عدم قطعیت


چندین مطلب در ذهنم می چرخند اما نمی دانم که از کدام بنویسم. ابتدا می روم سراغ تردید. چند وقت پیش درباره موضوعی دچار تردید عجیبی شدم. موضوعی که هیچ گاه نتونستم دربارش به قطعیت برسم به همین دلیل هرگاه به دانش جدیدی دست پیدا می کنم تمام ذهنیاتم را بر هم می ریزه. در این شرایط همه چیز در هاله ای از ابهام فرو می ره، همه اطلاعات گذشته، همه برداشت ها. معمولا چند روز این حالت ادامه داره تا دوباره همه چیز از نو چیده بشن. 


چند وقت پیش با دوستی بر سر اسلام بحث می کردیم. آن فرد عقیده داشت که سیستم اسلام پر از نقص و تناقضه و بهتره که کنار گذاشته بشه. در ازای آن، فضایی را ترسیم می کرد که نسبت به همه قسمت هاش نا آگاه بود، سیستمی با عدم قطعیت بسیار بالا. امروز با خودم فکر کردم که وقتی موضوعی اینچنینی که نه پیچیدگی بالایی داره و نه عدم قطعیت در آن آنقدر بالاست اینقدر ذهن من را اشفته می کنه، اگر تصورم درباره پدیده ایی مثل مرگ گنگ و نامفهوم باشه چه حالی پیدا می کنم؟؟


یاد مثالی از قرآن کریم افتادم، افرادی که قصد دارن در بیابانی تاریک مسیری را طی کنند، هرگاه رعدی زده می شه می توانند کمی جلوی پایشان را ببینند و چند قدم بردارند، اما بعد از آن دوباره در تاریکی مطلق فرو می رن.


چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود....


قرار بود سفر کنم به ماورای خودبینی و خودخواهی، اما انگار هر چه گفتم در همین محدوده قرار می گرفت. نمی دانم چرا برخی اوقات چنین حالی پیدا می کنم. به نظرم در این مواقع باید به یک چیز شک کرد، باید به اینکه قلبت از یاد خدا تهی شده شک کنی. این تشویش ها، این دلخستگی ها... یاد حالت های فرودو در ارباب حلقه ها می افتم، زمانی که داشت حلقه رو به سمت موردور می برد و نیروی حلقه هر روز بیشتر درش اثر می کرد. احساس می کنم در این چند روز اخیر، من هم تحت تاثیر نیرویی نامرئی قرار گرفتم. سنگینیش رو روی شانه هام حس می کنم، چه کنم که در مقابلش من و دل هر چه کردیم بیهوده بوده...


از این روزگار ملولم، انگار واقعا هر چه بیشتر بکشی، این کمند تنگ تر می شه...


 خلاصه یک وقت نگران حال ما نشوید، میان حرف و عمل فاصله زیادیست که رفتنش صبر و طاقت زیادی می طلبد. انشاالله می توان این فاصله را طی کرد، توکل بر خدا.



یادداشتی برای حداقل یک دوست

 

ابتدا میلاد امام رضا (ع) را به همه دوستان گرامی تبریک عرض می کنم. در ادامه روی سخنم با آن دسته از عزیزانی است که در آینده نزدیک جلسه دفاع دارند. چند طرح power point را در اینجا به اشتراک گذاشتم تا شاید کمکی کرده باشم.

 

3 تا از طرح ها کاملا انحصاری است و آنها را در جای دیگری نمی یابید، اما مابقی از سایت مایکروسافت آفیس دانلود شدند.

 

امیدوارم مفید واقع بشه  :)

 

پ.ن۱: خطاب به یکی از عزیزان، اگر دوتاش براتون تکراریند می بخشید، خلاقیتم فعلا در خواب عمیقی به سر می بره. البته به شرطی که فکر کنیم چنین چیزی از اول وجود داشته.

 

پ.ن 2: یکی از طرح ها کمی اشکال داشت که پس از اصلاح دوباره در اینجا قرارش دادم.

 

پ.ن 3: ها ها عنوان این مطلب ایهام داره و به دو صورت می شه خواندش، البته هر دوش درسته.

 

پ.ن 4: امروز وبلاگ انکراتیک حالم را حسابی دگرگون کرد، به خصوص موسیقیش. خواندنش را به دوستان توصیه می کنم. چند پی نوشت از این وبلاگ را در ادامه آوردم، به چیزی در این وبلاگ حسرت خوردم که بیانش نمی کنم.

 

اگر مراد تو ای دوست، بی مرادی ماست   

مراد خویش دگر باره من نخواهم خواست ...

 

ما را چو روزگار فراموش کرده ای ... یارا شکایت از تو کنیم یا ز روزگار ؟

 

المنه لله که دلم صید غمی شد، کز خوردن غمهای پراکنده برستم



عرق شرم


مطلبی که با عنوان " گزارشی که باید عرق شرم بر پیشانی مسئولان نظام بنشاند" در سایت الف منتشر شده، خیلی من رو به فکر فرو برد. گزارش به ماجرای بستری شدن پدر نویسنده بر اثر یک تصادف در بیمارستان و وضعیت اسف بار برخی بیمارستان ها پرداخته بود. در ادامه هم ماجراهایی که با کلانتری و قوه قضاییه بر سر تغییر بیمارستان داشتند رو شرح داده بودند. در بین نظرات خوانندگان، که عده ای باز بحث را به بیراهه کشانده بودند، یک نظر خیلی بر دلم نشست. گفته بود:


"شما باز هم با کمک دوستان و بنیه مالی نسبتا خوبی که داشتی تونستی مشکل پدر را حل کنید تا شرمنده او نشوید اما ببینید کسانی که هیچ دوست و اوضاع مالی خوبی ندارند چقدر شرمنده مریضانشان می‌شوند.
عرق شرم بر پیشانی کسانی است که به خاطر اوضاع بد مالی شرمنده خانواده می‌شوند. عرق شرم همیشه برای نداران است نه مسئولان." 


فکر می کنم این عرق شرم بایستی بر روی پیشانی من نقش ببنده. گاهی احساس می کنم شغل بدی رو انتخاب کردم، مهندسی صنایع!! این دانش من به چه دردی می خوره وقتی هیچ خیری ازش به مردم مملکتم نمیرسه. کلی وقت می گذاریم پروژه تعربف می کنیم، بعد اجرا نمی شه. اگر اجرا بشه ممکنه بعد از چند سال به حالت تعلیق در بیاد. اصلا چقدر احتمال داره که در عمرم بتونم یک کار مفید انجام بدم؟؟ برخی اوقات فکر می کنم اگر معلم کلاس اول می شدم خیلی برای جامعه مفیدتر بودم. متاسفانه در مملکت ما رشته های مهندسی، آن هم از نوع صنایعش کارایی چندانی ندارند :(


گاهی به خواهرم حسرت می خورم، داره مستقیم به مردم خدمت می کنه. می تونه قسمتی از درد هاشون رو برطرف کنه. اما وجود من هیچ خیری برای کسی نداره. زندگیم فقط حول محور خودم می چرخه. آه از اینهمه بیهودگی...


خواهرم همیشه می گه اگر می خواین واقعا کمکتون به دست نیازمند برسه پولش را به پزشکان بدین تا شاید حداقل بتونیم پول نسخه مریض رو بهش بدیم. در بیمارستان ها هر روز اینقدر آدم گرفتار می بینیم که باورش مشکله. دردها و مشکلاتی از مردم تعریف می کنه که اصلا وسعتشون در ذهن ما نمی گنجه.


دلم گرفت از خواندن این مطلب... البته چه فایده وقتی کاری نمی کنم...با حرف زدن که مشکلی حل نمی شه...


پ.ن: اینهمه تلاش می کنم که بر روی شانه های این غول بایستم، اما واقعا ایستادن بر روی این نقطه چه ارزشی داره اگر خیری برای باقی انسانها نداشته باشه؟؟ دارم کم کم به پوچی می رسم، باید در این باره یک فکر اساسی بکنم. جای من در این کره خاکی کجاست؟؟



راستی این اصطلاح ایستادن بر روی شانه های غول به این معنی است که آیندگان تحقیقاتشون رو بر روی دانش گذشتگان بنا می کنند. البته معنی اش تقریبا واضحه و شاید نیاز به توضیح نداشت.

حرف های متفرقه



می خوام چند خط درباره هفت روزی که گذشتند بنویسم. اسمش را هم گذاشتم حرفهای متفرقه.


- از شنبه حسابی سرما خوردم، البته الان تقریبا خوب شدم اما صدام هنوز گرفته. یک شیشه سانستول رو 3 روزه تمام کردم.


- تولد نگارین بود و از این طریق با آویشن عزیز آشنا شدم. ممنونم نگار، هم به خاطر به دنیا آمدنت و هم به خاطر آشناییم با آویشن. انار با گلپر را هنوز امتحان نکردم، انشاالله برای تولد من امتحانش می کنیم. خدای مهربانم شکر می گویم تو را به خاطر اینهمه نعمت.


- کارهای فارغ التحصیلیم تقریبا به پایان رسیدن، ترجیح می دم شرح این مصیبت را بیان نکنم، فقط با این سرما خوردگی، یکروز 5 بار پشت سر هم فاصله بین خیابان حافظ و ولیعصر را با عجله رفتم و برگشتم. به قول یکی از دوستان کفش آهنین بایستی پوشید، البته من کفش running پوشیده بودم :)


- با نگار و گل پری رفتیم یک غذای بسیار بد مزه خوردیم، پیتزای بوقلمون!!! واقعا فاجعه بود. به اندازه بلدرچین بد بود.


-احساس می کنم باید کم کم با دانشگاه خداحافظی کنم، از دو هفته دیگه کارم آغاز می شه و من اصلا دوست ندارم که از این فضا خارج بشم. دلم براش تنگ می شه، من آدم محیط های اداری نیستم. برمی گردم، انشاالله برمی گردم. 


- چند وقتیست همش خوابهای آشفته می بینم، یکشب خواب دیدم که وقتی از خواب بلند شدم دورتادور رختخوابم پر از شب پره و تار عنکبوت بود، روی بالشتم، بالای سرم، همه جا بودن، خیلی چندش آور بود. پریشب خواب دیدم یک جایی هستم که یک خفاش داره همش دور سرم می چرخه، جالبه خفاشش شکلاتی رنگ بود، هر کاری می کردم نمی رفت. دیشب هم یک خواب واقعا عجیب دیدم که ترجیح می دم تعریفش نکنم. انگار آرامش از سرزمین خواب هام ربوده شده. 


- امسال اول آبان روز جالبی است، نگار و گل پری باید پایان نامه شون رو تا آن موقع تمام کنند، خودم هم که GRE دارم. فکر می کنم  این هفته برای هممون هفته شلوغی باشه. خدای مهربان به هممون کمک کن که به آنچه صلاح ما و رضای تو در آنست برسیم!!

 

امتحان GRE


تقریبا هشت روز وقت دارم تا برای امتحان GRE آماده بشم. دیروز تازه نرم افزاری پیدا کردم که سرعت خواندنم را بالا برده و الان واقعا افسوس می خورم که چرا زودتر به سراغش نرفته بودم. متاسفانه هر چه در بازار ایران گشتم نسخه ای ازش نیافتم و مجبور شدم فایلش را از جای دیگری دانلود کنم. :(


لینکش را در اینجا قرار دادم تا هر کس تمایل داشت ازش استفاده کنه، نرم افزار بسیار مفیدیه. امیدوارم مثل من اینقدر دیر یاد آماده شدن برای امتحان نیافتید.


پ.ن: قسمت vocabulary bible نزدیک به 3000 کلمه داره، حتما این بخش رو امتحان کنید. برای من که اصلا کلمه در ذهنم نمی ماند و حوصله بیشتر از 10 کلمه در روز خواندن را نداشتم خیلی پیش برنده است. در چندین سایت راهنمای GRE به عنوان یکی از منابع معتبر و مفید از آن نام برده اند.