اى به صورت مردان عارى از مردانگى...

اکنون، این مرد غامدى است، که با سپاه خود به شهر انبار درآمده است و حسّان بن حسّان البکرى را کشته است و مرزدارانتان را رانده است و کار را به آنجا رسانیده اند که شنیده ام که یکى از آنها بر زن مسلمانى داخل شده و دیگرى، بر زنى از اهل ذمّه و، خلخال و دستبند و گردنبند و گوشواره اش را ربوده است و آن زن جز آنکه انّا لله ... گوید و از او ترحم جوید چاره اى نداشته است.


آنها پیروزمندانه، با غنایم، بى آنکه زخمى بردارند، یا قطره اى از خونشان ریخته شود، بازگشته اند. اگر مرد مسلمانى پس از این رسوایى از اندوه بمیرد، نه تنها نباید ملامتش ‍ کرد بلکه مرگ را سزاوارتر است. اى شگفتا، به خدا سوگند، که همدست بودن این قوم با یکدیگر با آنکه بر باطل اند - و جدایى شما از یکدیگر- با آنکه بر حقید - دل را مى میراند و اندوه را بر آدمى چیره مى سازد.


وقتى مى نگرم که شما را آماج تاخت و تاز خود قرار مى دهند و از جاى نمى جنبید، بر شما مى تازند و شما براى پیکار دست فرا نمى کنید، مى گویم، که اى قباحت و ذلت نصیبتان باد! خدا را معصیت مى کنند و شما بدان خشنودید.


چون در گرماى تابستان به کارزارتان فراخوانم، مى گویید که در این گرماى سخت چه جاى نبرد است، مهلتمان ده تا گرما فروکش کند و، چون در سرماى زمستان به کارزارتان فراخوانم، مى گویید که در این سورت سرما، چه جاى نبرد است مهلتمان ده تا سورت سرما بشکند. این همه که از سرما و گرما مى گریزید به خدا قسم از شمشیر گریزانترید.


اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده، کاش نه شما را دیده بودم و نه مى شناختمتان. این آشنایى براى من، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمره اى نداشت.


مرگ بر شما باد، که دلم را مالامال خون گردانیدید و سینه ام را از خشم آکنده ساختید و جام زندگیم را از شرنگ غم لبریز کردید و با نافرمانیهاى خود اندیشه ام را تباه ساختید.


تا آنجا که قریش ‍ گفتند: پسر ابوطالب مردى دلیر است ولى از آیین لشکرکشى و فنون نبرد آگاه نیست.


خدا پدرشان را بیامرزد! آیا در میان رزم آوران، رزمدیده تر از من مى شناسند، یا کسى را که پیش از من قدم به میدان جنگ نهاده باشد؟ وقتى که من به آوردگاه مى رفتم، هنوز به بیست سالگى نرسیده بودم و حال آنکه، اکنون از شصت سالگى برگذشته ام.


آرى ، کسى را که از او فرمان نمى برند چه راءى و اندیشه اى تواند بود.


* این خطبه چه زیبا ملعبه دست افرادی قرار می گرفت که حتی یکبار هم به درستی آن را نخوانده بودند... که شما چه مسلمانانی هستید که در مملکتتان کهریزک رخ می دهد و هیچ عکس العملی نشان نمی دهید... بعد از انتخابات این اتفاق های رخ می دهند و هیچ نمی گویید... مگر حضرت علی (ع) نگفتند که اگر مرد مسلمانی از غم کشیدن دستنبد و گوشواره از زن اهل ذمه بمیرد بر او باکی نیست... حال در مملکت شما فلانی کتک خورده و هیچ نمی گویید.


آنها هیچ نمی دانند که اصل ماجرا درباره رفتن به جنگ با معاویه و ائمه کفر بوده که اهل کوفه در آن کوتاهی می کردند و بهانه می آوردند... مرد مسلمان از این ذلت و خواری بایستی بمیرد... مرد مسلمان باید از گفتن شعار نه غزه نه لبنان جانم فدای ایران باید بمیرد...




نظرات 3 + ارسال نظر
حسینی چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 10:23

پاسخ مرد خدا به آنان که اهل استعفا دادن اند، شاید!:

اى به صورت مردان عارى از مردانگى، با عقل کودکان و خرد زنان به حجله آرمیده، کاش نه شما را دیده بودم و نه مى شناختمتان. این آشنایى براى من، به خدا سوگند، جز پشیمانى و اندوه هیچ ثمره اى نداشت.

آشنا چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 11:18

خیلی زیبا بود
با اجازتون از مطلب قبلی برای نشریه دانشگاه استفاده می کنیم

اجرک الله

میعاد چهارشنبه 1 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 15:55

ای به صورت مردان نامرد .. ای کم خردان ناز پرورد ..
که آنان در باطل شان استوارتر از شمایند در حق تان !

کسى را که از او فرمان نمى برند چه راءى و اندیشه اى تواند بود.

تلخ و دردناک است .
خدا وظیفه مان را بفهماندمان .. ثابت قدم بداردمان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد