شرح حدیث سوم...عجب... قسمت سوم

درجـه دیـگـر آن اسـت کـه خـود را از خـداى تـعـالى بـه واسـطـه ایـمـان یـا مـلکـات یـا اعـمـال طـلبـکـار بـدانـد و مـستحق ثواب شمارد، و لازم بداند بر خدا که او را در این عالم عزیز، و در آخرت صاحب مقامات کند، و خود را مؤ من صاف و پاک بداند و هر وقت اسمى از مـؤ مـنـیـن بـه غـیـب آیـد سـرش را داخـل سـرهـا کـنـد و در دلش انـدیـشد که خداوند اگر با عـدل هـم با من رفتار کند من مستحق ثواب و اجرم!

بلکه بعضى بر قباحت و وقاحت افزوده تصریح به این کلام باطل مى کنند! و اگر براى او بلایى رخ دهد و براى او ناملایمى پـیـش آیـد، در دل اعـتـراض بـه خـدا دارد و تـعـجـب از کـارهـاى خـداى عـادل کـه مـؤ مـن پـاک را مبتلا کند و منافق فاسق را مرزوق کند، و در باطن به حق تبارک و تـعـالى و بـه تـقـدیرات او غضبناک باشد و در ظاهر اظهار رضایت کند. غضب خود را به ولى نـعـمـت خود تحویل دهد، و رضاى به قضا را به مخلوق ارائه دهد. و وقتى بشنود مؤ مـنـیـن را در ایـن دنـیـا خـداونـد مـبـتـلا مـى فـرمـایـد، بـه دل خود تسلیت مى دهد. نمى داند منافق مبتلا هم بسیار است، نه هر مبتلاى مؤ من است.


رتـبـه دیـگـر از عـجـب آن اسـت کـه خـود را از مـردم دیـگـر مـمتاز بداند و بهتر شمارد به اصل ایمان از غیر مؤ منین، و به کمال ایمان از مؤ منین، و به اوصاف نیکو از غیر متصفین، و بـه عـمـل واجـب و تـرک مـحرم از مقابل آن، و به اتیان به مستحبات و مواظبت به جمعه و جـمـاعـات و مـناسک دیگر و ترک مکروهات از عامه مردم خود را کاملتر دانسته و امتیاز براى خود قایل باشد، و اعتماد به خود و ایمان و اعمال خود کند و دیگر مخلوق را ناچیز و ناقص شـمـارد و بـه هـمـه مـردم بـه نـظـر خـوارى نـگـاه کـنـد، و در دل یـا زبـان بندگان خدا را سرزنش و تعییر کند.

هر کس را به طورى از درگاه رحمت حق دور کـنـد و رحـمـت را خاص خود و یک دسته مثل خود قرار دهد. صاحب این مقام به جایى رسد کـه هـر چـه عـمـل صـالح از مـردم بـبـیـنـد بـه آن مـنـاقـشـه کـنـد و در دل در آن بـه یـک نـحـو خـدشـه کـنـد، و اعـمـال خـود را از آن خـدشـه و مناقشه پاک بداند. اعـمـال حـسـنـه مـردم را چـیـزى نشمارد، و همان عمل اگر از خودش صادر شد بزرگ بداند. عـیـوب مـردم را خـوب ادراک کند و از عیب خود غافل باشد. اینها علامت عجب است، گرچه خود انسان از آن غافل است.

شرح حدیث سوم...عجب... قسمت دوم

بـدان کـه از بـراى عجب در هر یک از این درجات سابق الذکر مراتبى است، که بعضى از آن مـراتـب واضـح و روشـن اسـت کـه انـسان به اندک تنبه و التفات پى به آن مى برد، بـعـضـى دیـگـر بـغـایـت دقـیـق و بـاریـک اسـت کـه انـسـان تـا تـفـتـیـش ‍ کـامـل نـکـنـد و مـداقـه صـحـیـحه به عمل نیاورد ادراک آن نمى تواند کند، و نیز بعضى از مراتبش شدیدتر و سخت تر و مهلکتر از بعضى مراتب دیگر است.

 

-- مـرتـبـه اولى، کـه از هـمـه بـالاتـر و هـلاکـتش بیشتر است، حالى است که در انسان به واسـطـه شـدت عجب پیدا شود که در قلب خود بر ولى نعمت خود و مالک الملوک به ایمان یا خصال دیگرش منت گذارد. گمان کند که به واسطه ایمان او در مملکت حق وسعتى یا در دیـن خـدا رونـقى پیدا شد، یا به واسطه ترویج او از شریعت یا ارشاد و هدایت او یا امر بـه مـعـروف و نـهى از منکر او یا اجراى حدود یا محراب و منبرش به دین خدا رونقى بسزا داده، یـا بـه واسـطـه آمـدن در جـماعت مسلمین یا به پا کردن تعزیه حضرت ابى عبدالله الحـسـیـن، عـلیـه السـلام، رونـقـى در دیانت حاصل شد که به سبب آن بر خدا و بر سید مـظـلومان و بر رسول اکرم، صلى الله علیه و آله، منت دارد.

 

هر چند اظهار این معنى نکند، در دلش مـى گـذارد. و از هـمـیـن بـاب اسـت مـنـت گـذارى بـر بـنـدگان خدا در امور دینیه. مـثـل آنـکـه در دادن صـدقـات واجـبـه و مـسـتحبه و در دستگیرى از ضعفا و فقرا بر آنها منت گـذارى کـنـد. گـاهی این منت گذارى مخفى است حتى بر خود انسان. 

 

-- مـرتـبـه دیـگـر آن اسـت کـه بـه واسـطـه شـدت عـجـبـى کـه در قـلب اسـت غـنـج و دلال کند بر حق تعالى . و این غیر از منت گذارى است ، گرچه بعضى فرق نگذاشته اند.

 

صـاحـب ایـن مـقـام خـود را مـحـبوب حق تعالى مى پندارد و خود را سلک مقربین و سابقین مى شـمـارد، و اگـر اسـمـى از اولیـاء حـق بـرده شـود یا از محبوبین و محبین یا سالک مجذوب سخنى پیش آید، در قلب خود را از آنها مى داند.

 

ممکن است ریاء شکسته نفسى کرده و اظهار خلاف آن کند، یا براى اثبات آن مقام براى خود طورى نفى مقام از خود کند که ملازم اثبات بـاشـد. و اگـر خـداى تـعالى او را مبتلا کند به بلایى، کوس البلاء للولاء * زنـد. مـدعـیـهـا ارشاد از عرفا و متصوفه و اهل سلوک و ریاضت به این خطر نزدیکترند از سایر مردم.

 

 

* خداوند گروهی را به دوستی نگرفت مگر آنکه آنها را به بلایا گرفتار ساخت (امام صادق (ع))

شرح حدیث سوم...عجب... قسمت اول

خداوند به داد برسد از حدیث سوم....

 

على بن سوید گوید از حضرت موسى بن جعفر، علیه السلام ، پرسیدم از عجبى که فـاسـد مى نماید عمل را. پس ‍ گفت : عجب (را) درجاتى است. از آنها این است که زینت پیدا کند از براى بنده بدى عمل او، پس ببیند او را نیکو، پس به عجب آورد او را و گمان کند او نـیـکـو عـمـلى کـرده اسـت و از آنـهاست آنکه ایمان آورده بنده به پروردگار خود، پس منت گذارد بر خدا، و حال آنکه از براى خداست بر او در آن ایمان منت.

 

شـرح عـجـب بـنـا بـه فـرموده علماء، رضوان الله علیهم، عبارت است از بزرگ شـمـردن عـمـل صـالح و کـثـیـر شـمردن آن و مسرور شدن و ابتهاج نمودن به آن، و غنج و دلال کردن است به واسطه آن، و خود را از حد تقصیر خارج دانستن است. اما مسرور شدن بـه آن بـا تـواضـع و فـروتنى کردن از براى خداى تعالى و شکر ذات مقدس حق کردن بر این توفیق و طلب زیاده کردن عجب نیست و ممدوح است.

 

... شـک نـیـسـت کـسـى کـه اعـمـال صـالحـه کـنـد، از قـبـیـل روزه و بـیـدارى شب و غیر آن، در نفس او بهجت و سرورى حـاصـل شـود، پـس اگر این بهجت براى آن است که خداى تعالى به او عطایى فرموده و نعمت عنایت کرده که آن نعمت و عطا این اعمال صالحه است، و با این وصف ترسناک باشد از نـقـص آنها و بیمناک باشد از زوال نعمت و از خداى تعالى زیاده طلب کند، این ابتهاج و سـرور عـجـب نـیـسـت.

 

اگـر ایـن ابـتـهـاج از جـهـت آن اسـت کـه ایـن اعـمـل از اوست و اوست که داراى این صفت است و بزرگ شمارد اعمالش را و اعتماد کند بر آنـهـا و خـود را از حـد تـقـصیر خارج داند و به جایى رسد که گویى منت گذارى کند بر خداى تعالى به واسطه این اعمال، پس این سرور عجب است.

 

قُلْ هَلْ نُنَبِّئُکُم بِالاَخْسرِینَ أَعْمَلاً(103)


الَّذِینَ ضلَّ سعْیهُمْ فى الحَْیَوةِ الدُّنْیَا وَ هُمْ یحْسبُونَ أَنهُمْ یحْسِنُونَ صنْعاً(104)


أُولَئک الَّذِینَ کَفَرُوا بِئَایَتِ رَبِّهِمْ وَ لِقَائهِ فحَبِطت أَعْمَلُهُمْ فَلانُقِیمُ لهَُمْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ وَزْناً (105)



بگو آیا شما را از آنهایى که از جهت عمل زیانکارترند خبر دهیم (103)


همان کسان که کوشش ایشان در زندگى این دنیا تلف شده و پندارند که رفتار نیکودارند (104)


آنها همان کسانند که آیتهاى پروردگارشان را با معاد انکار کرده اند، پس ‍ اعمالشان هدر شده و روز قیامت براى آنها میزانى بپا نمى کنیم (105)

 

 سوره مبارکه کهف

شرح حدیث دوم... ریا (قسمت اول)

بـه سـنـد مـذکـور، یـزیـد بـن خـلیـفـه از حـضـرت صـادق ، عـلیـه السـلام ، نـقـل مـى کـنـد کـه فـرمـود: هر ریایى شرک است . همانا کسى که کار کند براى مردم، مى باشد ثواب او بر مردم و کسى که عمل کند براى خدا، مى باشد ثواب او بر خدا.


شـرح بـدان کـه ریـا عـبـارت از نـشـان دادن و وانـمـود کـردن چـیـزى از اعـمـال حـسـنـه یا خصال پسندیده یا عقاید حقه است به مردم، براى منزلت پیدا کردن در قـلوب آنـهـا و اشـتهار پیدا کردن پیش آنها به خوبى و صحت و امانت و دیانت بدون قصد صحیح الهى . و آن تحقق پیدا مى کند در چند مقام:


مقام اول و آن داراى دو درجه است:


اول آنکه اظهار عقاید حقه و معارف الهیه کند براى اینکه اشـتـهـار بـه دیـانـت پـیـدا کـنـد و مـنـزلت در قـلوب پـیـدا نـمـایـد. مـثـل ایـنـکه بگوید: من کسى را جز خدا مؤ ثر در وجود نمى دانم. یا اینکه: من به غیر خدا توکل به کسى ندارم. یا بالکنایة و اشاره خود را معرفى کند به عقاید حقه. و این طور دوم رایـجـتـر اسـت . مـثـلا صـحبت توکل یا رضاى به قضاى الهى پیش آمد مى کند، شخص مرائى با یک آه یا یک سر تکان دادن خود را در سلک آن جمعیت محسوب مى دارد.


درجـه دوم آنکه عقاید باطله را از خود دور کند و نفس خود را از آن تزکیه کند به قصد جاه و منزلت در قلوب، چه به صراحت لهجه باشد یا به اشاره و کنایه.


بدان که ریا در اصول عقاید و معارف الهیه از جمیع اقسام ریاها سخت تر و عاقبتش از همه بدتر و ظلمتش از تمام ریاها بیشتر و بالاتر است... ایمان از اعمال قلبیه است نه مجرد علم، کما اینکه در این حدیث شریف مى فرماید: هر ریایى شرک است.


ولیکن این فجیعه موبقه و این سـریـره مـظـلمـه و ایـن ملکه خبیثه بالاخره کار انسان را منجر مى کند به اینکه خانه قلب مـخـتـص بـه غـیر خدا شود، و کم کم ظلمت این رذیله اسباب مى شود که انسان بى ایمان از دنیا برود، و این ایمان خیالى که دارد صورت بى معنى و جسد بى روح و پوست بیمغزى اسـت و مـورد قـبـول خـداى تـعالى نشود.


چه بسا کسى داراى این علم باشد و مؤ من نباشد: شیطان علم به تمام این مراتب به قدر من و شما هست و کافر است. بلکه ایمان یک عمل قلبى است که تا آن نباشد ایمان نیست.


کـمـال ایـمـان اطـمـیـنـان اسـت. نـور ایـمـان کـه قـوى شـد، دنـبـالش اطـمـیـنـان در قـلب حـاصـل مـى شـود و تـمـام ایـنـهـا غـیـر از عـلم اسـت.


مـثـلا شما به عقل خود ادراک کردید که مرده نمى تواند به کسى ضرر بزند و تمام مرده هـاى عـالم بـه قـدر مـگـس حـس و حرکت ندارند و تمام قواى جسمانى و نفسانى از او مفارقت کـرده، ولى چـون ایـن مـطـلب را قـلب قـبـول نـکـرده و تـسـلیـم عـقـل نـشـده شـمـا نـمـى توانید با مرده شب تاریک به سر برید. ولى اگر قلب تسلیم عقل شد و این حکم را از او قبول کرد، هیچ این کار براى شما اشکالى ندارد. چنانچه بعد از چند مرتبه اقدام قلب تسلیم شده دیگر باکى از مرده نمى کند.


پـس اى عـزیز، نام نیک را از خداوند بخواه . قلوب مردم را از صاحب قلب خواهش کن با تو باشد. تو کار را براى خدا بکن ، خداوند علاوه بر کرامتهاى اخروى و نعمتهاى آن عالم در هـمین عالم هم به تو کرامتها مى کند، تو را محبوب مى نماید، موقعیت تو را در قلوب زیاد مـى کـنـد، تو را در دو نیا سربلند مى فرماید.


ولى اگر بتوانى با مجاهده و زحمت قلب خـود را از ایـن حـب هـم بـکـلى خـالص نـمـا، بـاطـن را صـفـا ده تـا عـمـل از ایـن جـهـت خـالص شـود و قـلب مـتوجه حق گردد، روح بى آلایش شود، کدورت نفس بـرطـرف گـردد.


حـب و بـغـض مردم ضعیف ، شهرت و اسم نزد بندگان ناچیز، چه فایده دارد. فـرضـا فایده داشته باشد، یک فایده ناچیز جزئى چند روزه است . ممکن است این حب عـاقـبـت کار انسان را به ریا برساند و خداى نخواسته آدم را مشرک و منافق و کافر کند، اگـر در ایـن عـالم رسـوا نـشـود، در آن عـالم در مـحـضـر عـدل ربـوبـى پـیـش بـنـدگـان صـالح خـدا و انبیاء عظام او و ملائکه مقربین رسوا شود، سـرافـکـنـده گـردد، بـیـچـاره شـود. رسـوایـى آن روز را نـمـى دانـى چه رسوایى است . سـرشـکـسـتـه در آن مـحـضـر را خـدا مـى دانـد چـه ظـلمـتـهـا دنبال دارد. آن روز است که به فرموده حق تعالى کافر مى گوید: اى کاش خاک بودم...


ادامه مطلب ...

شرح حدیث اول... جهاد با نفس (قسمت دوم)

بـدان کـه اول شرط از براى مجاهد در این مقام و مقامات دیگر، که مى تواند منشاء غلبه بـر شـیـطـان و جـنـودش شـود، حـفـظ طـائر خـیـال اسـت.


چـون کـه ایـن خیال مرغى است بس پرواز کن که در هر آنى به شاخى خود را مى آویزد، و این موجب بسى از بـدبـخـتـیـهـاسـت. و خـیـال یـکـى از دستاویزهاى شیطان است که انسان را بواسطه آن بیچاره کرده به شقاوت دعوت مى کند.


انـسـان مـجـاهـد کـه در صـدد اصلاح خود برآمده و مى خواهد باطن را صفایى دهد و از جنود ابـلیـس آن را خـالى کند، باید زمام خیال را در دست گیرد و نگذارد هر جا مى خواهد پرواز کـنـد، و مـانـع شـود از ایـنـکـه خـیـالهـاى فـاسـد بـاطـل بـراى او پـیـش آیـد، از قـبـیل خیال معاصى و شیطنت، همیشه خیال خود را متوجه امور شریفه کند. و این اگر چه در اول امـر قـدرى مـشـکـل به نظر مى رسد و شیطان و جنودش آن را به نظر بزرگ جلوه مى دهـنـد، ولى بـا قدرى مراقبت و مواظبت امر سهل مى شود.


هان اى عزیز، از خواب بیدار شو. از غفلت تنبه پیدا کن و دامن همت به کمر زن، و تا وقت اسـت فرصت را غنیمت بشمار، و تا عمر باقى است و قواى تو در تحت تصرف تو است و جـوانـى بـرقـرار اسـت و اخـلاق فـاسـده بـر تـو غالب نشده و ملکات رذیله بر تو چیره نـگـردیـده، چاره اى کن و دوایى براى رفع اخلاق فاسده و قبیحه پیدا کن و راهى براى اطفاء نائره شهوت و غضب پیدا نما.


بـهترین علاجها که علماء اخلاق و اهل سلوک از براى این مفاسد اخلاقى فرموده اند این است کـه هـر یـک از ایـن ملکات زشت را که در خود مى بینى، در نظر بگیرى و برخلاف آن تا چندى مردانه قیام و اقدام کنى و همت بگمارى برخلاف نفس تا مدتى، و بر ضد خواهش آن رذیـله رفـتـار کـنى و از خداى تعالى در هر حال توفیق طلب کنى که با تو اعانت کند در این مجاهده، مسلما بعد از مدت قلیلى آن خلق زشت رفع شده و شیطان و جندش از این سنگر فرار کرده جنود رحمانى به جاى آنها برقرار مى شود.


مـثلا یکى از ذمایم اخلاق ، که اسباب هلاکت انسان است و موجب فشار قبر است و انسان را در دو دنـیـا مـعـذب دارد، بـدخـلقـى بـا اهـل خـانـه یـا هـمـسـایـگـان یـا هـم شـغـلهـا یـا اهـل بازار و محله است، که این زاییده غضب و شهوت است. اگر انسان مجاهد مدتى در صدد بـرآیـد کـه هـر وقت ناملایمى پیش آمد مى کند از براى او و آتش غضب شعله ور مى شود، بـرخـلاف نـفس اقدام کرده عاقبت بد و نتیجه زشت این خلق را یاد بیاورد در عوض مـلایمت به خرج بدهد و در باطن شیطان را لعن کند و به خدا از او پناه ببرد، من به شما قـول مـى دهـم کـه اگـر چنین رفتارى کنید، بعد از چند مرتبه تکرار آن خلق بکلى عوض ‍ شـده و خـلق نـیـکـو در بـاطـن مـمـلکـت شـمـا مـنـزل مـى کـنـد.


یا اگر خداى نخواسته اهل جدال و مراء در مباحثه علمیه هستى ـ کما اینکه بعضى از ما طلبه هـا گـرفتار این سریره زشت هستیم ـ مدتى برخلاف نفس اقدام کن. در مجالس رسمى که مشحون به علماء و عوام است مباحثه که پیش ‍ آمد کرد دیدى طرف صحیح مى گوید، معترف به اشتباه خودت بشو و تصدیق آن طرف را بکن.


چون که مجاهده نفس در این مقام به اتمام رسیده و انسان موفق شد که جنود ابلیس را از این مـمـلکـت خـارج کـنـد و مملکتش را سکناى ملائکة الله و معبد عبادالله الصالحین قرار داد، کار سـلوک الى الله آسـان مـى شـود و راه مـسـتـقیم انسانیت روشن و واضح مى گردد، و ابواب بـرکات و جنات به روى او مفتوح مى گردد، و ابواب جهنم و درکات آن به روى او بسته مـى گـردد، و خـداى تـبـارک و تعالى به نظر لطف و مرحمت به او نظر مى کند و در سلک اهل ایمان منخرط مى شود و از اهل سعادت و اصحاب یمین مى شود، راهى از باب معارف الهیه که غایت ایجاد خلق جن و انس است بر او باز مى شود، و خداى تبارک و تعالى در آن راه پر خطر از او دستگیرى مى فرماید.

شرح حدیث اول... جهاد با نفس (قسمت اول)

 از دیشب خواندن کتاب شرح چهل حدیث امام خمینی را شروع کردم. تصمیم گرفتم اگر توفیقش را داشتم هر شب شرح یک حدیث را بخوانم و در وبلاگ نیز منتشر کنم.


همانا پـیـغـمـبـر، صـلى الله عـلیه و آله ، فرستاد لشکرى را. پس چون که برگشتند فرمود: آفـریـن بـاد بـه گروهى که به جاى آوردند جهاد کوچک را، و به جاى ماند بر آنها جهاد بزرگ. گفته شد اى پیغمبر خدا چیست جهاد بزرگ ؟ فرمود: جهاد نفس است.


بـدان کـه اول شـرط مـجـاهـده بـا نـفـس و حـرکت به جانب حق تعالى تفکر است.


تـفـکـر در ایـن مـقام عبارت است از آنکه انسان لااقل در هر شب و روزى مقدارى ـ ولو کم هم بـاشـد ـ فـکر کند در اینکه آیا مولاى او که او را در این دنیا آورده و تمام اسباب آسایش و راحـتـى را از بـراى او فـراهـم کـرده، ... و این همه بسط بساط نعمت و رحـمـت کـرده ، و از طـرفـى هـم ایـن هـمـه انـبـیـا فـرسـتـاده ، و کـتـابـهـا نـازل کرده و راهنماییها نموده و دعوتها کرده ، آیا وظیفه ما با این مولاى مالک الملوک چیست ؟ آیـا تـمـام این بساط فقط براى همین حیات حیوانى و اداره کردن شهوت است که با تمام حـیـوانـات شـریـک هـستیم ، یا مقصود دیگرى در کار است ؟


مـنـزل دیـگـر کـه بـعـد از تـفـکـر از بـراى انـسـان مـجـاهـد پـیـش مـى آیـد، مـنـزل عـزم اسـت.


عزمى که مناسب با این مقام است عبارت است از بناگذارى و تصمیم بر ترک معاصى، و فعل واجبات، و جبران آنچه از او فوت شده در ایام حیات، و بالاخره عزم بر اینکه ظاهر و صـورت خـود را انـسـان عـقـلى و شـرعـى نـمـایـد کـه شـرع و عـقـل بـه حـسب ظاهر حکم کنند که این شخص، انسان است.


و از امورى که لازم است از براى مجاهد، مشارطه و مراقبه و محاسبه است .


مشارطه آن اسـت کـه در اول روز مثلا با خود شرط کند که امروز برخلاف فرموده خداوند تبارک و تعالى رفتار نکند. و این مطلب را تصمیم بگیرد.


و پـس از ایـن مـشارطه، باید وارد مراقبه شوى. و آن چنان است که در تمام مدت شـرط. مـتـوجـه عـمـل بـه آن بـاشـى، و خـود را مـلزم بـدانـى بـه عمل کردن به آن، و اگر خداى نخواسته در دلت افتاد که امرى را مرتکب شوى که خلاف فـرمـوده خـداسـت، بدان که این از شیطان و جنود اوست که مى خواهند تو را از شرطى که کـردى بـاز دارنـد. بـه آنـهـا لعـنـت کـن و از شـر آنـهـا بـه خـداونـد پـنـاه بـبـر، و آن خیال باطل را از دل بیرون نما.


و بـه هـمـیـن حال باشى تا شب که موقع محاسبه است . و آن عبارت است از اینکه حـساب نفس را بکشى در این شرطى که با خداى خود کردى که آیا به جا آورد، و با ولى نـعـمـت خـود در ایـن معامله جزئى خیانت نکردى ؟ اگر درست وفا کردى، شکر خدا کن در این توفیق و بدان که یک قدم پیش رفتى و مورد نظر الهى شدى، و خداوند انشاءالله تو را راهـنـمایى مى کند در پیشرفت امور دنیا و آخرت و کار فردا آسانتر خواهد شد.


و از امـورى کـه انـسـان را معاونت کامل مى نماید در مجاهده با نفس و شیطان، و باید انسان سـالک مـجاهد خیلى مواظب آن باشد، تذکر است. آن در این مقام عبارت است از یاد خداى تعالى و نعمتهایى که به انسان مرحمت فرموده .