ان الله لا یحب کل مختال فخور...

 از صبح به دنبال این رنگ روسری می گشتم و حال روبرویم آرمیده، طرحش به راستی زیباست اما مشکل بر سر قیمتی است که تقریبا دو برابر گذشته است... می گویم پسندیده ام اما قیمتش بالاست، این روسری را بخرم شب خوابم نمی برد... فروشنده برای جلب رضایتم می گویند، عوضش طرحش تک است، به لذتی که پوشیدنش دارد فکر کن، چقدر از پوشیدنش شاد می شوی... 

 

و من به این شادی فکر میکنم... سعی می کنم شرایط را تجسم کنم... خب من یک روسری پوشیده ام که طرحش تک است... احتمالا اگر فردی ببیند کمی توجهش جلب شود و با خود بگوید چه روسری زیبایی... بعد چه اتفاقی رخ می دهد... طبق نظر فروشنده، اینجانب کلی مشعوف می گردم از این احساس برتری و یگانگی... احساس شادی که می تواند یاد افرادی که این روزها حتی نانی در بساط ندارند را از ذهنم ببرد...

 

دلم می خواست به فروشنده بگویم اگر من به راستی معتقد بودم به چادری که پوشیده ام، در این لحظه نه تنها شاد نمی شدم بلکه دلم می لرزید از این احساس فخر فروشی... از آن غرور لعنتی... سریع فرار می کردم از این جنس کوچکی که طبق فرمایشاتتان می تواند روح مرا بیازارد و به زنجیر تکبر بکشد...

 

ایکاش براستی معتقد بودم...

 


ماجرای نبردی خیالی

ذهنم مدت هاست درگیر این کلمات و نبرد خیالی آنها شده، عقل و احساس، قلب و مغز، دوست داشتن، عشق، نفس و خرد... هنگام تصمیم گیری این موضوعات حسابی گیجم می کنند، چطور تشخیص دهم که احساس مهم تر است یا عقل...  به صدای قلبم گوش سپارم یا پیرو عقلانیت باشم... در این میان نکته بغرنج تعریف درست این مفاهیم است که هر صاحب اندیشه ای به گونه یکی را تصدیق و دیگری را مذموم می شمارد. 

 

جالب آن که در اندک شناختم از قرآن هیچ اثری از این نوع نگرش نیافتم... در قرآن مفاهیم به نحو دیگری ذکر شده... گاه سخن از قلب است که خداوند حایل است میان آن و انسان... و اعلمو ان الله یحول بین المرء و قلبه [1] ... نزدیک تر است از قلب آدمی به او و از او نیز به قلبش... قلبی که گاه دچار مرض و پلیدی می شود... فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا [2] ...و یا هنگامی که از حضرت ابراهیم سخن گفته می شود می گویند... اذ جاء ربه بقلبٍ سلیم [3]... ابراهیمى که با قلبی سالم به درگاه پروردگارش شتافت...

 

قلبی که از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب می آید. مخاطب بخش عمده ای از پیام قرآن، دل انسان است. پیامی که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگری را یارای شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تاکید زیادی در حفظ و نگهداری و تکامل این ابزار دارد [4].

 

 و گاه سخن از نفس به میان آمده... نفسی که به آن سوگند خورده شده... و نفسٍ و ما سواها ... فالهمها فجورها و تقواها [5] ... و سوگند به جان آدمى و آن کس که آن را با چنان نظام کامل بیافرید ... و در اثر داشتن چنان نظامى خیر و شر آن را به آن الهام کرد... 

 

به بدی فرمان می دهد ... و ما ابری نفسی ان النفس لامره بالسوء [6] ... من خویش را مبرا نمى کنم چون که نفس انسانى پیوسته به گناه فرمان مى دهد... و خداوند کاملا آگاه است به وسوسه های او ... و لقد خلقنا الانسن و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید [7]... با اینکه ما انسان را آفریدیم و مى دانیم چه چیزهایى را دلش وسوسه مى کند و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم...

 

حال مساله ساده تر شد. قلبی داری که مالکش خداست و اگر اهل تقوا باشی و جلوی خواهش های نفست را بگیری تبدیل به ابزاری برای شناخت حق و باطل می شود ... گمان جنگی خیالی میان عقل و احساس که هر دو ابزار شناخت حق اند درست نیست... اینجا یک طرف سخن از قلب و خرد است که در اثر پرهیز از حرام رشد می کنند و طرف دیگر نفسی که تو را به گناه می خواند... صدایش بوی خودخواهی و خود پسندی می دهد... خواسته اش بر مبنای حق نیست ... خواسته اش همیشه آمیخته است به صفات رذیله... به عجب و تکبر ... به حب دنیا... به عصبیت و غضب و گاه کاهلی...

 

حال شاید بتوان راحت تر صداهای درون را شناخت و آنها را دسته بندی کرد... شاید بتوان  تشخیص داد که پیرو نفس اماره هستی یا به ندای قلبی که تقوا مراقب سلامتش بوده گوش فرا داده ای... قلبی که می شناسد... حال دیگر بحث این نیست که بالاخره عشق برتر است یا دوست داشتن، عقل مهم تر است یا احساس... آن احساسی مقدس است که از دایره خودخواهی خارج بوده و مزین به جلوه های زیبای تقوا است، اینکه نامش چه باشد تفاوتی نمی کند

 

[1]سوره انفال آیه 24        

[2] سوره بقره آیه 10

[3] سوره صافات آیه 84

[4] http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=3411

[5] سوره شمس آیات 7 و 8

[6] سوره یوسف آیه 53

[7]سوره ق ایه 5

 

السلام علیک یا اولیاء الله و احبائه...

-- احساس غریبی دارم... نوعی دلشور، نگرانی... نمی دانم چرا این مهمان ناخوانده آهنگ دلم کرده...


-- قرار بود با همان دوست نازنینم که براستی همچون خواهری است برایم،  در مراسم سخنرانی آقای پناهیان در دانشگاه امام صادق شرکت کنیم... تا به حال به خاطر پاره ای مشکلات و دیر وقت بودن آن قسمت نشده که برویم.  سخنان آقای پناهیان را در آدرس زیر می توانید دنبال کنید... موضوع بحثشان را خیلی دوست دارم... تقوا...


http://majaaaz.blogfa.com/


-- دلم باز هوای آن خانه در دل کوه را کرده... دیشب سوره کهف را می خواندم... دلم باز هوایی شد ...

السلام علیک یا اولیاء الله و احبائه...

السلام علیک یا انصار دین الله...

السلام علیک یا انصار رسول الله...

السلام علیک یا انصار امیرالمومنین...

السلام علیک یا انصار فاطمه سیده نساء العالمین...

السلام علیک یا انصار ابیمحمد حسن بن علی اولی اناصح..

السلام علیک یا انصار ابیعبدالله...

...

فیالیتنی کنت معکم فافور معکم...


-- برایش گفتم از حال دلم... با آرامش خاصش که گاه ناشیانه سعی می کنم تقلیدش کنم گفت وقتی راه های زمینی بسته شدند همچنان راه های آسمانی را می توان گشوده یافت ... دعا کن برایش، دعایی از صمیم قلب، می گویند دعا در حق دیگران مستجاب می شود... آرام شدم از سخنش ... تشویش از دلم رخت بربست و جایش را نجوایی آرام گرفت... چه مهربان خدایی است که چنین دوستی به من نالایق ارزانی داشته... دیگر دلشوره ای ندارم...


بدون شرح...

یَبَنى ءَادَمَ قَدْ أَنزَلْنَا عَلَیْکمْ لِبَاساً یُوَرِى سوْءَتِکُمْ وَ رِیشاً وَ لِبَاس التَّقْوَى ذَلِک خَیرٌ ذَلِک مِنْ ءَایَتِ اللَّهِ لَعَلَّهُمْ یَذَّکَّرُونَ (26)


اى فرزندان آدم ! ما بر شما لباسى فرو فرستادیم که زشتی های شما را مى پوشاند و نیز پوششى زیبا نازل کردیم، و لباس تقوا بهتر است که آن از آیات خدا است، شاید ایشان متذکر شوند (26)


یَبَنى ءَادَمَ لا یَفْتِنَنَّکمُ الشیْطنُ کَمَا أَخْرَجَ أَبَوَیْکُم مِّنَ الْجَنَّةِ یَنزِعُ عَنهُمَا لِبَاسهُمَا لِیرِیَهُمَا سوْءَتهِمَا إِنَّهُ یَرَاکُمْ هُوَ وَ قَبِیلُهُ مِنْ حَیْث لا تَرَوْنهُمْ إِنَّا جَعَلْنَا الشیَطِینَ أَوْلِیَاءَ لِلَّذِینَ لا یُؤْمِنُونَ (27)


اى فرزندان آدم ! شیطان شما را نفریبد چنانکه پدر و مادر شما را از بهشت بیرون کرد، لباس ایشان را از تن شان مى کند تا زشتی هاشان را به ایشان بنمایاند، شیطان و دسته وى شما را از آنجایى مى بینند که شما نمى بینید، ما شیطانها را سرپرست کسانى قرار دادیم که ایمان نمى آورند (27)


وَ إِذَا فَعَلُوا فَحِشةً قَالُوا وَجَدْنَا عَلَیهَا ءَابَاءَنَا وَ اللَّهُ أَمَرَنَا بهَا قُلْ إِنَّ اللَّهَ لا یَأْمُرُ بِالْفَحْشاءِ أَ تَقُولُونَ عَلى اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ (28)


و چون کارى زشت کنند گویند پدران خود را چنین یافتیم و خدایمان به آن فرمان داده، بگو خدا به زشتى دستور نمى دهد آیا به خدا چیزى نسبت مى دهید که نمى دانید؟ (28)


قُلْ أَمَرَ رَبى بِالْقِسطِ وَ أَقِیمُوا وُجُوهَکُمْ عِندَ کلِّ مَسجِدٍ وَ ادْعُوهُ مخْلِصِینَ لَهُ الدِّینَ کَمَا بَدَأَکُمْ تَعُودُونَ (29)


بگو خدایم به دادگرى فرمان داده ، و روى خود را نزد هر مسجدى متوجه (خدا) سازید، و او را با اخلاص در دین بخوانید، چنانکه شما را آغاز کرد بر مى گردید (29)


سوره اعراف

تقوا... واژه ای که خوشتر از آن نشنیده ام...


انشالله چند مطلب آینده را اگر عمری بود درباره تقوا خواهم نوشت. عجیب فکرم را مشغول کرده. احساس می کنم اشتباهاتی که در زندگی مرتکب شدم ریشه در همین کلام دارند. زمانی بود که گمان می کردم عشق سخنی است که از آن خوشتر نشنیده ام، احساس می کردم از من انسان بهتری می سازد... روحم با کمک آن پر می کشد به آسمان ها... اینقدر این احساس برایم عزیز بود  که تصور زندگی بدون عشق، باوری بس عجیب بود.


پس از گذشت زمان، احساس کردم که خود عشق اصالت و زیبایی هایش از معشوق مستقل است. این احساس آنقدر با عظمت است که وصل یا جدایی اثری در حالاتش ندارد. همیشه در درونت جاریست و روحت را نوازش می کند. محبتی در قلبت شکل می گیرد که احساس می کنی وسعتش بسیار است و می تواند سیراب گر تشنگی هایت باشد...


بعد تر به ناگاه دانستم که زیبایی عشق ریشه در مفهوم دیگری دارد. عشق بدون تقوا می شود یک حس گرایش شدید... شاید حتی نوعی از اعتیاد... آن روحی که به این گرایش شدید قلبی عظمت و زیبایی می بخشد تقوا است... این که از خود می گذری و در وجود دیگری غرق می شوی...


پس از آن دانستم که برای رشد کردن و سرشار شدن از زیبایی ... در هر مسیری و در هر عملی... بایستی تقوا را جستجو کنم. اینگونه دیگر نه هراسی وجود دارد و نه اندوهی... آرامش مطلق حکمفرما است در این سرزمین....  در تک تک لحظات وجودت از شادی و نور سرشار می شود... و عشق تنها یک جلوه از این روح با عظمت است...


پ.ن:

امام على علیه السلام:

اِنَّ التَّقوى مُنتَهى رِضَى اللّه  مِن عِبادِهِ وَحاجَتُهُ مِن خَلقِهِ فَاتَّقُوا اللّه  الَّذى اِن اَسرَرتُم عَلِمَهُ وَاِن اَعلَنتُم کَتَبَهُ؛

نهایت خشنودى خداوند از بندگانش و خواسته او از آفریدگانش تقواست، پس تقوا از خداوندى بکنید که اگر پنهان کنید مى داند و اگر آشکار سازید مى نویسد. (کنزالعمال، ج10، ص143، ح28731)