در باب دوستی دنیا

کسی که به خاطر دنیا اندوهگین است بر قضای الهی خشمگین است.


کسی که از بلایی که به او رسیده شکوه می کند از پروردگارش شکوه کرده.


کسی که در برابر ثروتمند به خاطر دارایی اش فروتنی ورزد دو سوم دینش رفته است.


کسی که قرآن بخواند و بمیرد و به آتش درآید، از کسانی بوده که آیات خدا را به سخریه می گرفته.


کسی که دلش آکنده از دوستی دنیا گشته سه چیز دنیا از دل او جدا نگردد:


غمی که رهایش نکند...


حرصی که او را وانگذارد...


و آرزویی که به آن دست نیابد...



* حکمت 228 نهج البلاغه


پ.ن 1: حقیقتی است جاودان این سخنان، هرگاه دلت به چیزی در این دنیا تمایل پیدا کرد، ثمره اش غم و حرص و اندوه از دست رفتن آرزو هاست... و قلب آدمی گنجایش عظیمی دارد برای درک معارف و نورالهی، منتهی اینقدر این خانه را بر هم ریخته ایم و اسباب وسایل اضافی در آن چیده ایم که قلبمان جای خالی ندارد...


پ.ن 2: در حکمتی دیگر می فرمودند که ای پسر آدم، چون بینی پروردگارت - که منزه از هر عیبی است- پیاپی به تو نعمت می رساند در حالی که تو او را نافرمانی می کنی، از او بترس...



در باب حکمت آزمون خداوند و داستان ظواهر دنیا

ستایش خداوندى را که کسوت عزّت و بزرگى پوشید و آن دو را خاص خود گردانید نه آفریدگانش، و آن دو را بر دیگران ممنوع و حرام نمود.


عزّت و بزرگى را تنها براى جلالت شأن خویش برگزید و لعنت را نصیب کسى از بندگانش نمود که در عزّت و بزرگى با او به منازعت برخاست.


سپس ملایکه مقرّب خود را بیاموزد تا متواضعانشان را از متکبّرانشان تمیز دهد.


آنگاه خداى سبحان که از راز درون دلها آگاه است و آنچه را در پرده نهان است مى ‏داند، گفت: «پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى ‏آفرینم چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده ‏اش کنید. همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس»  ابلیس بر آدم رشک برد و به آفرینش خود بر او بالید و به اصل خود نازیدن گرفت. ابلیس دشمن خدا و پیشواى متعصبان و پیشرو مستکبران و گردنکشان است.


اگر خداى تعالى مى‏ خواست که آدم را از نورى بیافریند که پرتوش دیده ‏ها را خیره سازد و زیباییش بر خردها چیره شود و بوى خوشش دماغ جانها را معطر سازد، مى ‏توانست. اگر چنین کرده بود، گردن همگان در برابر او به خضوع خم مى ‏گردید و کار آزمایش بر ملایکه هم آسان مى‏ شد.


ولى خداى سبحان،آفریدگان خود را به بعضى چیزهایی، که از اصل آن بى ‏خبرند، مى ‏آزماید، تا فرمانبرداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودکامگى و گردنکشى پاک دارد و تکبر و خودپسندى را از آنان دور گرداند.


پس، از آن معاملت که خداوند با ابلیس کرد عبرت گیرید. آن همه اعمال نیکویش را باطل گردانید و آن همه سعى و کوشش او را بى‏ ثمر ساخت. ابلیس شش هزار سال خدا را عبادت کرد... ولى یک ساعت تکبر ورزید...بعد از ابلیس چه کسى ممکن است که از اینگونه نافرمانیها در برابر ذات احدیت در امان ماند؟


اگر خداى تعالى بندگانش را رخصت کبر ورزیدن مى‏ داد، همانا به خواص پیامبران و دوستان خود رخصت مى ‏داد.


ولى خداى سبحان، کبر ورزیدن را براى ایشان ناپسند شمرد و از تواضعشان خشنودى نمود.


آنان چهره هاى خود را بر زمین هشتند و روی هاى خود به خاک بیالودند و در برابر مومنان فروتنى نمودند و خود مردمانى بودند به ناتوانى موصوف.


خداوندشان به گرسنگى امتحان نمود و به سختیها مبتلا کرد و به وحشتها بیازمود و به جفاها و ناخوشیها بپالود.


مبادا که مال و فرزند را ترازوى خشم و خشنودى خداوند پندارید، در حالى که، ندانید که اگر توانگرى و قدرت عطا مى‏ کند، چیزى جز آزمایش شما نیست.


خداى سبحان فرماید: « آیا مى ‏پندارند که آن مال و فرزند که ارزانیشان مى ‏داریم. براى آن است که مى‏ کوشیم خیرى به آنها برسانیم ؟ نه، که آنان در نمى ‏یابند . »


او بندگان خودپسند و سرکش خود را به ارزش و اعتبارى که بندگان زبون و ناتوان او در دیده آنها دارد مى ‏آزماید .


اگر خداى سبحان، مى ‏خواست که هنگام مبعوث داشتن پیامبران خود گنجها و معادن زر را برایشان بگشاید و باغهاى بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمین را به فرمان ایشان در آورد، چنان مى ‏کرد. ولى اگر چنان کرده بود،آزمایشها را موردى نبود و پاداش روز جزا باطل مى ‏شد و اخبار آسمان تباه مى ‏گردید ... و نامهاى مؤمن و کافر، معانى خود را از دست مى ‏دادند.


اگر پیامبران را نیرویى بود، چنانکه، کس را یاراى ستیز با آنان نبود و یا عزّت و جاهى بود که مورد ستم واقع نمى ‏شدند یا سلطنتى بود، که مردم به سویشان گردن مى‏ کشیدند تا هیبت و شوکتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ایشان مى ‏نمودند، در این حال مردم اندرزهایشان را آسانتر مى‏ پذیرفتند و در برابر آنان کمتر سرکشى مى ‏کردند.


آنگاه به آنان ایمان مى ‏آوردند و این ایمان یا از وحشتى بود که بر آنها چیره شده بود یا رغبتى بود که به ایمانشان متمایل کرده بود. یعنى نیتهایشان خالص نبود و اعمال نیکشان میان مؤمن حقیقى و ظاهرى منقسم شده بود.


اما خداوند مى‏ خواهد که پیروى از رسولانش و تصدیق به کتابهایش و خشوع در برابرش و فروتنى در برابر فرمانش و تسلیم به طاعتش امورى باشند خاصّ او و از هر شایبه و آمیزه‏اى پاک که هر چه آزمایش بزرگتر باشد ثواب و جزاى آن بیشتر خواهد بود...


*خطبه 192 از کلام امیر المومنین علیه سلام معروف به خطبه قاصعه...



ما اهل کوفه هستیم... نیستیم...

"اى مردم، این دنیا سرایى است که گذرگاه شماست و آخرت، سرایى است پایدار.


پس از این سراى که گذرگاه شماست براى آن سراى که قرارگاه شماست ، توشه برگیرید.

 

پیش از آنکه بدنهاتان را از دنیا بیرون برند، دلهایتان را از دنیا بیرون کنید.


شما در دنیا در معرض آزمایش بوده اید، زیرا براى سرایى جز این آفریده شده اید.


هنگامى که کسى بمیرد، مردم مى گویند چه برجاى نهاده و ملایکه مى گویند، چه پیش فرستاده. خدا بر پدرانتان رحمت آورد. بخشى را پیش فرستید تا از آن سود برید و همه را پس از خود مگذارید تا وزو و بالتان گردد.


مهیا شوید خدایتان رحمت کناد، که در میان شما بانگ رحیل در داده اند.


درنگ خویش در دنیا کمتر سازید و همراه توشه هاى نیکویى که با خود برداشته اید، بازگردید، زیرا رویاروى شما گردنه اى است که از آن بسختى توان گذشت. منزلهایى است وحشتناک و هول انگیز، که بناچار بر آنها داخل خواهید شد و در آنجا درنگ خواهید کرد.


بدانید، که مرگ از نزدیک به گوشه چشم در شما مى نگرد و چنانکه پندارى، در چنگالهاى آن گرفتار آمده اید، ناخن در تنتان فرو برده است. کارهاى بس دشوار و رنج هاى کمر شکن آن شما را در برگرفته.


پس پیوند خود با دنیا ببرید و به توشه تقوا پشت خود قوى سازید..."


گاه فکر می کنم که چگونه مردم کوفه این سخنان را می شنیدند اما هیچ اثری در دل سنگشان نمی کرد... چطور با چشم می دیدند حق را ولی قلبشان همراه باطل بود... قلبم می گیرد از تصور رنج و غمی که جهل و غفلت این مردمان برای امام به ارمغان آورده... چه خونی به دلشان کردند با رای سستشان... با دنیا طلبی شان...


گاه فکر میکنم چطور عده ای در عاشورا بالای تپه ایستاده بودند و اشک می ریختند... چقدر دنیا در نظرشان محبوب بوده که حاضر به یاری نشده اند...


نگاهی به خود می اندازم... حال من چه می کنم برای امام زمان خود...  بعد فکر می کنم که این داستان بی وفایی و سست رایی همچنان ادامه دارد... چه رنجی می برند یوسف زهرا (ع) از جهل و غفلت گروهی از شیعیانشان... چه فرقی است بین من و مردم کوفه... تنها وقتی داستانش را می شنوم سر تکان می دهم و می گویم چه بد مردمانی بودند... هیچ نمی اندیشم در روزگار خود... شاید  مصداق آنها هستم که در راه یاری حق، تنها اشک ریختنش را آموخته اند...


*خطبه های 194 و 195 از کلام امیر علیه سلام...



در باب دنیا

اما بعد،

دنیا همچون مار است، چون به آن دست نهى نرم، ولى زهرش کشنده است.

از آنچه که در دنیا تو را خوشایند است دورى کن چرا که از کالایش اندکى همراه تو مى ماند،

و اندوهش را از خود بگذار چون فراقش و دگرگونیش را باور دارى.

به وقتى که انس تو با دنیا بیشتر است همان زمان از آن بیشتر برحذر باش، که دنیادار چون به لذت و خوشى آرام گرفت دنیا او را به عرصه بلا و سختى فرستاد، یا هر زمان به انس با دنیا مطمئن شد او را به ترس و وحشت دچار ساخت!

والسلام.

نامه 68 نهج البلاغه. به سـلمان فارسى رحمة اللّه علیه پیش از خلافت حضـرت


اى به صورت مردان عارى از مردانگى...

اکنون، این مرد غامدى است، که با سپاه خود به شهر انبار درآمده است و حسّان بن حسّان البکرى را کشته است و مرزدارانتان را رانده است و کار را به آنجا رسانیده اند که شنیده ام که یکى از آنها بر زن مسلمانى داخل شده و دیگرى، بر زنى از اهل ذمّه و، خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره اش را ربوده است و آن زن جز آنکه انّا لله ... گوید و از او ترحم جوید چاره اى نداشته است.


آنها پیروزمندانه، با غنایم، بى آنکه زخمى بردارند، یا قطره اى از خونشان ریخته شود، بازگشته اند. اگر مرد مسلمانى پس از این رسوایى از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش ‍ کرد بلکه مرگ را سزاوارتر است. اى شگفتا، به خدا سوگند، که همدست بودن این قوم با یکدیگر با آنکه بر باطل اند - و جدایى شما از یکدیگر- با آنکه بر حقید - دل را مى میراند و اندوه را بر آدمى چیره مى سازد.


وقتى مى نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى دهند و از جاى نمى جنبید، بر شما مى تازند و شما براى پیکار دست فرا نمى کنید، مى گویم، که اى قباحت و ذلت نصیبتان باد! خدا را معصیت مى کنند و شما بدان خشنودید.


چون در گرماى تابستان به کارزارتان فراخوانم، مى گویید که در این گرماى سخت چه جاى نبرد است، مهلتمان ده تا گرما فروکش کند و، چون در سرماى زمستان به کارزارتان فراخوانم، مى گویید که در این سورت سرما، چه جاى نبرد است مهلتمان ده تا سورت سرما بشکند. این همه که از سرما و گرما مى گریزید به خدا قسم از شمشیر گریزانترید.


اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده، کاش نه شما را دیده بودم و نه مى شناختمتان. این آشنایى براى من، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمره اى نداشت.


مرگ بر شما باد، که دلم را مالامال خون گردانیدید و سینه ام را از خشم آکنده ساختید و جام زندگیم را از شرنگ غم لبریز کردید و با نافرمانیهاى خود اندیشه ام را تباه ساختید.


تا آنجا که قریش ‍ گفتند: پسر ابوطالب مردى دلیر است ولى از آیین لشکرکشى و فنون نبرد آگاه نیست.


خدا پدرشان را بیامرزد! آیا در میان رزم آوران، رزمدیده تر از من مى شناسند، یا کسى را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد؟ وقتى که من به آوردگاه مى رفتم، هنوز به بیست سالگى نرسیده بودم و حال آنکه، اکنون از شصت سالگى برگذشته ام.


آرى ، کسى را که از او فرمان نمى برند چه راءى و اندیشه اى تواند بود.


* این خطبه چه زیبا ملعبه دست افرادی قرار می گرفت که حتی یکبار هم به درستی آن را نخوانده بودند... که شما چه مسلمانانی هستید که در مملکتتان کهریزک رخ می دهد و هیچ عکس العملی نشان نمی دهید... بعد از انتخابات این اتفاق های رخ می دهند و هیچ نمی گویید... مگر حضرت علی (ع) نگفتند که اگر مرد مسلمانی از غم کشیدن دستنبد و گوشواره از زن اهل ذمه بمیرد بر او باکی نیست... حال در مملکت شما فلانی کتک خورده و هیچ نمی گویید.


آنها هیچ نمی دانند که اصل ماجرا درباره رفتن به جنگ با معاویه و ائمه کفر بوده که اهل کوفه در آن کوتاهی می کردند و بهانه می آوردند... مرد مسلمان از این ذلت و خواری بایستی بمیرد... مرد مسلمان باید از گفتن شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران باید بمیرد...




دشمن ترین مردم نزد خداوند

دشمنترین مردم در نزد خدا، دو کس باشند.


یکى آنکه خداوند او را به حال خود رها کرده، پس، از راه راست منحرف گشته است، به سخنان بدعت آمیز دلبسته و مردم را به ضلالت فرا مى خواند.


فریبى است براى کسى که بدو فریفته شود. از راه هدایتى که پیشینیانش به پیش پاى گشانده اند، رخ بر مى تابد و کسانى را که در ایام حیاتش یا پس از مرگش به او اقتدا مى کنند، گمراه مى سازد. بار خطاهاى دیگران بر دوش کشد و در گرو خطاى خود باشد.


دیگرى، کسى است که کوله بار نادانى بر پشت گرفته و در میان جماعت نادانان امت در تکاپوست. در ظلمت فتنه و فساد جولان دهد و همانند کوران، راه اصلاح و آشتى را نمى بیند.


جمعى که به ظاهر آدمى اند، او را دانشمند خوانند و حال آنکه در او دانشى نیست. آغاز کرده و گردآورده ، چیزى را که اندکش از بسیارش بهتر است.


خویشتن را از آبى گنده سیراب کرده و بسا چیزهاى بى فایدت که در گنجینه خاطر خود نهان دارد. در میان مردم به قضاوت نشست و بر عهده گرفت که آنچه را که دیگران در شناختش درمانده اند برایشان آشکار سازد.


اگر با مشکل و مبهمى رویاروى گردد، براى گشودن آن سخنانى بیهوده از راءى خویش ‍ مهیا کند، که آن را کلامى قاطع پندارد و بر قامت آن جامه اى مى بافد، در سستى ، چونان تار عنکبوت.


نداند راءیى که داده صواب است یا خطا. اگر صواب باشد، بیمناک است که مبادا خطا باشد و اگر خطا باشد، امید مى دارد که آنچه گفته صواب باشد.


نادانى است، در عین نادانى ، دستخوش خبط و خطا، و با این حال، بر اشترى سوار است که آن هم پیش پاى خود نبیند. هرگز در علمى حکم قطعى نراند.


روایات را بر باد مى دهد آنسان که گیاه خشک را بر باد دهند.


به خدا سوگند، توانایى آن ندارد که درباره آنچه بر او وارد مى شود حکمى صادر کند. شایسته مسندى که بر آن نشسته است نباشد.


نمى پندارد که دیگران را در چیزى که خود بدان جاهل است دانشى باشد و نمى بیند که آن سوى آنچه او بدان دست یافته دیگرى را راءى و نظرى بود. اگر مطلبى بر او پوشیده ماند کتمانش کند، زیرا به جهل خود آگاه است .


خونهاى به ناحق ریخته، از جور او فریاد مى آورند. میراثهاى بناحق تقسیم شده از ظلم او مى نالند.


به خداوند شکوه مى کنم از مردمى که در جهل زیستند و در ضلالت مردند.


در نظر آنان هیچ متاعى کاسدتر از کتاب خدا نیست اگر آنچنانکه شایسته است تلاوت شود. و هیچ متاعى رواجتر و گرانبهاتر از آن نیست اگر تحریف شده باشد و از معنى واقعى خود گردیده باشد.


هیچ چیز را زشت تر از کار نیک نمى دانند و هیچ چیز را نیکوتر از زشتکارى نمى شمارند.


خطبه 17 نهج البلاغه

ادامه مطلب ...