وما ادریک ما لیلة القدر...


صفحه سایت را بالا و پایین می کنم و گذرا  نگاهی به تیتر اخبار می اندازم، حوصله خواندشان بیشترشان را ندارم. می رسم به تیتر "رهایی از «لیلة‌القبر» برای رسیدن به«لیلة‌القدر»". قسمت هایی از سخنرانی آیت الله جوادی آملی در شب قدر سال 1383 است. چقدر دلم می خواست که در چنین مجلسی شرکت کنم... نه مجالسی که مدام از صحبت های گوینده حرص بخورم که آخر این حرف ها چیست که می گویید ... برای درآوردن اشک مردم هر حرفی را می زنند ...


" از خدا بخواهیم که آن توفیق را، آن معرفت را، آن محبت را به ما عطا کند که ما هم لیله قدر بشویم. آنها که لیله قدر شدند، اسوه مایند. اگر درباره فاطمه زهرا (س) آمده است که او لیله قدر است، این سخن از سنخ تمثیل است و نه تعیین. یعنی 14 انسان کامل هر کدام لیله قدرند. و اگر آنها لیله قدرند، شاگردان آنها می‌توانند در حوزه ایمانی خود لیله قدر بشوند. تو لیلة‌ القدری، بدان؛ در صورتی که از لیلة‌ القبری بیرون بیایی! همه بزرگان به ما گفتند: اگر از لیلة‌ القبری به درآمدی، لیلة‌ القدر می‌شوی! اینکه در درونش گورستان فتنه هاست، گورستان غیبت هاست، گورستان آمال و آرزوهاست، شکمش هم گورستان حرام هاست؛ این «لیلة‌ القبر» است، نه لیلة‌ القدر!


اگر از لیلة‌ القبری به درآمد، «لیلة‌ القدر» می‌شود؛ آنگاه خیر من الف شهر(1) می‌شود، یک نفر بیش از هزار نفر می‌شود، آنگاه کم من فئه قلیله غلبت فئه کثیره باذن الله(2) خواهد شد. یک شب اگر بر هزار ماه فضیلت دارد، یک انسان هم بر هزار گروه فضیلت دارد. در صورتی که از لیلة‌ القبری به دربیاید، لیلة‌ القدر بشود. اینها نظیر اسماء الله نیست که توقیفی باشد! اگر به ما گفتند: فاطمه زهرا(س) لیله قدر است، یعنی ای زنان عالم! شما هم می‌توانید در حوزه ایمانی خود به دنبال مولاه و سیده خود، لیلة‌ القدر بشوید. و اگر کسی قرآن در جان او جلوه کرد، او همین لیلة‌ القدر را در حوزه ایمانی خود خواهد داشت...


... پس چه کمالی برتر از آن است که انسان خود را به جایی برساند که خدا به او سلام بفرستد، ملائکه خدا به او سلام بفرستد! شب قدر به ما این قدر و شرف را خواهد داد که مخاطبان سلام و صلوات خدا و حمله عرش و خدا و ملائکه الهی باشیم؛ تا کدام مرتبه، نصیب مخاطب بشود، چه سلامی، او را دریافت بکند ! پس قدر، هم به معنای شرف و فضیلت است، هم به معنای تقدیر امور. هم ما مقدرات جوامع انسانی، اسلامی و شیعی را از خدای سبحان مسئلت کنیم، هم شرف و منزلت مان را در این شب از ذات اقدس اله درخواست کنیم که ما را با آبرومندی در دنیا و آخرت اداره کند و به غیر خود واگذار نکند."


1- قدر/3
2- بقره/924


مناجات امیدواران


ای خدا! آن کیست که بر تو وارد شد و درخواست مهمانی کرد و تو مهمان نوازی اش نکردی؟!


و آن کیست که به امید عطای تو به درگاهت فرود آمد و محرومش ساختی؟!


آیا نیکو است که من از درگاهت محروم برگردم در صورتی که من مولایی که به لطف و احسان وصف شود٬ جز تو نمی شناسم؟!


چگونه به غیر تو امید داشته باشم در صورتی که هر خیر و نیکویی به دست  تو است؟!


و چگونه آرزومند جز تو باشم در حالی که ملک آفرینش و حکم و فرمان بر خلق مخصوص تو است؟!


آیا از تو قطع امید کنم در حالی که تو درخواست نکرده به من احسانها کردی؟! آیا تو مرا به فقیری مثل خودم محتاج می کنی در حالی که به ریسمان تو چنگ زده ام؟!


ای خدایی که قصدکنندگان به رحمت تو سعادت یافتند! و آمرزش طلبان از نقمت های تو رنج و سختی ندیدند!


چگونه تو را فراموش کنم در صورتی که تو همیشه مرا در یاد داری؟! و چگونه از تو غافل گردم در صورتی که تو پیوسته مراقب حالم هستی؟!


اای خدایی که هرکس از هرجا بگریزد به سوی او پناه برد! و هرکس هر چه بخواهد از درگاه او امیدوار است!


ای بهترین کسی که می توان به او امید داشت! و ای کریم ترین کسی که می توان از او درخواست کرد!


ای کسی که گدایش را رد نمی کند و آرزومندش را مأیوس نمی کند!


ای کسی که درگاهش بر روی کسانی که او را می خواهند باز است! و حجابش را بر روی امیدواران بر داشته است!


* مناجات خمس عشر، مناجات امیدواران



سخن با او...


خدایا به تو شکایت می کنم از نفس زشتم که مرا بسیار به بدی ها وا می دارد و به خطا سبقت می دهد ...


و به معصیت بسیار حریص است ...


و مرا در معرض خشم و غصب می افکند ...


و مرا دایم به راه هلاکت می کشاند و نزد تو مرا از خوارترین هلاک شدگان می خواهد!


این نفس زشت طفره و تعللش در طاعت بسیار و حرص آن به دنیا دراز است...


اگر شری به او روی آورد جزع و بی تابی می کند و اگر خیری به او رسد منع احسان می کند...


بسیار مایل به لهو و لعب است و پر از غفلت و فراموشی! به سرعت مرا به به خطرات می کشاند و توبه ام را به تأخیر می افکند...


خدایا به تو شکایت می کنم از دلی سخت که به دست وسوسه دگرگون می شود و زنگار خود سری و زشتخویی به خود می پوشد...


و چشمی که از خوف تو اشک نریزد و به هر چه خوشش آید نظر اندازد...


جملات فوق فرازی از مناجات شاکین خمس عشر است که من آن را به تازگی یافته ام و به شدت خواندنشان را توصیه می کنم. مناجات های پانزده گانه ای با نام های مناجات تائبین، شاکین، خائفین، واجّین، راغبین، شاکران، مطیعان، مریدان، محبّین، متوسّلین، نیازمندان، عارفان، ذاکران، معتصمین و مناجات زاهدان.


نوشته های یک ذهن تب دار



تب دارم... احساس سبکی عجیبی می کنم....رنگم پریده...


احساس می کنم یکی دو سانت از زمین کنده شدم... احساس ضعف، سبکی، سرگیجه و استشمام نسیم مرگ تن...


دراز کشیده ام و فیلم هامون را می بینم... من را می برد به دوران کودکی... صحنه پاشیدن رنگ بر روی بوم بیشتر از بقیه در ذهنم مانده... و هامون که از ابراهیم خلیل می گوید... و دوستش از اینکه چگونه پدر ایمان شده... چگونه در چهار روزی که برای قربانی کردن اسماعیل سپری کرده لحظه ای شک نکرده و قدمی باز نگشته... قربانی کردن ... چه کلمه غریبی ... قربانی کردن عزیز ترین ها... 


چند وقت پیش جوش عجیبی در گردنم ظاهر شده بود، احساس می کردم که نوعی تومور است... دو روز پیش یکی دیگر هم ظاهر شد... ظهور این دو میهمان ناخوانده در خیالات دور و درازی مرا غرق کرد ... تصویری از بیمارستان و من که بر روی تخت دراز کشیده ام... لحظه وداع با عزیزان ... بغض کردم ... خواهرم بعد از معاینه گفت که هیچی نیست، نگران نباش رفتنی نیستی، یک جوش ساده است و سرما خوردگی که زود خوب می شود... شاید بهتر بود می گفت خوشحال نباش...


پ.ن:حضرت سجاد می فرماید: «و عمرنی ماکان عمری بذله فی طاعتک فاذا کان عمری مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک قبل ان یسبق مقتک الی او یستحکم غضبک علی ؛ خدایا تا وقتی عمر من در راه اطاعت تو صرف می شود، عمرم را طولانی و دراز فرما، اما اگر عمرم، چراگاه شیطان و محل برآوردن شدن خواست های او گردید، قبل از آن که خشم تو مرا در بر گیرد و به غضب تو دچار گردم، جانم را بگیر (صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق)


اندر مقوله بحث کردن


بحث کردن... یا شاید بهتر باشد تبادل نظر بخوانمش....


چند وقتیست که با تعدادی از همکاران شرکتمون درمورد مسائل مذهبی و عقیدتی بحث می کنیم. نامم را گذاشته اند زلال احکام. گاهی ترس عجیبی در صحبت کردن باهاشون دارم... می ترسم که حرف اشتباهی بزنم و به جای رفع مشکل موارد جدید تری را هم به شبهات اضافه کنم... البته این مدل صحبت ها یک ویژگی دارند که این ترس را کاهش می دهند، اصولا افراد به حرف های یکدیگر گوش نمی دهند. تنها در حرف های طرف مقابلشون به دنبال نکته ای برای تایید عقاید خودشون و یا زیر سوال بردن عقاید طرف مقابل استفاده می کنند. 


یکی از نکاتی که بحث را به بن بست و جدل می کشاند برتر دیدن خود از طرف مقابل است. اینکه این احساس را در فرد ایجاد کنی که می خواهی او را از گمراهی نجات بدهی و خودت را بسیار برتر و محق تر از او می دانی. انتقال این حس سبب می شود که فرد در حالت دفاعی قرار گیرد و به مقابله برخیزد. اگر از یک حقیقت سخن به میان می آید بهتر است از آن حقیقت گفته شود نه از خود فرد. فروتنی در بحث شاید موجب شود که افراد بیشتر گوش دهند و کمتر جدل کنند.


با یکی دیگر از دوستان داشتیم در مورد امر به معروف و نهی از منکر صحبت می کردیم. به او گفتم اگر برایمان مسجل شود که چنین وظیفه ای بر دوشمان قرار گرفته و نسبت به آن بایستی پاسخ گو باشیم، آنوقت تنها به افراد تذکر نمی دهیم و یا ارشادشان نمی کنیم... آنوقت در اکثر کارهایی که انچام می دهیم این نکته را در نظر می گیریم که رفتار و کلام روزمره ما یکی از مهترین عوامل اثر گذار در دیگران است. اگر این مسئولیت را حس کنیم بیشتر به برخی مسائل توجه می کنیم و رفتار ما شاید به تقوا نزدیک تر باشد.



پ.ن 1: رسول الله صلى الله علیه و آله:


تَمامُ التَّقوى اَن تَتَعَلَّمَ ما جَهِلتَ وَتَعمَلَ بِما عَلِمتَ؛

تمام و کمال تقوا این است که آنچه را نمى دانى بیاموزى و بدانچه مى دانى عمل کنى.


پ.ن 2: شکر می گویم... شکر می گویم که با مفهوم صبر آشنا شدم... و شاید به لطف خدا دارم آن را حس می کنم ... و براستی چقدر شیطان نزدیک است و آماده ایجاد طوفان در دل آدمی...


از این روزها



قحطی و خشکسالی در سومالی... توان دید ندارم، صفحه را می بندم. پوستی کشیده شده بر استخوان... سرم را پایین انداخته ام و آرام... از این دنیا و مردمانش بسیار دلگیرم... بغض گلویم راا گرفته... ایکاش خداوند زودتر ما را از این رنج برهانند... به خریدهایی فکر می کنم که شاید لازم نبودند... به لباس نویی که در کمد آویخته ام... دیگر دوستش ندارم... شاید این لباس جان یک نفر را نجات می داد... از این همه بی خیالی دلم می گیرد... از این جامعه ظاهر بین ظاهر پسند...