انگیزه های تکبر


به دنبال تفسیر یکی از آیات قرآن کریم می گشتم که به مقاله زیر برخوردم. برخی جملات و بندهایش برایم بسیار عبرت آموز بودند.

"تکبر اسباب زیادی دارد و همه آنها به این باز می گردد که انسان در خود کمالی تصور کند و بر اثر حب ذات، بیش از حد آن را بزرگ نماید و دیگران را در برابر خود کوچک بشمرد.


بعضی از بزرگان علم اخلاق مانند مرحوم «فیض کاشانی» در «المحجة البیضاء» اسباب کبر را در هفت چیز خلاصه کرده اند، نخست اسباب دینی که «علم» و «عمل» است، و اسباب دنیوی که «نسب» ، «زیبایی» ، «قوت» ، «مال» و «فزونی یاران و یاوران» می باشد و در باره هر کدام از اینها شرحی دارد که به طور خلاصه در ذیل از نظر خوانندگان عزیز می گذرد، می گوید:


نخستین اسباب تکبر «علم» است و چه زود علم سبب غرور گروهی از علما و دانشمندان می گردد، همان گونه که در حدیث نبوی آمده است: «آفت بزرگ علم، تکبر است؛ آفة العلم الخیلاء» .

بعضی از افراد آنچنان کم ظرفیتند که وقتی چند بابی از علم را می خوانند خود را بزرگ و دیگران را کوچک می شمرند، بلکه با نظر تحقیر به دیگران می نگرند و از همه انتظار احترام و خدمت و تواضع و کرنش دارند.


در حالی که عالمان واقعی هر قدر بر علمشان افزوده می شود، خود را نادان تر می بینند، چرا که خود را در برابر اقیانوس عظیمی مشاهده می کنند که تنها قطراتی از آن را در اختیار دارند.

آنها به خاطر همان مقدار علمی که به دست آورده اند مسؤولیت خود را سنگین تر می بینند و خوف آنها بیشتر می شود که گفته اند: «من ازداد علما ازداد خوفا؛ هر کس بر علمش افزوده شود، بر خوف او افزوده می شود» .


سبب دوم، اعمال نیک و عبادت است که موجب کبر و غرور بسیاری از نیکوکاران و عبادت کنندگان می شود، چرا که از این رهگذر، خود را برتر از دیگران می پندارند و انتظار دارند مردم به دیدار آنها بشتابند و مشکلات آنها را حل کنند، در مجالس احترام خاصی برای آنها قائل شوند و از نیکوکاری و زهد و ورع و تقوای آنها سخن بگویند، گویی عبادت خود را منتی بر دیگران می پندارند، این در جهات دنیوی.


و در جهات دینی خود را اهل نجات و سایر مردم را اهل هلاک می شمرند و این امور سبب می شود که امتیاز فوق العاده ای برای خود قائل گردند و به فخرفروشی بر دیگران به طور آشکار و پنهان و یا نیمه آشکار بپردازند و در حالی که خود بر لب پرتگاه خطرناکی قرار گرفته اند مردم را چنین فکر می کنند و خود را از عذاب خدا در امان بپندارند!


در حدیثی از پیامبر اکرم (ص) می خوانیم: «اذا سمعتم الرجل یقول هلک الناس فهو اهلکهم؛ هنگامی که شنیدید کسی می گوید: مردم (به خاطر اعمالشان) هلاک شدند بدانید خود او هلاکتش از آنان شدیدتر است» !


در حدیث دیگری از همان حضرت (ص) می خوانیم: «کفی بالمرء شرا ان یحقر اخاه المسلم؛ برای انسان این بدی و بدبختی کافی است که برادر مسلمانش را خوار و خفیف بشمرد» !


مرحوم «فیض کاشانی» در «المحجة البیضاء» بعد از ذکر این سخن می افزاید: چه قدر فرق است بین کسی که عالم یا عابدی را به خاطر علم و عبادتش بزرگ می شمرد، به او احترام می گذارد و خود را در برابر او ناچیز می بیند و آن عالم و عابدی که شخص مزبور را کوچک می داند و دوست دارد از او دور شود!


او در بخش دیگری از سخنانش می افزاید: این آفتی است که کمتر عابدی از آن در امان می ماند، هرگاه کسی به او بی احترامی کند یقین دارد که بی احترامی کننده مبغوض درگاه الهی است و بعید می داند که خدا او را ببخشد، در حالی که اگر خودش به دیگری چنین آزاری را برساند این قدر اهمیت به آن نمی دهد و این نوعی جهل و نادانی است و جمع میان «عجب» و «تکبر» و «غرور» است و اگر در چنین حالی شخص مزبور گرفتار ناراحتی شود آن را از کرامات خویش می پندارد و انتقام الهی می شمرد!


چه قدر فرق است بین چنین افراد نادان و مغرور و بعضی از عابدان هوشیار متواضع که یک نمونه آن این است: یکی از بزرگان عباد، از عرفات در ایام حج بازمی گشت گفت: «اگر من (گنهکار) در میان آنان نبودم امید می رفت که خدا همه را ببخشد و رحمت کند» !


این سخن را با حدیث دیگری از پیغمبر اکرم (ص) به پایان می بریم: در روایتی آمده است که در محضر آن حضرت (ص) از خوبی و پرهیزکاری کسی سخن گفتند، هنگامی که از دور نمایان شد عرض کردند: ای رسول خدا! این همان کسی است که توصیف او را به شما عرض کردیم! پیغمبر (ص) نگاهی به چهره او افکند و فرمود: «من در صورت او تاریکی شیطان را می بینم! آن مرد نزدیک آمد و سلام کرد و در برابر پیامبر (ص) و یارانش ایستاد، پیامبر (ص) فرمود: «اسئلک بالله حدثتک نفسک ان لیس فی القوم افضل منک؟ فقال اللهم نعم! ؛ فرمود تو را به خدا سوگند آیا در دل نمی گفتی که در میان این جمعیت کسی برتر از تو نیست؟ عرض کرد: آری» (43)اصحاب فهمیدند تاریکی شیطان که پیامبر (ص) با نور نبوت آن را مشاهده کرده است همین عجب و کبر و غرور بوده است.

عامل سوم، نسب و حسب عالی است. به این گونه که کسانی در یک خانواده شریف و معروف به علم و عمل و تقوا و بزرگواری و سخاوت متولد شده اند، این را برای خود امتیاز بزرگی می شمرند و دیگران را که از خانواده های پایین تری هستند کوچک و بی ارزش می پندارند، در حالی که می دانیم حسب و نسب در اسلام مطرح نیست، همه مردم بندگان خدا هستند و از یک پدر و مادر آفریده شده اند و امتیازی جز از طریق تقوا بر یکدیگر ندارند.


این مساله به قدری مهم است که پیشوایان بزرگ اسلام کمترین تعبیراتی را که در آن نشان از برتری جویی از نظر حسب و نسب بود تحمل نمی کردند، از جمله در حدیثی می خوانیم که «ابوذر» در حضور پیامبر (ص) به کسی گفت «یابن السوداء... ! ؛ ای فرزند زن سیاه! » پیامبر (ص) فرمود: ابوذر! آرام باش، آرام باش، کسی که مادرش سفید پوست است بر کسی که مادرش سیاه پوست است هیچ برتری ندارد!


ابوذر می گوید: من (که متوجه اشتباه خود شدم برای جبران این خطا) روی زمین دراز کشیدم و به آن مرد گفتم: برخیز و پایت را به روی صورت من بگذار!


به هر حال همانطور که بارها شنیده ایم قرآن و روایات اسلامی به ما می گوید هیچ انسانی بر انسان دیگر به خاطر حسب و نسبش برتری ندارد، اینها یک سلسله امور اعتباری است که در بیرون وجود انسان است، ارزش و شخصیت انسان به امتیازات معنوی و درونی اوست و به فرض که حسب و نسب به خاطر ارتباطش به بعضی از بزرگان سبب فضیلتی شود نباید این فضیلت موجب کبر و غرور گردد و صاحب نسب شریف بر دیگران فخرفروشی کند.


اگر می بینیم امیرمؤمنان علی (ع) در خطبه نهج البلاغه، یا امام سجاد7 در خطبه معروف شام، به حسب و نسبشان افتخار می فرمودند، نه برای برتری جویی بود، بلکه هدف دیگری داشتند، آنها می خواستند رسالت امامت و رهبری خود را برای ناآگاهان از این طریق تبیین کنند. درست مثل اینکه فرمانده لشکر برای معرفی خود و دعوت لشکریان به پیرویش، مقام و موقعیت خویش را شرح می دهد.


چهارمین اسباب تکبر و تفاخر، جمال و زیبایی و حسن ظاهر است، به این ترتیب که شخص خوش قد و قامت و زیبا، دیگران به ویژه کسانی را که در اندام خود دارای عیب و نقصی هستند، مورد تحقیر قرار دهد و نسبت به آنها فخرفروشی کند.


این عامل در تمام کسانی که بهره ای از جمال دارند ممکن است ظاهر شود، ولی بیشتر در زنان است که زیبایی خود را به رخ دیگران مخصوصا کسانی که دارای عیب و نقصی هستند می کشند.

در حدیثی می خوانیم که زن (کوتاه قامتی) خدمت پیامبر (ص) رسید (و مسائل خود را پرسید) عایشه می گوید: هنگامی که آن زن بیرون رفت من با دست اشاره ای به قد و قامت او کردم (یعنی چقدر کوتاه است) پیامبر (ص) فرمود: «غیبتش کردی» !


مرحوم فیض بعد از ذکر این حدیث می گوید: «منشا این کار تکبر بود؛ زیرا اگر خود او هم کوتاه قد بود، چنین چیزی را در باره آن زن نمی گفت و این غیبت از غرور و تکبر سرچشمه می گرفت.


پنجمین اسباب تکبر، داشتن مال و ثروت فراوان است که غالبا در پادشاهان و سرمایه داران بزرگ و صاحبان اراضی وسیع کشاورزی و کارخانه ها دیده می شود. آنها که غالبا از لباسهای گرانقیمت و پر زرق و برق و مرکب های سواری گرانبها و خانه های وسیع و قصرهای مجلل استفاده می کنند، افرادی را که فاقد این امورند مورد تحقیر قرار می دهند و نسبت به آنها فخرفروشی می کنند و این از زشت ترین و کثیف ترین انواع تکبر است.


گاه این گونه متکبران آن قدر گزافه گویی می کنند که به مؤمنان فقیر صالح خطاب کرده می گویند: بیچاره! اگر من بخواهم صدها مثل تو را می خرم و آزاد می کنم! تو چی هستی و چه ارزشی داری؟ مخارج یک روز منزل من به اندازه مخارج یک سال یا تمام عمر توست! و امثال این ترهات.


قرآن مجید نمونه هایی از این نوع تکبر و عاقبت آن را بیان کرده است، از جمله در داستان قارون می خوانیم: او برای برتری جویی بر بنی اسرائیل به نمایش ثروت خود پرداخت و در یکی از روزها او با تمام زینت خود در برابر قومش (بنی اسرائیل) ظاهر شد تا آنجا که صبر و طاقت را از بینندگان ربود و بسیاری از دنیا پرستان آرزو کردند که ای کاش همانند ثروت قارون را داشتند، (فخرج علی قومه فی زینته قال الذین یریدون الحیاة الدنیا یا لیت لنا مثل ما اوتی قارون... )


در تواریخ آمده است که او با یک جمعیت چهار هزار نفری در میان بنی اسرائیل ظاهر گشت در حالی که همه آنها بر اسبهای گرانقیمت با پوشش های سرخ سوار بودند، کنیزان زیبای سفید رو را با خود بیرون آورد که روی زینهای طلا که بر استرهای سفید رنگ قرار اشت سوار بودند و همه غرق زینت آلات بودند!


ولی این تکبر و برتری جویی چندان نپایید، چیزی نگذشت که زمین به فرمان خدا او و تمام قصرها و ثروتهایش را در کام خویش فرو برد و زندگی این ثروتمند خودخواه مستکبر و مغرور، درس عبرتی برای تمام انسانها در طول تاریخ شد.


عامل ششم، قدرت و نیروی جسمانی یا موقعیت سیاسی و اجتماعی است که غالبا در زورمندان و امراء دیده می شود، خود را موجودی برتر و گاه ظل الله فی الارضین؛ سایه خدا در سراسر زمین! می پندارند، و انتظار دارند دیگران همچون غلامان و بردگان، در برابر آنان تعظیم کنند، هر گاه کمترین سخن و حرکتی که لایق شان و مقام کبریایی آنها نباشد از کسی صادر شود قابل بخشش نخواهد بود.


در حالات بعضی از سلاطین پیشین نقل کرده اند که هر وقت مردم وارد مجلس آنها می شدند باید دهان خود را با چیزی بپوشانند مبادا فر و شکوه سلطانی آنان با بخار و بویدهان رعایا آلوده شود و همین کبر و غرور فوق العاده غالبا منشا اشتباهات بزرگ آنها و محاسبه های نادرست و در نتیجه سبب سرعت سقوطشان می شد.


هفتمین سبب، فزونی یاران و مددکاران و شاگردان و پیروان و فرزندان و قوم و قبیله است، پادشاهان به لشکرهایشان افتخار می کردند، بعضی از علما ممکن است به خاطر فزونی شاگردان یا مریدان و پیروان و تابعان گرفتار تکبر شوند، شیوخ قبایل به کثرت و قوت قبیله خود بر دیگران فخر می فروشند، حتی گاه بعضی از فاسقان وقیح و بی شرم افتخار به کثرت گناهان و شرب خمر و فجور با زنان و کودکان می کنند!


این امور هفتگانه، اموری است که افراد به سبب همه یا بعضی از آنها ممکن است به دیگران فخرفروشی کنند و البته منحصر به اینها نیست، هر نقطه کمال و قوت معنوی یا مادی، صوری و یا حتی خیالی و پنداری ممکن است سبب غرور و استکبار صاحبش شود.


مفهوم این سخن آن نیست که انسان برای پرهیز از تکبر و غرور از اسباب کمال فاصله بگیرد و این امور را در خود بمیراند تا منشا غرور او نشود، بلکه هدف این است که هر قدر بر علم و عبادت و قوت و قدرت و ثروت او افزوده می شود، سعی کند متواضع تر و خاضع تر گردد و بیندیشد که هیچ یک از اینها پایدار نیست و همه آنها در برابر قدرت پروردگار بسیار ناچیز و بی ارزش است."


* لینک مطلب فوق

ماه مهربانی ... ماه او


سلام بر ماه میهمانی خداوند و درود بر بندگان صالحش


می خواستم درباره اینهمه زیبایی سخنی بگویم اما مطلب آقای بازرگان را که خواندم پشیمان شدم. به مطلب ایشون ارجاع می دهم و سخن کوتاه می کنم. خدای مهربانم شکر می گویم تو را ... نه از آن شکر گفتن های بی رمق... از آن شکر هایی که از اعماق قلبت فریاد می زنی...


الهاکم التکاثر...


الهاکم التکاثر... شما مردم را بسیاری اموال و فرزند و عشیره سخت غافل داشته است...


دلم می گیرد از دیدن اینهمه فخر فروشی و غرور...


بد دردی است این درد...


از دیدن رد پای این تفکرات جاهلی در درون خودم بیشتر دلم می گیرد و بر خود می لرزم....


در همه شوون زندگی این فخر فروشی ها ریشه دوانده اند... به جای اینکه آغوشمان را برای یکدیگر بگشاییم به هم فخر و بزرگی می فروشیم...


دلم گرفته.... 


حَتى زُرْتمُ الْمَقَابِرَ (2)


تا آنجا که به گور و ملاقات اهل قبور رفتند...


َکلا سوْف تَعْلَمُونَ (3)


آنچنین است که به زودی خواهید دانست.....


ثُمَّ کلا سوْف تَعْلَمُونَ (4)


بازهم حقا خواهید دانست.....


کلا لَوْ تَعْلَمُونَ عِلْمَ الْیَقِینِ (5)


حقا اگر بطور یقین می دانستید...


لَترَوُنَّ الجْحِیمَ (6)


البته دوزخ را مشاهده خواهید کرد...


ثُمَّ لَترَوُنهَا عَینَ الْیَقِینِ (7)


و سپس به چشم یقین می بینید...


ثُمَّ لَتُسئَلُنَّ یَوْمَئذٍ عَنِ النَّعِیمِ (8)


آنگاه از نعمت ها شما را باز می پرسند...


زن از منظر قرآن کریم - قسمت دوم


در ادامه آیات سوره تحریم خداوند همسران حضرت نوح و لوط را در مقایسه با همسر فرعون مثال می زنند. افرادی که با وجود زندگی با پیامبران خداوند در جرگه عذاب شدگان قرار می گیرند. اما آسیه با وجود زندگی با فرعون خدای یگانه را می خواند. تفکر در این آیات برایم بسیار جالب بود.


ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ کَفَرُوا امْرَاَت نُوحٍ وَ امْرَأَت لُوطٍ کانَتَا تحْت عَبْدَیْنِ مِنْ عِبَادِنَا صلِحَینِ فَخَانَتَاهُمَا فَلَمْ یُغْنِیَا عَنهُمَا مِنَ اللَّهِ شیْئاً وَ قِیلَ ادْخُلا النَّارَ مَعَ الدَّخِلِینَ(10)


خداى تعالى براى کسانى که کافر شدند مثلى زده و آن همسر نوح و همسر لوط است که در تحت فرمان دو نفر از بندگان صالح ما بودند، و این دو زن به آن دو بنده صالح خیانت کردند و همسریشان با پیامبران هیچ سودى برایشان نکرد و از عذاب خدا جلوگیر نشد و به ایشان گفته شد داخل آتش شوید همانطور که بیگانگان با انبیا داخل مى شوند (10).


وَ ضرَب اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ ءَامَنُوا امْرَأَت فِرْعَوْنَ إِذْ قَالَت رَب ابْنِ لى عِندَک بَیْتاً فى الْجَنَّةِ وَ نجِّنى مِن فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِهِ وَ نجِّنى مِنَ الْقَوْمِ الظلِمِینَ(11)


و نیز خداى تعالى براى کسانى که ایمان آوردند مثلى مى زند و آن داستان همسر فرعون است که گفت : پروردگارا نزد خودت برایم خانه اى در بهشت بنا کن و مرا از فرعون و عمل او نجات بده و از مردم ستمکار برهان (11).

وَ مَرْیمَ ابْنَت عِمْرَنَ الَّتى أَحْصنَت فَرْجَهَا فَنَفَخْنَا فِیهِ مِن رُّوحِنَا وَ صدَّقَت بِکلِمَتِ رَبهَا وَ کُتُبِهِ وَ کانَت مِنَ الْقَنِتِینَ(12)


و داستان مریم دختر عمران است که بانویى پاک بود، و ما در او از روح خود دمیدیم و او کلمات پروردگار خود و کتب او را تصدیق کرد و از خاشعان بود (12).


پ.ن: یک لحظه هایی هست که محبت عجیبی نسبت به برخی افراد حس می کنم...  دلم می خواست مادرم را تنگ در آغوش بگیرم و دستشون را ببوسم... خدای بزرگ وقتی مهربانی مادرم اینقدر عمیق است و وجودم از لمس آن پر از شادی می شود، آنگاه با خود می اندیشم که وسعت مهربانی و لطف تو تا چه حد است ای خالق مهربان... در ذهن نمی گنجد....


پ.ن 2: وَ سلَمٌ عَلَیْهِ یَوْمَ وُلِدَ وَ یَوْمَ یَمُوت وَ یَوْمَ یُبْعَث حَیًّا (15) سوره مریم


سلام  بر او در روز ولادتش و روز وفاتش و روزیکه برای زندگی ابدی برانگیخته خواهد شد.... آمین...


پ.ن 3:


لَو اَنَّ السَّماواتِ وَالرضَ کانَتا عَلى عَبدٍ رَتقا ثُمَّ اتَّقَى اللّه  لَجَعَلَ اللّه  لَهُ مِنها مَخرَجا وَرَزَقَهُ مِن حَیثُ لا یَحتَسِبُ؛


اگر آسمان ها و زمین راه را بر بنده اى ببندند و او تقواى الهى پیشه کند، خداوند حتما راه گشایشى براى او فراهم خواهد کرد و از جایى که گمان ندارد روزى اش خواهد داد.(نهج البلاغه، خطبه 184)


زن از منظر قرآن کریم - قسمت اول


از نمایشگاه کتاب امسال کتابی خریده بودم به نام "زن از منظر قرآن کریم" به قلم آقای محمد علی انصاری. تا دیشب فرصت نکرده بودم بخوانمش. از مطالب کتاب دو موضوع جالب دریافتم؛ نخست اینکه، از سوره های قرآن کریم که در ارتباط با خانم هاست و تا به حال به آن دقت نکرده بودم سوره مبارکه تحریم است. آیات ابتدایی آن در ارتباط با دو تن از همسران پیامبر- حفصه و آیشه- است که یکی از ان دو رازی را که پیامبر با او در میان گذارده اند با دیگری مطرح می کند. پاسخی که در قرآن در این باره بیان شده بسیار زیباست.


إِن تَتُوبَا إِلى اللَّهِ فَقَدْ صغَت قُلُوبُکُمَا وَ إِن تَظهَرَا عَلَیْهِ فَإِنَّ اللَّهَ هُوَ مَوْلَاهُ وَ جِبرِیلُ وَ صلِحُ الْمُؤْمِنِینَ وَ الْمَلَئکةُ بَعْدَ ذَلِک ظهِیرٌ(4)


و شما دو زن اگر به سوى خدا توبه ببرید (امید است خدا دلهایتان را از انحراف به استقامت برگرداند)، چون دلهاى شما منحرف گشته و اگر همچنان علیه پیامبر دست به دست هم بدهید بدانید که خداوند مولاى او و جبرئیل و مؤ منین صالح و ملائکه هم بعد از خدا پشتیبان اویند (4)



عَسى رَبُّهُ إِن طلَّقَکُنَّ أَن یُبْدِلَهُ أَزْوَجاً خَیراً مِّنکُنَّ مُسلِمَتٍ مُّؤْمِنَتٍ قَنِتَتٍ تَئبَتٍ عَبِدَتٍ سئحَتٍ ثَیِّبَتٍ وَ أَبْکاراً(5)


امید است پروردگار او اگر او شما را طلاق دهد همسرانى بهتر از شما روزیش کند همسرانى بدل از شما که مسلمان ، مومن ، ملازم بندگى و خشوع ، توبه کار، عابد و هجرت کننده باشند، که یا بیوه باشند و یا بکر (5).


یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا قُوا أَنفُسکمْ وَ أَهْلِیکمْ نَاراً وَقُودُهَا النَّاس وَ الحِْجَارَةُ عَلَیهَا مَلَئکَةٌ غِلاظٌ شِدَادٌ لا یَعْصونَ اللَّهَ مَا أَمَرَهُمْ وَ یَفْعَلُونَ مَا یُؤْمَرُونَ(6)


هان اى کسانى که ایمان آورده اید! خود و اهل خود را از آتشى که آتش ‍ گیرانه اش مردم و سنگ حفظ کنید، آتشى که فرشتگان غلاظ و شداد موکل بر آنند، فرشتگانى که هرگز خدا را در آنچه دستورشان مى دهد نافرمانى ننموده بلکه هر چه مى گوید عمل مى کنند (6).


یَأَیهَا الَّذِینَ کَفَرُوا لا تَعْتَذِرُوا الْیَوْمَ إِنَّمَا تجْزَوْنَ مَا کُنتُمْ تَعْمَلُونَ(7)


اى کسانى که کفر ورزیدید! امروز دیگر معذرت نخواهید براى اینکه کیفر شما جز آنچه مى کردید چیز دیگرى نیست (7).


یَأَیهَا الَّذِینَ ءَامَنُوا تُوبُوا إِلى اللَّهِ تَوْبَةً نَّصوحاً عَسى رَبُّکُمْ أَن یُکَفِّرَ عَنکُمْ سیِّئَاتِکُمْ وَ یُدْخِلَکمْ جَنَّتٍ تجْرِى مِن تحْتِهَا الاَنْهَرُ یَوْمَ لا یخْزِى اللَّهُ النَّبىَّ وَ الَّذِینَ ءَامَنُوا مَعَهُ نُورُهُمْ یَسعَى بَینَ أَیْدِیهِمْ وَ بِأَیْمَنهِمْ یَقُولُونَ رَبَّنَا أَتْمِمْ لَنَا نُورَنَا وَ اغْفِرْ لَنَا إِنَّک عَلى کلِّ شىْءٍ قَدِیرٌ(8)


اى کسانى که ایمان آوردید به سوى خدا توبه ببرید توبه اى خالص، شاید پروردگارتان گناهانتان را تکفیر نموده در جناتى داخلتان کند که نهرها از زیر درختانش روان است، در روزى که خدا نبى و مؤمنین با او را خوار نمى سازد، نورشان جلوتر از خودشان در حرکت است، از جلو و طرف راست حرکت مى کند، مى گویند پروردگارا نور ما را تمام کن و ما را بیامرز که تو بر هر توانایى (8).


دوم اینکه فکر می کنم تنها زنی که نامش در قرآن کریم ذکر شده حضرت مریم (ع) است. زنان دیگری که در آیات به آنها اشاره شده نام ندارند، مثلا همسر فرعون و یا همسر نوح. برایم جالب شد که بدانم چه تفسیری برای این موضوع وجود دارد.البته هنوز نیافتمش.


پ.ن 1: روایتی از تفسیر المیزان: در کافى به سند خود از عبد الاعلى مولاى آل سام از امام صادق (علیه السلام ) روایت کرده که فرمود: وقتى آیه ((یا ایها الذین امنوا قوا انفسکم و اهلیکم نارا)) نازل شد، مردى از مؤ منین نشست و شروع کرد به گریه کردن ، و گفتن اینکه من از نگهدارى نفس خودم عاجز بودم ، اینک مامور نگهدارى از زن و فرزند خود نیز شده ام. رسول خدا (صلى اللّه علیه و آله وسلم ) به او فرمود: در نگهدارى اهلت همین بس است که به ایشان امر کنى آنچه را که به خودت امر مى کنى، و ایشاءن را نهى کنى از آنچه که خودت را نهى مى کنى.


و نیز در کافى به سند خود از سماعه از ابى بصیر روایت کرده که ذیل آیه ((قوا انفسکم و اهلیکم نارا)) گفته: از امام پرسیدم چگونه زن و فرزند را از آتش دوزخ حفظ کنم؟ فرمود: آنها را امر کن بدانچه که خدا امر کرده، و نهى کن از آنچه خدا نهى کرده، اگر اطاعتت کردند که تو ایشان را حفظ کرده اى ، و به وظیفه ات عمل نموده اى ، و اگر نافرمانیت کردند خودشان گنهکارند، تو آنچه را بر عهده داشته اى ادا کرده ای.