم زلزله دیشب و بی خانمان شدن تعدادی از هموطنانمون موجب می شه دوست نداتشه باشم که جشن بگیریم. البته امسال خانواده ما قرار است روز جمعه به دور هم جمع بشن اما با زلزله دیشب دور هم جمع شدن خیلی مشکله.
برخی اوقات عکس العمل های مختلف افراد در شرایط یکسان من را واقعا به فکر فرو می بره. به عنوان مثال درباره عاشورای پارسال دو تحلیل متفاوت وجود داره که هر دو طرف همدیگر را نادان و یا از رفقای لشگر یزید می نامند. از شنیدن حرف هاشون واقعا ناراحت می شم. احساس می کنم قسمت های مهمی از حقیقت را نمی بینند. وقتی در زمینه های دیگر و به دور از سیاست به این دو گروه نگاه می کنم انسان های بسیار خوبی می بینم، اما در باره این مسایل انگار یک کد خاص در ذهنشون نوشته شده.
فرض کنید اگر بخوایم سیستم ذهنی انسانها را خیلی ساده فرض کنیم شاید شبیه به یک برنامه کامپیوتری باشه. جعبه سیاهی که درونش قوانین و کد های مختلفی نوشته شده. افراد بر مبنای ورودی های یکسانی که دریافت می کنند خروجی های مختلفی را نشان می دهند. فکر می کنم ریشه بسیاری از این تفاوت ها به این قوانین برگرده. شاید اگر بخوایم این شکاف را برطرف کنیم باید به بررسی این کد ها بپردازیم. چرا دو نفر درباره یک اتفاق دو نظر بسیار متفاوت دارند؟
چرا برخی سیستم را بدون نقص و ریشه همه مشکلات را در خارج از ایران می بینند؟ در راستای این باور همه معترضین را وطن فروش و نوکر اجنبی می دانند که بی دلیل قصد آشوب دارند. از آنطرف، چرا برخی ردپای نیرو های خارجی را اصلا نمی بینند و به نظرشون همه مشکلات ناشی از داخل سیستم است؟ چرا به راهی که برای رفع این مشکلات در پیش گرفتند به درستی فکر نمی کنند؟
هر دو گروه افراد محترم و خوبی هستند اما انگار یک دیوار بینشون فاصله انداخته. دیواری که از جنس آجر و سنگ نیست بلکه از جنس دیدگاه است. ایکاش این دیوار در هم شکسته بشه تا بر مبنای این اختلافات در مورد برادران و یا خواهران دینیمون قضاوت های غیر منصفانه ای نداشته باشیم.
پ.ن 1: این چند روز بحث درباره آقای قدیانی در وبلاگ ها زیاد بود. بعد از خواندن چند تا از مطالبشون، احساس کردم فرد تندرویی هستند که گاهی انصاف را درباره دیگران به درستی رعایت نمی کنند. تنها یک بار مطلبی از ایشون بسیار بر دلم نشست که موضوع سیاسی نداشت. امان از این سیاست که بر همه چیز سایه انداخته.
پ.ن 2: امروز بالاخره عزمم را برای آزادسازی دانشنامه های لیسانس و ارشدم جمع کردم. اول از اینکه گفتند یک هفته ای آماده می شه کلی خوشحال شدم اما بعد که فهمیدم باید بین 3 تا 4 میلیون پول ناقابل را تقدیم کنم همه خوشی ها پر زدند و رفتند...
امروز امتحان تافلم را بالاخره دادم... اوووه... راحت شدم از نوشتن این متن های به درد نخور انگلیسی. از بس درباره موضوعات بیخود نوشته بودم دیگر حال نوشتن در اینجا را هم نداشتم. فارسی را نمی توانم درست بنویسم و کلی غلط املایی دارم دیگر چه برسد به انگلیسی. البته همه اینها شکسته نفسی بود، اینقدرها هم نوشتنم بد نیست. فکر می کنم انشاالله نمره ام خوب بشه. بالای ۱۰۰ شدنش بسیار محتمل است.
تافل را دادم، دیگر چی مانده؟...پاسپورت بگیرم...مدرک آزاد کنم...توصیه نامه بگیرم...دانشگاه پیدا کنم...کلی پول بدم...مدارکم را پست کنم... اوووه کی میره اینهمه راه رو...حوصله این همه کار بیخودی را ندارم...
یه جورایی مثل کوهنوردیه، وقتی داری از یک قله بالا می ری فکر می کنی که آخریه اما تا به بالاش می رسی می بینی که هنوز یک عالمه قله دیگه در پیشند. البته با یک تفاوت، من کوهنوردی را بسیار دوست دارم اما این کارها را نه!!
"شهید قلب تاریخ است، همچنانکه قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی میدهد. جامعهای که رو به مردن میرود، جامعهای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش از دست دادهاند و جامعهای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعهای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعهای که احساس مسؤولیت را از یاد برده است، و جامعهای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است، شهید همچون قلبی، به اندامهای خشک مرده بیرمق این جامعه، خون خویش را میرساند و بزرگترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل، ایمان جدید به خویشتن را میبخشد.
شهید حاضر است و همیشه جاوید."
حسین (ع) وارث آدم - دکتر علی شریعتی
پ.ن 1: تمام خیابان خانه مادر بزرگم را چراغانی کرده اند. این چراغانی ها اصلا حال و هوای محرم را ندارند. نمی دانم فلسفه این کار عجیب چیست.
پ.ن 2: این هفته متوجه شدم که برای هر گونه فعالیت داوطلبانه در بهزیستی بایستی شاغل بوده و سابقه بیمه داشته باشی. وقتی از مسئولش دلیلش را جویا شدم گفتند که بر حسب اتفاقاتی که رخ داده این قوانین را به تازگی وضع کرده اند. عجیب بود... اینطوری خیلی از افراد از دایره داوطلبین حذف می شدند...ایکاش می شد رویکرد بهتری در پیش گرفت. دوستان آشنایی در بهزیستی ندارد؟
پ.ن 3: کمی ذهنم درگیره اما درونم آرام تره... گاهی احساس می کنم خیلی ضعیفم ... از خداوند مهربانم درخواست می کنم که توان بیشتری به من عطا کنند... خیلی زود می شکنم ...
چند وقتیست که درست قبل از خواب، زمانی که وارد رختخوابم می شم قرآن را باز می کنم و چند آیه از قرآن کریم را می خوانم. دیشب آیاتی از سوره حج را خواندم که برایم بسیار جالب بودند.
وَ لِکلِّ أُمَّةٍ جَعَلْنَا مَنسکاً لِّیَذْکُرُوا اسمَ اللَّهِ عَلى مَا رَزَقَهُم مِّن بَهِیمَةِ الاَنْعَمِ فَإِلَهُکمْ إِلَهٌ وَحِدٌ فَلَهُ أَسلِمُوا وَ بَشرِ الْمُخْبِتِینَ(34)
براى هر امتى قربانگاهى قرار دادیم تا نام خدا را (به هنگام قربانى ) بر چهار پایانى که به آنها روزى داده ایم ببرند، و خداى شما معبود واحدى است در برابر فرمان او تسلیم شوید و بشارت ده متواضعان و تسلیم شوندگان را.
الَّذِینَ إِذَا ذُکِرَ اللَّهُ وَجِلَت قُلُوبُهُمْ وَ الصبرِینَ عَلى مَا أَصابهُمْ وَ الْمُقِیمِى الصلَوةِ وَ ممَّا رَزَقْنَهُمْ یُنفِقُونَ(35)
همانها که وقتى نام خدا برده مى شود دلهایشان مملو از خوف پروردگار مى گردد و آنها که در برابر مصائبى که به آنان مى رسد شکیبا و استوارند و آنها که نماز را بر پا مى دارند و از آنچه روزیشان داده ایم انفاق مى کنند.
موضوع درد و مصیبت این چند وقت زیاد فکرم را به خودش مشغول کرده بود. وقتی این آیه را خواندم انگار جواب خودم را یافتم ... صبر کردن بر مصیبت... اما صبر واقعا به چه معناست؟
در مسیر یافتن پاسخ، مطلبی یافتم از امام محمد غزالی به این مضمون:
صبر نفسانی عبارت است از اینکه انسان خویشتن را از هوا و هوس ناروا باز دارد و افسار اسب سرکش نفس را در دست گیرد. صبر نفسانی بر حسب آنکه در چه زمینهای باشد نامهای مختلفی به خود میگیرد:
و در پایان
«واستعینوا بالصبر والصلاة و انها لکبیرة الا علی الخاشعین الذین یظنون انهم ملاقوا ربهم و انهم الیه راجعون » (سوره بقره - آیه 45)
از شکیبایی و نماز یاری جوئید و همانا نماز گران است جز بر فروتنان، آنان که می دانند با خدای خود دیدار خواهند کرد و به سوی رحمت او باز خواهند گشت.
پ.ن: مجو درستی عهد از جهان سست نهاد ... می بینید عجب دنیای بی وفاییست... یک روز دوستان می آیند و کلی از آمدنشان ذوق می کنی، بعد یکهو همشون تو را تنها می گذارند و می روند... عجب روزگاریست... آقا مجو، درستی عهد مجو!!!
در هر شش ثانیه یک کودک بر اثر گرسنگی می میرد!!
فرض کنید به یک رستوران رفتید و بیشتر از حدی که جا دارید غذا می خورید. دلیلش هم اینست که نه حال و حوصله بردن باقی مانده غذا را دارید و نه دلتون میاد اسراف کنید. به هر زور و ضربی که شده غذاتون را تمام می کنید. حالا بعد از تمام کردن غذا عذاب وجدان میاد سراغتون و یاد ۱۰۰ کودکی می افتید که در این ۱۰ دقیقه بر اثر گرسنگی جان باختند. یادتون می افته که اضافه غذایی که شما به زور میل کردید می تونست مانع گرسنه خواب رفتن یک نفر بشه.
صحنه ای دیگر، رفته اید عروسی، میزبان های گرامی روی میز سالن چند جور غذای مختلف چیده اند. حاضرین هم سعی می کنند تا آنجایی که می توانند از غذاهای مقابلشون میل کنند. بعد از شام منظره میز بسیار دلخراشه. حجم زیادی از غذا ها درون ظروف دست نخورده باقی مانده. دلتون هم برای فردی که کلی پول شام را داده می سوزه و هم برای افرادی که این غذا می توانست شام امشبشان باشد. یعنی چند نفر را می شد غذا داد؟
گاهی دیگران را فراموش می کنیم، گاهی نگاهمون به دنیا اینقدر دچار تغییر می شه که اولویت هامون بالا و پایین می شوند. فراموش می کنیم برای چه زنده ایم...
حالا هی به من بگو چرا از بعضی چیزها لذت نمی بری، وقتی اینهمه درد در کنارمون هست من چطور می تونم سرخوشانه از خوردن آن ناهار کذایی لذت ببرم...
پ.ن: یکی از دوستان عزیزم توصیه بسیار خوبی بهم کرد. توصیه ای که موجب شد بیشتر خودم را جدی بگیرم. توصیه کرد که به کارهای بزرگ فکر کنم. یعنی در هر لحظه ببینم بزرگترین و اساسی ترین کاری که می تونم انجام بدم چه چیزیست. کاری که شاید بی توجهی به آن اسراف نعمت های خداوند باشه. احساس می کنم چند وقتی است که افکارم کوچک شده اند، دیگر آن روح بلند پرواز گذشته را در درونم نمی بینم. فکر می کنم زود پیر و محافظه کار شدم... دوست ندارم اینقدر زود بازنشسته بشم، قرار نیست هنوز راهی را نرفته خسته و کوفته برگردم. تمام توانت را جمع کن مهدیه تو هنوز خیلی جوانی، حیفه...