عدم قطعیت


چندین مطلب در ذهنم می چرخند اما نمی دانم که از کدام بنویسم. ابتدا می روم سراغ تردید. چند وقت پیش درباره موضوعی دچار تردید عجیبی شدم. موضوعی که هیچ گاه نتونستم دربارش به قطعیت برسم به همین دلیل هرگاه به دانش جدیدی دست پیدا می کنم تمام ذهنیاتم را بر هم می ریزه. در این شرایط همه چیز در هاله ای از ابهام فرو می ره، همه اطلاعات گذشته، همه برداشت ها. معمولا چند روز این حالت ادامه داره تا دوباره همه چیز از نو چیده بشن. 


چند وقت پیش با دوستی بر سر اسلام بحث می کردیم. آن فرد عقیده داشت که سیستم اسلام پر از نقص و تناقضه و بهتره که کنار گذاشته بشه. در ازای آن، فضایی را ترسیم می کرد که نسبت به همه قسمت هاش نا آگاه بود، سیستمی با عدم قطعیت بسیار بالا. امروز با خودم فکر کردم که وقتی موضوعی اینچنینی که نه پیچیدگی بالایی داره و نه عدم قطعیت در آن آنقدر بالاست اینقدر ذهن من را اشفته می کنه، اگر تصورم درباره پدیده ایی مثل مرگ گنگ و نامفهوم باشه چه حالی پیدا می کنم؟؟


یاد مثالی از قرآن کریم افتادم، افرادی که قصد دارن در بیابانی تاریک مسیری را طی کنند، هرگاه رعدی زده می شه می توانند کمی جلوی پایشان را ببینند و چند قدم بردارند، اما بعد از آن دوباره در تاریکی مطلق فرو می رن.


نظرات 5 + ارسال نظر
همت شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:50 http://heyatonline.blogfa.com

رفتن یت نرفتن حذف شد؟
بلاخره رفت یا نرفت؟

نرفت :)

Enkratic شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 13:10 http://enkratic.persianblog.ir/

به چه حسرت می بری حالا؟

اول نمی خواستم بگم اما در راستای سیاست حساسیت زدایی بیانش می کنم.

به پی نوشت هایی که مفهومی عاشقانه دارند.

فاطمه شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 19:52

سلام خانوم خانوما
احوال شما؟ حالا دیگه جواب تلفن ما رو هم نمیدی؟؟؟!! اشکال نداره!!
من واسه پست رفتن نرفتنت کامنت گذاشته بودم ولی تو صفحه نشون نمیداد :((
آخه دختر واسه چی نرفتی؟؟؟؟ چرا من رو حرص میدی؟؟؟ مگه من تو رو نبینم!!
این پستت بی نهایت زیبا بود و واقعا لذت بردم

سلام فاطمه جونم

حرص نخور عزیزم، زندگی ارزش این حرف ها رو نداره!!! حالا می بینمت دلایلم رو بهت می گم.

گوشیم رو خونه جا گذاشته بودم، شرمنده!!

جالبه این یادداشت رو چند وقت پیش نوشته بودم اما گذاشته بودمش در قسمت چرکنویس ها، دیشب کفگیرم به ته دیگ خورده بود ازش استفاده کردم :))

فاطمه شنبه 1 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 21:01

کلا جدیدا پستات خیلی به دلم میشینه شایدم چون خیلی دلم برات تنگ شده اینجوریه!!!!

اثیری یکشنبه 2 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 01:14 http://athiry.blogfa.com

سلام
مرگ اگر براش آماده باشی شاید آسون باشه ولی اما از لحظهای که دفعتا اتفاق می افته این واقعا سخته اما مسیریه که هم طی میکنند سخت یا آسون فکر کنم توی این قسمت خلقت مساوات وعدالت برای همه رعایت شده
موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد