ان الباطل کان زهوقا...

چند روزی است که عزم کتابخانه کرده ام... در راه به انقلاب فکر می کردم، به عظمتش... نمی دانم چقدر این موضوعات با هم ارتباط دارند اما در ذهنم سخنان خداوند با همسران پیامبر نقش بسته بود... یَأَیهَا النَّبىُّ قُل لاَزْوَجِک إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ الْحَیَوةَ الدُّنْیَا وَ زِینَتَهَا فَتَعَالَینَ أُمَتِّعْکُنَّ وَ أُسرِّحْکُنَّ سرَاحاً جَمِیلاً... اى پیامبر! به همسرانت بگو اگر زندگى دنیا و زینت آن را مى خواهید، بیایید تا چیزى از دنیا به شما بدهم، و رهایتان کنم، طلاقى نیکو و بى سر و صدا... وَ إِن کُنتُنَّ تُرِدْنَ اللَّهَ وَ رَسولَهُ وَ الدَّارَ الاَخِرَةَ فَإِنَّ اللَّهَ أَعَدَّ لِلْمُحْسِنَتِ مِنکُنَّ أَجْراً عَظِیماً... و اگر خدا و رسول او و خانه آخرت را مى خواهید، بدانید که خدا براى نیکوکاران از شما اجرى عظیم تهیه دیده است...

 

به آنهایی فکر می کردم که بر عهد خود با خداوند استوارند و عده ای دیگر که انگار قصد کرده اند از انقلاب و آرمانهایش طلاق بگیرند... خسته شده از برخی سختی ها و مشکلات اقتصادی... در مقایسه با زندگی مجلل غرب دیگر برایشان قابل تحمل نیست... ترجیح می دهند حق در قبال دنیا معامله شود... ترجیح می دهند برای رفاه اقتصادی بیشتر در برابر ظلم و ستم زبان در کام گیریم و هم پیاله این مستکبران شویم...

 

انتقاد به برخی سوء مدیریت ها و اشتباهات به جای خود اما واقعا مشکل اصلی کجاست که ترکیه برای برخی حکومت اسلامی ایده آل شده؟ مشکل کجاست که از اکثرشان می شنوی چراغی که به خانه رواست به مسجد حرام است،  چرا از فلسطین و لبنان حمایت می کنیم، به ما چه ربطی دارد... می دانی حق و باطل را می توان از همین جهت گیری ها شناخت... از زیر بنای یک تفکر...

 

بعد تر نوشت:

 

بله ما امروز کیفمان حسابی کوک است. اول یک توضیح کوچک برای دوست عزیزمان بدهم که این زیر بنای تفکر از کجا سر و کله اش اینجا پیدا شده. در درس مدیریت زنجیره تامین ما یک شکلی داشتیم که کل مفاهیم زنجیره را در قالب یک خانه تصویر کرده بود بدین نحو:

 

http://s1.picofile.com/file/7299859351/scm.jpg

 

من در ذهن خودم این شکل را به ساختار ذهنی انسانها هم تعمیم دادم. که این ساختار ذهنی یک زیر بنا یا پی دارد دیوار هایی برای نگه داشتنش و در نهایت سقفی که نتایج در قالب آن بیان می شوند.

 

اما در مورد نظر دوم، با عرض پورش از سرکار خانم حسینی رفیق گرمابه و گلستان ما، یک موضوعاتی دریافت های شخصی است که گاه سخن گفتن از آنها دشوار است. توضیحش برای یک دوست عزیز در هوای سرد و روی نیمکت پارک ملت آسان است اما وقتی می خواهم اینجا بنویسم باید خیلی دقیق و مستدل باشند. اما در پست بعدی انشا الله باز در مورد این موضوع صحبت می کنیم.

 

 

نظرات 2 + ارسال نظر
M.M چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 01:25

سلام خوبی؟!کتابخانه برای من همیشه بوی کنکور میدهد!دیگر حوصله اش را ندارم!
این روزها درگیری هایم زیاد شده!می دانی من یک تفسیر از عقایدم داشتم و حالا انگار داری تکه ها ایی از خودت را بندازی دور و آنقدر خون و درد را تحمل کنی که نای ماندن نداشته باشی!که از 10 روز مسافرت رفتن(حالا اهواز رفتن می شود مسافرت ما
5روزش را بستری اباشی!خدا را شکر با این چیزها ذهنت درگیر نیست!
من با این کلمه مشکل دارم
"زیر بنای تفکر
دعایمان کن

حسینی چهارشنبه 26 بهمن‌ماه سال 1390 ساعت 07:25

یک انتقاد: این نوشته فقط تیتر عقیده نویسنده را رسانده و از دلیل زیبایش چیزی نگفته، شاید به مصلحتی، و البته اعلام موضع هم لزوماً کار عبثی نیست، ولی این حرف هایی که خیلی شبیه حرف های صدا و سیماست برای خیلی ها نان و آب نمیشود، ببینید، چه چیزی شما را به این پلاکارد و موضع رسانده، مردم را به آن زیبایی دعوت کنید.
جسارتاً!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد