حکایت جوانمردان و رستگاران عالم...


-- امام خمینی را همیشه دوست داشتم؛ از کودکی به سبب علاقه خاص مادر جایگاه خاصی در ذهن و قلبم داشتند. از وقتی کتاب چهل حدیث را می خوانم اما این احساس دچار تغییرات بنیادین شده. دیگر تنها محبت به انسانهای بزرگ نیست. حال شاید کمی درک کنم احساس آنهایی که در جماران هنگام دیدن چهره شان از صمیم قلب اشک می ریختند ... محبتی است به فردی که به راستی پا از دایره خود بیرون نهاده.... ادای احترام به مجاهد پیروز میدان مبارزه با نفس... قلبشان اینقدر صیقل خورده که تلالو روشنی اش از نگاهشان پیداست... اینقدر مطالب این کتاب را با خضوع، فروتنی و درک عمیق نوشته اند که در جان آدمی رسوخ می کنند... سلام خداوند و رحمت بیکرانش بر او باد...


-- سومین هفته ای است که صبح های پنجشنبه و یا جمعه با جمعی از دوستان عزیز به مزارشان می رویم. داخل که می شوم عطر گل مریم فضا را پر کرده، نشانی است از خوش ذوقی زائری که پیش تر مهمانشان بوده. با پایان یافتن ماه صفر، پرچم های مشکی را از دیوار ها برداشته اند و فضای داخل حسابی مرتب و تمیز شده. کتابخانه آن گوشه هم باید نو باشد. می بینید چه منظره زیبایی دارد آن بالا... باتری موبایم اجازه نداد که از داخل هم عکسی بیاندازم.

 

 

حتی در این هوای سرد و با مسیری پر از برف هم چراغ خانه شان روشن است و میهمان دارند...  صفای خانه شان نمک گیر می کند... به دور از هیاهوی این شهر، به دور از اینهمه تجمل و دیوانگی... همچو اصحاب کهف دوری جسته اند از حب دنیا ...

 

"وخورشید را بینى که چون بر آید از غارشان به طرف راست مایل شود و چون فرورود به جانب چپ بگردد، و ایشان در فراخنا و قسمت بلندى غارند، این از آیه هاى خداست هر که را خدا هدایت کند او هدایت یافته است و هر که را خدا گمراه کند دیگر دوستدار و دلسوزى و رهبرى برایش نخواهى یافت." [1]

 


اگر خداوند توفیقش را نصیبمان کنند انشا الله هر هفته برای خواندن دعای عهد مهمانشان شویم. تا به حال نخوانده بودم این دعا را، بسیار زیباست... برنامه مان برای خانم هاست و اگر فرصت داشتید خیلی خوشحال می شویم از همراهیتان.


 

خب این هم عکس داخل که یکی از دوستان انداخته بودند. 



[1] آیه 17 سوره مبارکه کهف

ماجرای نبردی خیالی

ذهنم مدت هاست درگیر این کلمات و نبرد خیالی آنها شده، عقل و احساس، قلب و مغز، دوست داشتن، عشق، نفس و خرد... هنگام تصمیم گیری این موضوعات حسابی گیجم می کنند، چطور تشخیص دهم که احساس مهم تر است یا عقل...  به صدای قلبم گوش سپارم یا پیرو عقلانیت باشم... در این میان نکته بغرنج تعریف درست این مفاهیم است که هر صاحب اندیشه ای به گونه یکی را تصدیق و دیگری را مذموم می شمارد. 

 

جالب آن که در اندک شناختم از قرآن هیچ اثری از این نوع نگرش نیافتم... در قرآن مفاهیم به نحو دیگری ذکر شده... گاه سخن از قلب است که خداوند حایل است میان آن و انسان... و اعلمو ان الله یحول بین المرء و قلبه [1] ... نزدیک تر است از قلب آدمی به او و از او نیز به قلبش... قلبی که گاه دچار مرض و پلیدی می شود... فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا [2] ...و یا هنگامی که از حضرت ابراهیم سخن گفته می شود می گویند... اذ جاء ربه بقلبٍ سلیم [3]... ابراهیمى که با قلبی سالم به درگاه پروردگارش شتافت...

 

قلبی که از دیدگاه قرآن یک ابزار شناخت به حساب می آید. مخاطب بخش عمده ای از پیام قرآن، دل انسان است. پیامی که تنها گوش دل قادر به شنیدن آن است و هیچ گوش دیگری را یارای شنیدن آن نیست. از این رو قرآن تاکید زیادی در حفظ و نگهداری و تکامل این ابزار دارد [4].

 

 و گاه سخن از نفس به میان آمده... نفسی که به آن سوگند خورده شده... و نفسٍ و ما سواها ... فالهمها فجورها و تقواها [5] ... و سوگند به جان آدمى و آن کس که آن را با چنان نظام کامل بیافرید ... و در اثر داشتن چنان نظامى خیر و شر آن را به آن الهام کرد... 

 

به بدی فرمان می دهد ... و ما ابری نفسی ان النفس لامره بالسوء [6] ... من خویش را مبرا نمى کنم چون که نفس انسانى پیوسته به گناه فرمان مى دهد... و خداوند کاملا آگاه است به وسوسه های او ... و لقد خلقنا الانسن و نعلم ما توسوس به نفسه و نحن اقرب الیه من حبل الورید [7]... با اینکه ما انسان را آفریدیم و مى دانیم چه چیزهایى را دلش وسوسه مى کند و ما از رگ گردن به او نزدیکتریم...

 

حال مساله ساده تر شد. قلبی داری که مالکش خداست و اگر اهل تقوا باشی و جلوی خواهش های نفست را بگیری تبدیل به ابزاری برای شناخت حق و باطل می شود ... گمان جنگی خیالی میان عقل و احساس که هر دو ابزار شناخت حق اند درست نیست... اینجا یک طرف سخن از قلب و خرد است که در اثر پرهیز از حرام رشد می کنند و طرف دیگر نفسی که تو را به گناه می خواند... صدایش بوی خودخواهی و خود پسندی می دهد... خواسته اش بر مبنای حق نیست ... خواسته اش همیشه آمیخته است به صفات رذیله... به عجب و تکبر ... به حب دنیا... به عصبیت و غضب و گاه کاهلی...

 

حال شاید بتوان راحت تر صداهای درون را شناخت و آنها را دسته بندی کرد... شاید بتوان  تشخیص داد که پیرو نفس اماره هستی یا به ندای قلبی که تقوا مراقب سلامتش بوده گوش فرا داده ای... قلبی که می شناسد... حال دیگر بحث این نیست که بالاخره عشق برتر است یا دوست داشتن، عقل مهم تر است یا احساس... آن احساسی مقدس است که از دایره خودخواهی خارج بوده و مزین به جلوه های زیبای تقوا است، اینکه نامش چه باشد تفاوتی نمی کند

 

[1]سوره انفال آیه 24        

[2] سوره بقره آیه 10

[3] سوره صافات آیه 84

[4] http://www.hawzah.net/FA/articleview.html?ArticleID=3411

[5] سوره شمس آیات 7 و 8

[6] سوره یوسف آیه 53

[7]سوره ق ایه 5

 

شرح حدیث چهارم...کبر... قسمت اول

بـالسند المتصل الى محمد بن یعقوب عن على بن ابراهیم، عن محمد بن عیسى، عن یونس، عـن اءبـان، عـن حـکـیـم، قـال: سـاءلت اءبـا عبدالله، علیه السلام، عن اءدنى الالحاد. فقال: ان الکبر اءدناه.

 

حـکـیم گفت پرسیدم از امام صادق، علیه السلام، از پست ترین و پائین ترین درجه برگشت از حق. پس فرمود: "همانا کبر پائین ترین درجه اوست".

 

شرح کبر عبارت است از یک حـالت نفسانیه که انسان ترفع کند و بزرگى کند و بزرگى فروشد بر غیر خود و اثـر آن اعمالى است که از انسان صادر مى شود و آثارى است که در خارج بروز کند که گویند تکبر کرد؛ و این صفت غیر از عجب است.

 

بلکـه بـه طورى که سابق ذکر شد، این صفت زشت و این رذیله خبیثه ولیده و ثمره عجب است، زیرا که عجب خودپسندى است و کبر بزرگى کردن بر غیر و عظمت فروشى است.

 

انسان که در خود کمالى دید، یک حالتى به او دست مى دهد که آن عبارت از سرور و غنج و تـدلل و غـیـر آن اسـت و آن حـالت را عـجـب گـویـنـد، و چـون غـیـر خـود را فـاقـد آن کـمـال متوهم گمان کرد، در او حالت دیگرى دست دهد که آن رؤ یت تفوق و تقدم است، و از این رؤ یت یک حالت بزرگى فروشى و ترفع و تعظمى دست دهد که آن را کبر گـویـنـد.

 

ایـنـهـا تـمـام در قـلب و باطن است و اثر آن در ظاهر، چه در هیئت بدن و چه در افـعـال و اقـوال بـاشـد تـکـبـر اسـت. بـالجـمـله، انـسـان خودبین خودخواه شود، و چون خودخواهى افزاید، خودپسند گردد، و چون خودپسندى لبریز آید، خودفروشى کند.


بـدان کـه از بـراى کـبـر بـه اعـتـبـار دیـگـر درجـاتـى اسـت :اول، کـبـر بـه خـداى تـعـالى. دوم، کـبـر بـه انـبـیـاء و رسـل و اولیـاء، صـلوات الله عـلیـهم. سوم، کبر به اوامر خداى تعالى، که این دو نیز بـه کـبـر بـه خـداى تـعـالى بـرگـردد. چـهـارم، کـبر بر بندگان خدا، که آن نیز پیش اهل معرفت به کبر به خدا برگردد

.

فَللَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً...

مَن کانَ یُرِیدُ الْعِزَّةَ فَللَّهِ الْعِزَّةُ جَمِیعاً إِلَیْهِ یَصعَدُ الْکلِمُ الطیِّب وَ الْعَمَلُ الصلِحُ یَرْفَعُهُ وَ الَّذِینَ یَمْکُرُونَ السیِّئَاتِ لهَُمْ عَذَابٌ شدِیدٌ وَ مَکْرُ أُولَئک هُوَ یَبُورُ(10)

 

کسى که در پى کسب عزت درآید بداند که عزت همه اش نزد خدا است ، و کلمه طیب به سوى او بالا مى رود و عمل صالح آن را در بالاتر رفتن مدد مى دهد و کسانى که با گناهان خود با خدا نیرنگ مى کنند عذابى سخت دارند و مکر آنان بى نتیجه خواهد بود... سوره مبارکه فاطر...


فرهنگ معین معنی اش می کند گرامی شدن، سربلند شدن... حال تمامی این مفهوم نزد خداست... همه همه همه اش... همه عزتت را باخته ای اگر بر در ارباب بی مروت دنیا بکوبی... هیچ نصیبی نخواهی داشت...



* انشا الله چهل حدیث را ادامه می دهیم... خیلی زود... انشا الله از فردا...