در شرح نفاق و دورویی... چهل حدیث

هفته پیش بود... کل کتاب چهل حدیث را فتوکپی گرفته بود و من برای کهف حدیثی انتخاب می کردم که با هم بخوانیم... حدیث نفاق را برحسب اتفاق برداشتم...

و چقدر زیبا می گویند که ما گرفتاریم به نفاق و دو رویی در برابر مولا و پروردگارمان...

کلی گویی نمی کنند، عمق فاجعه را در چند خط با مصادیقش نشان می دهند...

ای عزیز مدعی اسلام، در حدیث از پیامبر اکرم سلام الله علیه اینگونه آمده است که مسلمان کسی است که مسلمانان سالم باشند از دست و زبان او. چه شده است که من و تو به هر اندازه قدرت داشته باشیم و دستمان برسد آزار زیر دستان را روا می داریم، و اگر با دست نتوانستیم با تیغ زبان در حضور آنها، وگرنه در غیاب اشتغال به کشف اسرار و هتک استار آنها پیدا می کنیم...

ای مدعی ایمان و خضوع قلب، در بارگاه ذوالجلال اگر تو به کلمه توحید ایمان داری و قلبت موافق با ظاهر است و باطنت موافق با دعویت، چه شده است که برای اهل دنیل این قدر قلبت خاضع است؟ چرا پرستش آنها را می کنی؟ جز اینکه آنها را در این عالم موثر می دانی و چیزی که کارکن نمی دانی اراده حق تعالی است؟

و ای مدعی زهد و اخلاص، اگر تو مخلص هستی و برای خدا و دار کرامت او زهد از مشتهیات دنیا می کنی، چه شده است که از مدح و ثنای مردم اینقدر خوشحال می شوی و در دل غنج و دلال می کنی، و برای همنشینی با اهل دنیا و زخارف آن جان می دهی و از فقرا و مساکین فرار می کنی؟


اى نـفـس لئیـم نـویـسـنـده کـه اظـهـار مـى کـنى باید فکرى براى روز سیاه کرد و از این بدبختى باید خود را نجات داد، اگر راست مى گویى و قلبت با زبانت همراه است و سر و علنت موافق است، چرا این قدر غافلى و قلبت سیاه و شهوات نفسانیه بر تو غالب است و هـیـچ در فـکـر سـفـر پـر خـطـر مـرگ نـیـسـتـى. تو خود واعظ غیر مـتـعـظـى و در زمـره مـنـافـقـان و دورویـانـى، و بـیـم آن اسـت کـه اگـر بـه ایـن حال بگذرى، با دو زبان از آتش و دو صورت از آتش محشور شوى.

خـداونـدا، مـا را از ایـن خـواب طـولانـى بـیـدار کـن، و از مـسـتـى و بـیخودى هشیار فرما، و دل مـا را بـه نـور ایمان صفا بده، و به حال ما ترحم فرما، ما مرد این میدان نیستیم، تو خود ما را دستگیرى نما و از چنگال شیطان و هواى نفس نجات بده. بحق اءولیائک محمد و آله الطاهرین، صلوات الله علیهم اجمعین.

به یاد کهف الشهدا نوشتم و برنامه ای که چند هفته است تعطیل شده... به یاد یارانی که دو هفته پیش با هم همسفر بودیم...

شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت چهارم

در هـر یـک از عـبـادات و مـنـاسـک شرعیه علاوه بر آنکه خودش داراى صورت اخروى مـلکـوتـى اسـت، کـه به آن تعمیر بهشت جسمانى و قصور آن تهیه غلمان و حوران شود ـ چنانچه مطابق برهان و احادیث است ـ همین طور در هر یک از عبادات اثرى در نفس حـاصـل شـود و کـم کـم تـقـویـت اراده نـفـس کـنـد و قـدرت آن کـامـل گـردد، و لهـذا عـبـادات هـر چـه مـشـقـت داشـتـه بـاشـد مـرغـوب اسـت و اءفـضـل الاعـمـال اءحـمـزهـا.


مثلا در زمستان سرد، شب از خواب ناز گذشتن و به عـبـادت حـق تعالى قیام کردن روح را بر قواى بدن چیره مى کند و اراده را قوى مى کند. و ایـن در اول امر اگر قدرى مشکل و ناگوار باشد، کم کم پس از اقدام زحمت کم مى شود و اطـاعـت بـدن از نـفـس زیـاد مـى شـود، چـنـانـچـه مـى بـیـنـیـم اهـل آن بـدون تـکـلف و زحـمـت قـیـام مـى کـنـنـد. و ایـن کـه مـا تـنـبـلى مـى کـنـیـم و بـر مـا مـشـکـل و شاق است، براى آن است که اقدام نمى کنیم، اگر چند مرتبه اقدام کنیم، کم کم زحمت مبدل به راحت مى شود. بلکه اهل آن، التذاذ از آن مى برند بیشتر از آن التذاذى که ما از مشتهیات دنیایى مى بریم، پس به اقدام نفس عادى مى شود و الخیر عادة.


و ایـن عـبـادت چـنـدیـن ثـمـره دارد:


یـکـى آنـکـه صـورت عـمـل در آن عـالم بـه قـدرى زیـبـا و جمیل است که نظیر آن در این عالم نیست و از تصور آن عاجزیم. و دیگر آنکه نفس صاحب عزم و اقتدار مى شود، و این نتایج کثیره دارد که یکى از آنـهـا را شـنـیـدى.


دیـگـر آنکه انسان را کم کم ماءنوس با ذکر و فکر و عبادت مى کند. شـاید مجاز به حقیقت نزدیک کند انسان را و توجه قلبى به مالک الملوک شود و محبت به جمال محبوب حقیقى پیدا شود و محبت قلب و تعلق آن از دنیا و آخرت کم گردد.


شـایـد اگر جذبه ربوبى پیدا شود و حالتى دست دهد، نکته حقیقى عبادت و سر واقعى تـذکـر و تـفـکـر حـاصـل آیـد، و هـر دو عـالم از نظر افتد و جلوه دوست غبار دو بینى را از دل بـزدایـد. و جز خدا کسى نمى داند که با همچو بنده اى خدا چه کرامت کند. و چنانچه در ریـاضـت شـرعـیـه و عبادات و مناسک و ترک مشتهیات عزم قوت گیرد و انسان صاحب عزم و اراده شود، در معاصى طبیعت غلبه کند و عزم و اراده انسان ناقص شود. چنانچه شمه اى از آن سابق ذکر شد.

 

شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت دوم

بدان که نفس در هر حظى که از این عالم مى برد در قلب اثرى از آن واقع مى شود که آن تـاثـر از ملک و طبیعت است و سبب تعلق آن است به دنیا. و التذاذات هر چه بیشتر باشد قـلب از آن بـیـشـتـر تـاثـر پـیدا مى کند و تعلق و حب آن بیشتر مى گردد، تا آنکه تمام وجـهـه قـلب بـه دنـیـا و زخـارف آن گـردد. این منشاء مفاسد بسیارى است. تمام خطاهاى انـسـان و گـرفتارى به معاصى و سیئات براى همین محبت و علاقه است.


از مـفـاسـد بسیار بزرگ آن، چنانچه حضرت شیخ عارف ما، روحى فداه، مى فـرمـودنـد، آن است که اگر محبت دنیا صورت قلب انسان گردد و انس به او شدید شود، در وقت مردن که براى او کشف شود که حق تعالى او را از محبوبش جدا مى کند و مابین او و مـطـلوبـاتـش افتراق مى اندازد با سخطناکى و بغض به او از دنیا برود. و این فرمایش کمرشکن باید انسان را خیلى بیدار کند که قلب خود را خیلى نگاه دارد. خدا نکند که انسان به ولینعمت خود و مالک الملوک حقیقى سخطناک باشد که صورت این غضب و دشمنى را جز خداى تعالى کسى نمى داند.


و نـیـز شـیـخ بـزرگـوار مـا، دام ظـله، از پـدر بـزرگـوار خـود نـقـل کـردنـد کـه در اواخـر عمر وحشتناک بود از براى محبتى که به یکى از پسرهاى خود داشـت. پس از اشتغال چندى به ریاضت از آن علاقه راحت شد و خشنود گردید و به دار سرور انتقال پیدا کرد، رضوان الله علیه.



فـى الکـافـى بـاسـنـاده عـن طـلحـة بـن زیـد، عـن اءبـى عـبـدالله، عـلیـه السـلام، قـال: مـثـل الدنـیـا کـمـثـل مـاء البـحـر، کـلمـا شـرب مـنـه العـطـشـان ازداد عـطـشا حتى یقتله. یـعـنـى حـضـرت صـادق، عـلیـه السـلام، فـرمـود: مثل دنیا، مثل آب دریا است: هر چه تشنه از او بیاشامد، تشنگى را زیادتر کند تا بکشد او را. مـحـبـت دنـیـا انـسان را منتهى به هلاکت ابدى میکند و ماده تمام ابتلائات و سیئات باطنى و ظاهرى است.


و از جـنـاب رسـول اکـرم، صـلى الله عـلیـه و آله، مـنـقـول اسـت کـه درهـم و دیـنـار کـسـانـى را کـه قبل از شما بودند کشتند، و کشنده شما هم آنهاست.


فـرضـا کـه انـسـان مـبـتـلاى بـه مـعـاصـى دیـگـر نـگـردد ـ گـرچـه بـعـیـد بـلکـه مـحـال عـادى است ـ خود تعلق به دنیا و محبت به آن، اسباب گرفتارى است، بلکه میزان در طـول کـشـیـدن عـالم قـبر و برزخ همین تعلقات است. هر چه آنها کمتر باشد، برزخ و قـبـر انـسـان روشـنـتر و گشاده تر و مکث انسان در آن کمتر است، و لهذا براى اولیاء خدا بـیـشـتـر از سـه روز ـ چنانچه در بعضى روایات است ـ عالم قبر نیست، آن هم براى همان علاقه طبیعى و تعلق جبلى است.

شرح حدیث چهارم...کبر... قسمت اول

بـالسند المتصل الى محمد بن یعقوب عن على بن ابراهیم، عن محمد بن عیسى، عن یونس، عـن اءبـان، عـن حـکـیـم، قـال: سـاءلت اءبـا عبدالله، علیه السلام، عن اءدنى الالحاد. فقال: ان الکبر اءدناه.

 

حـکـیم گفت پرسیدم از امام صادق، علیه السلام، از پست ترین و پائین ترین درجه برگشت از حق. پس فرمود: "همانا کبر پائین ترین درجه اوست".

 

شرح کبر عبارت است از یک حـالت نفسانیه که انسان ترفع کند و بزرگى کند و بزرگى فروشد بر غیر خود و اثـر آن اعمالى است که از انسان صادر مى شود و آثارى است که در خارج بروز کند که گویند تکبر کرد؛ و این صفت غیر از عجب است.

 

بلکـه بـه طورى که سابق ذکر شد، این صفت زشت و این رذیله خبیثه ولیده و ثمره عجب است، زیرا که عجب خودپسندى است و کبر بزرگى کردن بر غیر و عظمت فروشى است.

 

انسان که در خود کمالى دید، یک حالتى به او دست مى دهد که آن عبارت از سرور و غنج و تـدلل و غـیـر آن اسـت و آن حـالت را عـجـب گـویـنـد، و چـون غـیـر خـود را فـاقـد آن کـمـال متوهم گمان کرد، در او حالت دیگرى دست دهد که آن رؤ یت تفوق و تقدم است، و از این رؤ یت یک حالت بزرگى فروشى و ترفع و تعظمى دست دهد که آن را کبر گـویـنـد.

 

ایـنـهـا تـمـام در قـلب و باطن است و اثر آن در ظاهر، چه در هیئت بدن و چه در افـعـال و اقـوال بـاشـد تـکـبـر اسـت. بـالجـمـله، انـسـان خودبین خودخواه شود، و چون خودخواهى افزاید، خودپسند گردد، و چون خودپسندى لبریز آید، خودفروشى کند.


بـدان کـه از بـراى کـبـر بـه اعـتـبـار دیـگـر درجـاتـى اسـت :اول، کـبـر بـه خـداى تـعـالى. دوم، کـبـر بـه انـبـیـاء و رسـل و اولیـاء، صـلوات الله عـلیـهم. سوم، کبر به اوامر خداى تعالى، که این دو نیز بـه کـبـر بـه خـداى تـعـالى بـرگـردد. چـهـارم، کـبر بر بندگان خدا، که آن نیز پیش اهل معرفت به کبر به خدا برگردد

.

شرح حدیث سوم...عجب... قسمت پنجم

همان طور که صاحبان عجب در معاصى از مرتبه اى به مرتبه اى ترقى کرده تا به کفر و زنـدقـه انـجـامـشان رسد، صاحبان عجب در طاعات از درجه ناقصه عجب به درجه کامله آن ترقى کنند. مکاید نفس و شیطان در دل از روى میزان و اساس است.

 

هـیـچ گـاه مـمـکـن نـیـسـت نـفـس بـه شـمـا کـه داراى مـلکـه تـقـوا و خوف از خدا هستید تکلیف قتل نفس یا زنا کند، یا به کسى که داراى خصلت شرافت و طهارت نفس است پیشنهاد دزدى و راهـزنـى نـمـایـد.

 

از اول امـر مـمـکـن نـیـسـت بـه شـمـا بـگـویـد در ایـن ایـمـان و اعمال به خداى خود منت گذار، یا خود را از زمره محبوبین و محبین و مقربین درگاه قلمداد کن. ابتداى امر از درجه نازله گرفته رخنه در دل شما باز مى کند و شما را وادار مى کند به شـدت مـواظـبـت در مـسـتـحـبـات و اذکـار وا دارد، و در ضـمـن عـمـل یـکـى از اهـل مـعـصـیـت را در نـظـر شـمـا بـه مـنـاسـبـت حـال شـمـا جـلوه مـى دهـد و بـه شـمـا القـا مـى کـند که شما از این شخص به حکم شرع و عـقـل بـهـتـریـد و اعمال شما موجب نجات شماست و بحمدالله شما پاک و پاکیزه هستید و از معاصى عارى و برى هستید.

 

از این ، دو نتیجه مى گیرد: یکى بدبینى به بندگان خدا، و دیگر خودپسندى ، که هر دو از مهلکات و سرچشمه مفاسد است.

 

به نفس و شیطان بگویید مـمـکـن اسـت ایـن شـخـصـى کـه مـبـتـلاسـت بـه مـعـصـیـت داراى مـلکـه اى بـاشـد یـا اعمال دیگرى باشد که خداى تعالى او را به رحمت خود مستغرق کند و نور آن خلق و ملکه او را هـدایت کند و منجر شود کار او به حسن عاقبت، شاید این شخص را خدا مبتلا به معصیت کرده تا مبتلاى به عجب که از معصیت بدتر است نشود ـ چنانچه در حدیث کافى است : عن اءبـى عـبدالله ، علیه السلام، قال: ان الله علم اءن الذنب خیر للمؤ من من العجب ، و لولا ذلک مـا ابـتـلى مـؤ مـنا بذنب اءبدا. یعنى گفت امام صادق ، علیه السلام : هـمـانا خدا دانست که گناه بهتر است براى مؤ من از عجب و اگر نه این بود هیچ گاه مؤ من را مبتلا به گناهى نمى کرد.  شاید من به واسطه همین بدبینى کارم منجر به بدى عاقبت شود.

 

شـیـخ جـلیـل مـا، عارف کامل ، شاه آبادى، روحى فداه، مى فرمودند: تعییر به کافر نیز نکنید در قلب، شاید نور فطرتش او را هدایت کند، و این تعییر و سرزنش کار شما را منجر به سوء عاقبت کند. بـلکـه مـى فـرمـودنـد کـفـارى کـه مـعـلوم نـیـسـت بـا حـال کـفـر از ایـن عـالم مـنـتـقـل شـدنـد لعـن نـکـنـیـد. شـایـد در حـال رفـتـن هـدایـت شـده بـاشـنـد و روحـانـیـت آنـهـا مـانـع از تـرقـیـات شـمـا شـود. در هر حال، نفس و شیطان شما را وارد مرحله اولى از عجب مى کنند، کم کم از این مرحله شما را به مرحله دیگر و از آن درجه به درجه بالاتر، تا بالاخره کار انسان را به جایى برساند که به ایمان یا اعمال خود به ولى نعمت خویش و مالک الملوک منت گذارى کند و کارش به آخر درجه رسد.

 

شرح حدیث سوم...عجب... قسمت چهارم

اهـل کـفـر و نـفـاق و مـشـرکـیـن و مـلحـدیـن و صـاحـبـان اخـلاق زشـت و مـلکـات پـسـت و اهـل مـعـصیت و نافرمانى گاهى کارشان به جایى رسد که به آن کفر و زندقه خویش یا سـیـئات اخـلاق و موبقات اعمال خود عجب کنند و ابتهاج نمایند!


خود را به واسطه آن داراى روح آزاد خـارج از تـقـلیـد و غـیـر مـعـتـقـد به موهومات شمارند و خویشتن را داراى شهامت و مـردانـگـى دانـنـد، و ایـمـان بـه خـدا را از مـوهومات و تعبد به شرایع را از کوچکى فکر تـصـور کـنـنـد، و اخـلاق حـسـنـه و مـلکات فاضله را از ضعف نفس و بیچارگى شمارند، و اعـمـال حـسـنـه و مـناسک و عبادات را از ضعف ادراک و نقصان مشاعر محسوب کنند.


خود را به واسـطـه آن روح آزاد غـیـر مـعـتـقـد به موهومات بى اعتناى به شرایع مستحق مدح و ثنا مى دانـنـد. خـصـال زشـت نـاهـنـجـار در دل آنـهـا ریـشـه کـرده و مـاءنوس به آنها شده ، چشم و گـوشـشـان از آن پـر شـده ، در نـظـرشـان زیـنـت پـیـدا کـرده آنـهـا را کـمـال پـندارند، چنانچه در این حدیث شریف اشاره به آن شده آنجا که فرمود: یکى از درجات آن این است که زینت پیدا کند از براى بنده بدى عملش و آن نیکو ببیند.


این اشاره است به قول خداى تعالى : اءفمن زین له سوء عمله فرآه حسنا. کما ایـنـکـه در آنـجـا کـه مـى فـرمـایـد: گـمـان مـى کـنـد کـه نـیـکـو عـمـل مـى کـنـد. اشـاره اسـت بـه قـول خـداى تـعـالى : قـل هـل ننبئکم بالاخسرین اءعمالا الذین ضل سعیهم فى الحیوة الدنیا و هم یحسنون صنعا. اءولئک الذیـن کـفـروا بـآیـات ربـهم و لقائه فحبطت اءعمالهم فلا نقیم لهم یوم القیامه وزنـا.


ایـن دسـتـه از مـردم کـه جـاهل و بیخبرند و خود را عالم و مطلع مى دانند بیچاره ترین مردم و بدبخت ترین خلایق اند. اطباى نفوس از علاج آنها عاجزند و دعوت و نصیحت در آنها اثر نمى کند، بلکه گاهى نتیجه عکس مى دهد. اینها به برهان گوش نمى دهـنـد، چـشم و گوش خود را از هدایت انبیا و برهان حکما و موعظه علما مى بندند.


باید به خـدا پـناه برد از شر نفس و مکاید آن که انسان را از معصیت به کفر مى کشد، و از کفر به عجبِ به کفر مى کشد. نفس و شیطان به واسطه کوچک شمردن بعضى از معاصى انسان را مـبـتـلا کـنـنـد بـه آن مـعـصـیـت ، و پـس از ریـشـه (کـردن ) آن در دل و خوار شمردن آن ، انسان به معصیت دیگر که قدرى بالاتر است در نظر از اولى مبتلا شـود. و پـس از تـکـرار، آن نـیـز از نـظـر افـتـد و در چشم انسان کوچک و خوار شود و به بزرگتر مبتلا شود.


هـمـیـن طـور قدم قدم انسان پیش مى رود و کم کم معصیتهاى بزرگ در نظر انسان کوچک مى شـود تـا آنـکـه بـکلى معاصى از نظرش افتد و شریعت و قانون الهى و پیغمبر و خدا در نـظرش خوار شود، و کارش منجر به کفر و زندقه و اعجاب به آنها شود.