ان الله لا یحب کل مختال فخور...

 از صبح به دنبال این رنگ روسری می گشتم و حال روبرویم آرمیده، طرحش به راستی زیباست اما مشکل بر سر قیمتی است که تقریبا دو برابر گذشته است... می گویم پسندیده ام اما قیمتش بالاست، این روسری را بخرم شب خوابم نمی برد... فروشنده برای جلب رضایتم می گویند، عوضش طرحش تک است، به لذتی که پوشیدنش دارد فکر کن، چقدر از پوشیدنش شاد می شوی... 

 

و من به این شادی فکر میکنم... سعی می کنم شرایط را تجسم کنم... خب من یک روسری پوشیده ام که طرحش تک است... احتمالا اگر فردی ببیند کمی توجهش جلب شود و با خود بگوید چه روسری زیبایی... بعد چه اتفاقی رخ می دهد... طبق نظر فروشنده، اینجانب کلی مشعوف می گردم از این احساس برتری و یگانگی... احساس شادی که می تواند یاد افرادی که این روزها حتی نانی در بساط ندارند را از ذهنم ببرد...

 

دلم می خواست به فروشنده بگویم اگر من به راستی معتقد بودم به چادری که پوشیده ام، در این لحظه نه تنها شاد نمی شدم بلکه دلم می لرزید از این احساس فخر فروشی... از آن غرور لعنتی... سریع فرار می کردم از این جنس کوچکی که طبق فرمایشاتتان می تواند روح مرا بیازارد و به زنجیر تکبر بکشد...

 

ایکاش براستی معتقد بودم...

 


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد