نوشته های یک ذهن تب دار



تب دارم... احساس سبکی عجیبی می کنم....رنگم پریده...


احساس می کنم یکی دو سانت از زمین کنده شدم... احساس ضعف، سبکی، سرگیجه و استشمام نسیم مرگ تن...


دراز کشیده ام و فیلم هامون را می بینم... من را می برد به دوران کودکی... صحنه پاشیدن رنگ بر روی بوم بیشتر از بقیه در ذهنم مانده... و هامون که از ابراهیم خلیل می گوید... و دوستش از اینکه چگونه پدر ایمان شده... چگونه در چهار روزی که برای قربانی کردن اسماعیل سپری کرده لحظه ای شک نکرده و قدمی باز نگشته... قربانی کردن ... چه کلمه غریبی ... قربانی کردن عزیز ترین ها... 


چند وقت پیش جوش عجیبی در گردنم ظاهر شده بود، احساس می کردم که نوعی تومور است... دو روز پیش یکی دیگر هم ظاهر شد... ظهور این دو میهمان ناخوانده در خیالات دور و درازی مرا غرق کرد ... تصویری از بیمارستان و من که بر روی تخت دراز کشیده ام... لحظه وداع با عزیزان ... بغض کردم ... خواهرم بعد از معاینه گفت که هیچی نیست، نگران نباش رفتنی نیستی، یک جوش ساده است و سرما خوردگی که زود خوب می شود... شاید بهتر بود می گفت خوشحال نباش...


پ.ن:حضرت سجاد می فرماید: «و عمرنی ماکان عمری بذله فی طاعتک فاذا کان عمری مرتعا للشیطان فاقبضنی الیک قبل ان یسبق مقتک الی او یستحکم غضبک علی ؛ خدایا تا وقتی عمر من در راه اطاعت تو صرف می شود، عمرم را طولانی و دراز فرما، اما اگر عمرم، چراگاه شیطان و محل برآوردن شدن خواست های او گردید، قبل از آن که خشم تو مرا در بر گیرد و به غضب تو دچار گردم، جانم را بگیر (صحیفه سجادیه، دعای مکارم الاخلاق)


نظرات 3 + ارسال نظر
د یکشنبه 23 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 21:14

آرزوی مرگ؟؟؟؟

آرزو ...نه... هیچ گاه چنین آرزویی نمی کنم چون به گمانم ناشکری بزرگی است... حس اشتیاق دارم به آن و البته با دستان خالی من این اشتیاق کمی ساده انگارانه است... تنها امید دارم...

امیر دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 01:16

سلام

صحبت های این هفته برنامه پارک ملت خیلی شبیه جلسات اولیه وبلاگ آقای بازارگان بود ( امر به معروف و ... )

چون خوشم اومد خواستم دیگران هم سهیم باشند

http://www.aparat.com/v/5f795ee135dd0eab5014a56ff3e47df731356

M.M دوشنبه 24 مرداد‌ماه سال 1390 ساعت 16:15

سلام طاعات قبول باشه
من اونقدری که از شب اول قبر میترسم از صحنه صحرای محشر ترس ندارم!شبی خواب دیدم دارم میمیرم!
توی خواب کلی ازماش هام رو زیر رو کردم با مراکز مختلف تماس گرفتم میل زذم و از اینجور کارها(امان از این جماعت ما)
آخرش گفتند مردنی هستم
من هم گفتم چشم
حالا تو هم خوب شد مهندس هستی اگر پزشک بودی حتما تا حالا کلی مریضی برای خودت ذست و پا می کردی
مواظب خودت باش
مگر ما چندتا مهدیه داریم عزیزم

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد