شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت پنجم

پوشیده نیست بر هر صاحب وجدانى که انسان به حسب فطرت اصلى و جبلت ذاتى عاشق کـمـال تـام مـطـلق اسـت و این از فطرتهاى الهیه است که خداوند تبارک و تعالى مفطور کـرده اسـت بـنـى نـوع انـسـان را بـر آن، و بـه ایـن حـب کـمـال اداره مـلک مـلکـوت گـردد و اسـبـاب وصـول عـشـاق کـمـال مـطـلق شـود، ولى هـر کـس بـه حـسـب حـال و مـقـام خـود تـشـخـیـص کـمـال را چـیـزى دهـد و قـلب او مـتـوجـه آن گـردد.


 اهـل آخـرت تـشـخـیـص کـمـال را در مـقـامـات و درجـات آخـرت داده قـلوبـشـان مـتـوجـه آنـهـاسـت. و اهـل الله در جمال حق کمال و در کمال او جمال را یافته وجهت وجهى للذى فطر السموات والارض. گـویـنـد، ولى مـع الله حـال فـرمـایـنـد، و حـب وصـال و عـشـق جـمـال او را دارنـد.


اهـل دنـیـا چـون تـشـخـیـص داده انـد کـه کـمـال در لذایـذ دنـیـاسـت و جـمـال دنـیـا در چشم آنها زینت یافته، فطرتا متوجه آن شدند ولیکن با همه وصف، چون تـوجـه فـطـرى و عـشـق ذاتـى بـه کمال مطلق متعلق است، و سایر تعلقات عرضى و از قبیل خطا در تطبیق است، هر چه انسان از ملک و ملکوت دارا شود و هر چه کمالات نفسانى یا کـنـوز دنـیـایـى یـا سـلطـنـت و ریـاسـت پیدا کند، اشتیاقش ‍ روزافزون گردد و آتش عشقش افـروخـتـه گـردد.


مـثـلا نـفس صاحب شهوت هر چه مشتهیات براى او زیادتر گردد تعلق قلبش به مشتهیات دیگرى که در دسترس او نیست بیشتر شود و آتش اشتیاقش شعله ورتر گـردد، و هـمـیـن طور نفس ‍ ریاست طلب اگر قطرى را در زیر پرچم اقتدار درآورد، متوجه قـطـر دیـگـر گـردد، و اگـر تـمـام کـره زمـیـن را در تـحـت سـلطـنـت درآورد، مـیـل آن کـنـد که پرواز به کرات دیگر کند و آنها را متصرف شود.


انسان چون قلبا متوجه به کمال مطلق است ، هر چه از زخارف دنیا را جمع آورى کند تعلق قلبش بیشتر مى شود. و چـون تشخیص داده که دنیا و زخارف آن کمال است، حرصش رو به ازدیاد گذارد و عشقش افـزونـتـر شـود و احـتـیـاجـش بـه دنـیـا بـیـشـتـر گـردد.


بـه عـکـس اهـل آخـرت، کـه توجه آنها از دنیا سلب شود، و هر چه توجه به عالم عالم آخرت بیشتر کـنـنـد، مـیـل آنـهـا و تـوجـه قلبى آنها به این عالم کمتر گردد، تا از تمام دنیا بى نیاز شـونـد و غـنـى در قـلب آنها ظاهر گردد و عالم دنیا و زخارف آن را ناچیز شمارند چنانچه اهـل الله از هـر دو عـالم مـسـتغنى هستند و از هر دو نشئه وارسته اند، و احتیاج آنها فقط به غنى على الاطلاق است و جلوه غنى بالذات صورت قلب آنها شده است. هنیئا لهم 



مـعـلوم اسـت کسى که توجه قلبش به آخرت باشد، امور دنیا و کارهاى صعب او در نظرش حـقـیـر و سـهل شود، و این دنیا را متصرم و متغیر و عبورگاه خود و متجر و دارالتربیه خود دانـد و بـه هـیـچیک از سختى و خوشى آن اعتنا نکند، و احتیاجات او کم گردد و افقارش به امـور دنـیـا و به مردم آن کم شود، بلکه به جایى رسد که بى احتیاج شود، پس ‍ امورش جـمـع شـود و تـنظیم در کارش پیدا شود و غناى ذاتى و قلبى پیدا کند.


پس ، هر چه به این عالم به نظر عظمت و محبت نگاه کنى و قلبت علاقه مند به آن شود به حسب مراتب محبت، احتیاجات زیاد شود و فقر در باطن و ظاهر تو نمایان شود، و امورت متشتت و درهم شود و قلبت متزلزل و غمناک و خائف شود، و امورت بر وفق دلخواه انجام نگیرد، و آرزو و حرصت روزافـزون گـردد و غـم و حـسـرت بـر تـو چـیره شود و یاءس و حیرت در دلت جایگزین گردد. چنانچه در حدیث شریف به بعضى از این معانى اشاره فرموده .



روى فـى الکـافـى بـاسـنـاده عـن حـفـص بـن قـرط، عـن اءبى عبدالله ، علیه السلام ، قال : من کثر اشتباکه بالدنیا، کان اءشد لحسرته عند فراقها و عـن ابـن اءبـى یـعـفـور قـال: سـمـعـت اءبـا عـبـدالله، عـلیـه السـلام، یـقـول: مـن تـعـلق قـلبـه بـالدنـیـا، تـعـلق قـلبـه بـثـلاث خصال : هم لایفنى، و اءمل لایدرک، و رجاء لا ینال. یعنى کسى که تعلق داشـتـه بـاشـد دلش بـه دنـیـا، تـعـلق پـیـدا کـنـد قـلبـش بـه سـه چـیـز: انـدوهـى بـى زوال ، و آرزویـى کـه بـه او رسـیـده نـشـود، و امـیـدى کـه بـه او نائل نشود.


و اما اهل آخرت هر چه به دار کرامت حق نزدیک شوند قلبشان مسرور و مطمئن شود، و از دنیا و مـافـیـهـا مـنـصـرف و گـریـزان و مـتـنـفـر گـردنـد. و اگـر خـداى تـعـالى بـراى آنـهـا آجـال مـعـیـنـه قـرار نـداده بـود، لحـظـه اى در ایـن دنیا نمى ماندند، چنانچه حضرت مولى المـوحـدیـن مـى فـرمـایـد. پـس آنـهـا در ایـن عـالم مـثـل اهـل ایـنـجا در رنج و تعب نیستند و در آخرت مستغرق بحار رحمت حق اند. جعلنا الله و ایاکم منهم انشاءالله 


پـس اى عـزیـز، اکنون که مفاسد این علقه و محبت را متذکر شدى و دانستى که انسان را این مـحـبـت بـه هلاکت دچار مى کند و ایمان انسان را از دست او مى گیرد و دنیا و آخرت انسان را درهـم و آشـفـتـه مـى کـنـد. دامـن هـمـت بـه کـمـر زن و هـر قـدر تـوانـى بـسـتـگـى دل را از این دنیا کم کن و ریشه محبت را سست کن، و این زندگى چند روزه را ناچیز شمار و این نعمت هاى مشوب به نقمت و رنج و الم را حقیر دان، و از خداى تعالى توفیق بخواه که تـو را کـمـک کـنـد و از ایـن رنـج و مـحـنـت خـلاصـى دهـد و دل تو را ماءنوس به درا کرامت خود کند. و ما عندالله خیر و اءبقى

شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت چهارم

در هـر یـک از عـبـادات و مـنـاسـک شرعیه علاوه بر آنکه خودش داراى صورت اخروى مـلکـوتـى اسـت، کـه به آن تعمیر بهشت جسمانى و قصور آن تهیه غلمان و حوران شود ـ چنانچه مطابق برهان و احادیث است ـ همین طور در هر یک از عبادات اثرى در نفس حـاصـل شـود و کـم کـم تـقـویـت اراده نـفـس کـنـد و قـدرت آن کـامـل گـردد، و لهـذا عـبـادات هـر چـه مـشـقـت داشـتـه بـاشـد مـرغـوب اسـت و اءفـضـل الاعـمـال اءحـمـزهـا.


مثلا در زمستان سرد، شب از خواب ناز گذشتن و به عـبـادت حـق تعالى قیام کردن روح را بر قواى بدن چیره مى کند و اراده را قوى مى کند. و ایـن در اول امر اگر قدرى مشکل و ناگوار باشد، کم کم پس از اقدام زحمت کم مى شود و اطـاعـت بـدن از نـفـس زیـاد مـى شـود، چـنـانـچـه مـى بـیـنـیـم اهـل آن بـدون تـکـلف و زحـمـت قـیـام مـى کـنـنـد. و ایـن کـه مـا تـنـبـلى مـى کـنـیـم و بـر مـا مـشـکـل و شاق است، براى آن است که اقدام نمى کنیم، اگر چند مرتبه اقدام کنیم، کم کم زحمت مبدل به راحت مى شود. بلکه اهل آن، التذاذ از آن مى برند بیشتر از آن التذاذى که ما از مشتهیات دنیایى مى بریم، پس به اقدام نفس عادى مى شود و الخیر عادة.


و ایـن عـبـادت چـنـدیـن ثـمـره دارد:


یـکـى آنـکـه صـورت عـمـل در آن عـالم بـه قـدرى زیـبـا و جمیل است که نظیر آن در این عالم نیست و از تصور آن عاجزیم. و دیگر آنکه نفس صاحب عزم و اقتدار مى شود، و این نتایج کثیره دارد که یکى از آنـهـا را شـنـیـدى.


دیـگـر آنکه انسان را کم کم ماءنوس با ذکر و فکر و عبادت مى کند. شـاید مجاز به حقیقت نزدیک کند انسان را و توجه قلبى به مالک الملوک شود و محبت به جمال محبوب حقیقى پیدا شود و محبت قلب و تعلق آن از دنیا و آخرت کم گردد.


شـایـد اگر جذبه ربوبى پیدا شود و حالتى دست دهد، نکته حقیقى عبادت و سر واقعى تـذکـر و تـفـکـر حـاصـل آیـد، و هـر دو عـالم از نظر افتد و جلوه دوست غبار دو بینى را از دل بـزدایـد. و جز خدا کسى نمى داند که با همچو بنده اى خدا چه کرامت کند. و چنانچه در ریـاضـت شـرعـیـه و عبادات و مناسک و ترک مشتهیات عزم قوت گیرد و انسان صاحب عزم و اراده شود، در معاصى طبیعت غلبه کند و عزم و اراده انسان ناقص شود. چنانچه شمه اى از آن سابق ذکر شد.

 

ان الباطل کان زهوقا...

چند روزی است که عزم کتابخانه کرده ام... در راه به انقلاب فکر می کردم، به عظمتش... نمی دانم چقدر این موضوعات با هم ارتباط دارند اما در ذهنم سخنان خداوند با همسران پیامبر نقش بسته بود... یَأَیهَا النَّبىُّ قُل لاَزْوَجِک إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا فَتَعَالَینَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسرِّحْکُنَّ سرَاحاً جَمِیلاً... اى پیامبر! به همسرانت بگو اگر زندگى دنیا و زینت آن را مى خواهید، بیایید تا چیزى از دنیا به شما بدهم، و رهایتان کنم، طلاقى نیکو و بى سر و صدا... وَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ الدَّارَ الاَخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَتِ مِنکُنَّ أَجْراً عَظِیماً... و اگر خدا و رسول او و خانه آخرت را مى خواهید، بدانید که خدا براى نیکوکاران از شما اجرى عظیم تهیه دیده است...

 

به آنهایی فکر می کردم که بر عهد خود با خداوند استوارند و عده ای دیگر که انگار قصد کرده اند از انقلاب و آرمانهایش طلاق بگیرند... خسته شده از برخی سختی ها و مشکلات اقتصادی... در مقایسه با زندگی مجلل غرب دیگر برایشان قابل تحمل نیست... ترجیح می دهند حق در قبال دنیا معامله شود... ترجیح می دهند برای رفاه اقتصادی بیشتر در برابر ظلم و ستم زبان در کام گیریم و هم پیاله این مستکبران شویم...

 

انتقاد به برخی سوء مدیریت ها و اشتباهات به جای خود اما واقعا مشکل اصلی کجاست که ترکیه برای برخی حکومت اسلامی ایده آل شده؟ مشکل کجاست که از اکثرشان می شنوی چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است،  چرا از فلسطین و لبنان حمایت می کنیم، به ما چه ربطی دارد... می دانی حق و باطل را می توان از همین جهت گیری ها شناخت... از زیر بنای یک تفکر...

 

بعد تر نوشت:

 

بله ما امروز کیفمان حسابی کوک است. اول یک توضیح کوچک برای دوست عزیزمان بدهم که این زیر بنای تفکر از کجا سر و کله اش اینجا پیدا شده. در درس مدیریت زنجیره تامین ما یک شکلی داشتیم که کل مفاهیم زنجیره را در قالب یک خانه تصویر کرده بود بدین نحو:

 

http://s1.picofile.com/file/7299859351/scm.jpg

 

من در ذهن خودم این شکل را به ساختار ذهنی انسانها هم تعمیم دادم. که این ساختار ذهنی یک زیر بنا یا پی دارد دیوار هایی برای نگه داشتنش و در نهایت سقفی که نتایج در قالب آن بیان می شوند.

 

اما در مورد نظر دوم، با عرض پورش از سرکار خانم حسینی رفیق گرمابه و گلستان ما، یک موضوعاتی دریافت های شخصی است که گاه سخن گفتن از آنها دشوار است. توضیحش برای یک دوست عزیز در هوای سرد و روی نیمکت پارک ملت آسان است اما وقتی می خواهم اینجا بنویسم باید خیلی دقیق و مستدل باشند. اما در پست بعدی انشا الله باز در مورد این موضوع صحبت می کنیم.

 

 

شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت سوم

... و از مـفـاسد بزرگ حب دنیا آن است که انسان را از ریاضات شرعیه و عبادات و مناسک باز دارد، و جـنـبـه طـبـیعت را قوت دهد و تعصى نماید طبیعت از اطاعت روح، و انقیاد آن را نکند و عـزم انـسانى را سست کند و اراده را ضعیف نماید، با اینکه یکى از اسرار بزرگ عبادات و ریـاضـات شـرعـیـه آن است که بدن و قواى طبیعیه و جنبه ملک تابع و منقاد روح گردد و اراده نـفـس در آنـهـا کـارکـن شود و ملکوت نفس بر ملک غالب شود، و به طورى روح داراى سـلطنت و قدرت و نفوذ امر شود که به مجرد اراده بدن را به هر کار بخواهد وادار کند، و از هـر کـار بـخـواهد باز دارد، ملک بدن و قواى ظاهره ملکیه تابع و مقهور و مسخر ملکوت گـردد بـه نـحـوى کـه بـى مـشـقـت و تـکـلف هـر کـارى را بـخـواهـد انـجـام دهد.

 

یکى از فضایل و اسرار عبادات شاقه و پرزحمت آن است که این مقصد از آنها بیشتر انجام گیرد، و انـسـان بـه واسـطه آنها داراى عزم مى شود و بر طبیعت غالب مى آید و بر ملک چیره مى شـود. و اگـر اراده تـام و تـمـام شـود و عـزم قـوى و مـحـکـم گـردد، مـثـل مـلک بـدن و قـواى ظاهره و باطنه آن مثل ملائکه الله شود که عصیان نکنند، به هر چه آنها را امر فرماید اطاعت کنند، و از هر چه نهى فرماید منتهى شوند، بدون آنکه با تکلف و زحمت باشد. قواى ملک انسان هم اگر مسخر روح شد، تکلف و زحمت از میان برخیزد و به راحـتـى مـبـدل گـردد، و اقـالیـم سـبـعـه مـلک تـسـلیـم مـلکـوت شـود و هـمـه قـوا عمال آن گردند.

 

و بدان اى عزیز که عزم و اراده قویه در آن عالم خیلى لازم و کارکن است. میزان یکى از مراتب بهشت، که از بهترین بهشتهاست، اراده و عزم است که انسان تا داراى اراده نافذه و عـزم قـوى نـبـاشـد، داراى آن بـهـشـت و مـقـام عـالى نـشـونـد. در حـدیـث اسـت کـه وقـتـى اهـل بـهـشـت در آن مـسـتقر گردند، یک مرقومه از ساحت قدس الهى جلت عظمته صادر گردد بـراى آنـهـا بـه ایـن مـضـمـون: این کتاب از زنده پایدار جاویدان است به سوى زنده پـایـدار جـاویـدان. من چنانم که به هر چه بفرمایم بشو مى شود، تو را نیز امروز چنان کردم که به هر چه امر کنى بشود مى شود.

 

ملاحظه کن این چه مقامى و سلطنتى است، و این چه قدرتى است الهى که اراده او مظهر ارادة الله شود: معدومات را لباس وجود دهد. از تمام جنات جسمانى این قدرت و نفوذ اراده بهتر و بـالاتـر است. و معلوم است این مرقومه عبث و جزاف رقم نشود. کسى که اراده اش تابع شهوات حیوانى باشد و عزمش مرده و خمود باشد به این مقام نرسد. کارهاى حق تعالى از جـزاف مـبـراسـت: در ایـن عـالم از روى نظام و ترتیب اسباب و مسببات است ، در آن عالم هم همینطور است. بلکه آن عالم الیق به نظام و اسباب و مسببات است. تمام نظام عالم آخرت از روى تناسبات و اسباب است: نفوذ اراده از این عالم باید تهیه شود ـ دنیا مزرعه آخرت و ماده همه نعم بهشتى و نقم جهنمى است.

 

شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت دوم

بدان که نفس در هر حظى که از این عالم مى برد در قلب اثرى از آن واقع مى شود که آن تـاثـر از ملک و طبیعت است و سبب تعلق آن است به دنیا. و التذاذات هر چه بیشتر باشد قـلب از آن بـیـشـتـر تـاثـر پـیدا مى کند و تعلق و حب آن بیشتر مى گردد، تا آنکه تمام وجـهـه قـلب بـه دنـیـا و زخـارف آن گـردد. این منشاء مفاسد بسیارى است. تمام خطاهاى انـسـان و گـرفتارى به معاصى و سیئات براى همین محبت و علاقه است.


از مـفـاسـد بسیار بزرگ آن، چنانچه حضرت شیخ عارف ما، روحى فداه، مى فـرمـودنـد، آن است که اگر محبت دنیا صورت قلب انسان گردد و انس به او شدید شود، در وقت مردن که براى او کشف شود که حق تعالى او را از محبوبش جدا مى کند و مابین او و مـطـلوبـاتـش افتراق مى اندازد با سخطناکى و بغض به او از دنیا برود. و این فرمایش کمرشکن باید انسان را خیلى بیدار کند که قلب خود را خیلى نگاه دارد. خدا نکند که انسان به ولینعمت خود و مالک الملوک حقیقى سخطناک باشد که صورت این غضب و دشمنى را جز خداى تعالى کسى نمى داند.


و نـیـز شـیـخ بـزرگـوار مـا، دام ظـله، از پـدر بـزرگـوار خـود نـقـل کـردنـد کـه در اواخـر عمر وحشتناک بود از براى محبتى که به یکى از پسرهاى خود داشـت. پس از اشتغال چندى به ریاضت از آن علاقه راحت شد و خشنود گردید و به دار سرور انتقال پیدا کرد، رضوان الله علیه.



فـى الکـافـى بـاسـنـاده عـن طـلحـة بـن زیـد، عـن اءبـى عـبـدالله، عـلیـه السـلام، قـال: مـثـل الدنـیـا کـمـثـل مـاء البـحـر، کـلمـا شـرب مـنـه العـطـشـان ازداد عـطـشا حتى یقتله. یـعـنـى حـضـرت صـادق، عـلیـه السـلام، فـرمـود: مثل دنیا، مثل آب دریا است: هر چه تشنه از او بیاشامد، تشنگى را زیادتر کند تا بکشد او را. مـحـبـت دنـیـا انـسان را منتهى به هلاکت ابدى میکند و ماده تمام ابتلائات و سیئات باطنى و ظاهرى است.


و از جـنـاب رسـول اکـرم، صـلى الله عـلیـه و آله، مـنـقـول اسـت کـه درهـم و دیـنـار کـسـانـى را کـه قبل از شما بودند کشتند، و کشنده شما هم آنهاست.


فـرضـا کـه انـسـان مـبـتـلاى بـه مـعـاصـى دیـگـر نـگـردد ـ گـرچـه بـعـیـد بـلکـه مـحـال عـادى است ـ خود تعلق به دنیا و محبت به آن، اسباب گرفتارى است، بلکه میزان در طـول کـشـیـدن عـالم قـبر و برزخ همین تعلقات است. هر چه آنها کمتر باشد، برزخ و قـبـر انـسـان روشـنـتر و گشاده تر و مکث انسان در آن کمتر است، و لهذا براى اولیاء خدا بـیـشـتـر از سـه روز ـ چنانچه در بعضى روایات است ـ عالم قبر نیست، آن هم براى همان علاقه طبیعى و تعلق جبلى است.

شرح حدیث ششم...حب دنیا... قسمت اول

بـالسـنـد المـتـصـل الى محمد بن یعقوب، عن محمد بن یحیى، عن اءحمد بن محمد، عن ابن محبوب، عن عبدالله بن سنان و عبدالعزیز العبدى، عن عبدالله بن اءبى یعفور، عن اءبى عـبـدالله، عـلیـه السـلام، قـال: مـن اءصـبـح و اءمـسـى و الدنـیـا اءکـبـر هـمـه، جـعـل الله الفـقـر بـیـن عـیـنـیـه و شـتـت اءمـره، و لم یـنـل مـن الدنـیـا الا مـا قـسـم له و مـن اءصـبـح و اءمـسـى و الاخـرة اءکـبـر هـمـه، جعل الله الغنى فى قلبه و جمع له اءمره.

 

ترجمه :

این ابى یعفور گوید که حضرت صادق، علیه السلام، گفت: کسى که صبح کند و شـام کـند و حال اینکه دنیا بزرگترین هم او باشد، قرار دهد خدا فقر را بین دو چشمش، و درهم کند کار او را، برخوردار نگردد از دنیا مگر آنچه قسمت شده است براى او. و کسى که صبح و شام کند در صورتى که آخرت بزرگترین هم او باشد، قرار دهد خدا بى نیازى را در دل او، و گرد آورد براى او کار او را.

 

جـنـاب مـحـقـق خـبـیر و محدث بینظیر، مولانا مجلسى، علیه الرحمة، مى فرماید: بدان آنچه از مجموع آیات و اخبار ظاهر مى شود به حسب فهم ما، این است که دنیاى مذمومه مـرکـب اسـت از یـک امـورى کـه انـسـان را بـاز دارد از طـاعـت خـدا و دوسـتـى او و تحصیل آخرت. پس دنیا و آخرت با هم متقابل اند.

 

هر چه باعث رضاى خداى سبحان و قرب او شـود، از آخـرت اسـت اگـر چـه بـه حـسـب ظـاهـر از دنـیـا بـاشـد، مـثـل تـجـارات و زراعـات و صـنـاعـاتـى کـه مـقـصـود از آنـهـا مـعـیـشـت عـیـال بـاشد براى اطاعت امر خدا، و صرف کردن آنها در مصارف خیریه و اعانت کردن به مـحـتـاجان و صدقات و باز ایستادن از سؤ ال از مردم، و غیر آن، و اینها همه از آخرت است گـر چـه مـردم آن را از دنـیـا دانـنـد.  ریـاضـات مـبـتـدعـه و اعـمـال ریـائیه، گرچه با تزهد و انواع مشقت باشد، از دنیاست ، زیرا که باعث دورى از خدا شود و قرب به سوى او نیاورد، مثل اعمال کفار و مخالفان.

 

از براى انسان دو دنیاست: یکى ممدوح و یکى مذموم. آنچه ممدوح است، حـصـول در ایـن نـشـئه کـه دارالتـربـیـة و دارالتـحـصـیـل و مـحـل تـجـارت مـقـامات و اکتساب کمالات و تهیه زندگانى سعادتمند ابدى است که بدون ورود در ایـنـجا امکان پذیر نیست. چنانچه حضرت مولى الموحدین و امیرالمؤ منین، صلوات الله علیه، در یکى از خطبه هاى خود مى فرماید ـ پس از آنکه شنید از یک نفر که ذم دنیا مى کند ـ: ان الدنیا دار صدق لمن صدقها، و دار عافیة لمن فهم عنها، و دار غنى لمن تزود مـنـها، و دار موعظة لمن اتعظ بها، مسجد اءحباء الله و مصلى ملائکة الله و مهبط وحى الله و مـتـجـر اءولیـاء الله. اکـتـسـبـوا فـیـهـا الرحـمـة و ربـحـوا فـیـهـا الجـنـة ... دنیا، خانه راستى است براى کسى که آن را راستگو انگاشت و خانه تندرستى است براى آن  که شناخت و باورش داشت و خانه بى نیازى است براى کسى که از آن توشه اندوخت و خانه پند است براى آن که از آن پند آموخت. مسجد محبان خدا است و نمازگاه فرشتگان او و محل فرود وحى خدا و تجارت هاى دوستان او.

 

 و قـول خـداى تـعالى : و لنعم دار المتقین به حسب روایت عیاشى از حـضـرت بـاقـر، علیه السلام، تفسیر به دنیا شده است.

 

* حدیث چهارم را شروع کرده بودیم اما فعلا از ادامه آن دست نگه داشتم و حدیث ششم را آغاز کردم. برخی مفاهیم این فصل برایم به راستی تکان دهنده بودند....