قلب تپنده تاریخ


"شهید قلب تاریخ است، هم‌چنان‌که قلب به رگهای خشک اندام، خون، حیات و زندگی می‌دهد. جامعه‌ای که رو به مردن می‌رود، جامعه‌ای که فرزندانش ایمان خویش را به خویش از دست داده‌اند و جامعه‌ای که به مرگ تدریجی گرفتار است، جامعه‌ای که تسلیم را تمکین کرده است، جامعه‌ای که احساس مسؤولیت را از یاد برده است، و جامعه‌ای که اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاریخی که از حیات و جنبش و حرکت و زایش بازمانده است، شهید همچون قلبی، به اندام‌های خشک مرده بی‌رمق این جامعه، خون خویش را می‌رساند و بزرگ‌ترین معجزه شهادتش این است که به یک نسل،‌ ایمان جدید به خویشتن را می‌بخشد.

شهید حاضر است و همیشه جاوید."


حسین (ع) وارث آدم - دکتر علی شریعتی


پ.ن 1: تمام خیابان خانه مادر بزرگم را چراغانی کرده اند. این چراغانی ها اصلا حال و هوای محرم را ندارند. نمی دانم فلسفه این کار عجیب چیست.


پ.ن 2: این هفته متوجه شدم که برای هر گونه فعالیت داوطلبانه در بهزیستی بایستی شاغل بوده و سابقه بیمه داشته باشی. وقتی از مسئولش دلیلش را جویا شدم گفتند که بر حسب اتفاقاتی که رخ داده این قوانین را به تازگی وضع کرده اند. عجیب بود... اینطوری خیلی از افراد از دایره داوطلبین حذف می شدند...ایکاش می شد رویکرد بهتری در پیش گرفت. دوستان آشنایی در بهزیستی ندارد؟


پ.ن 3: کمی ذهنم درگیره اما درونم آرام تره... گاهی احساس می کنم خیلی ضعیفم ... از خداوند مهربانم درخواست می کنم که توان بیشتری به من عطا کنند... خیلی زود می شکنم ...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شکیبا یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 10:04

این روزها اصلا فلسفه یه سری کارای به نظر عجیب رو نمی فهمم و اصلا جای نگرانی نیست! یا ما نفهم شدیم یا کارها به نظر عجیب! امسال خیلی کارهایی که پارسال ممنوع بود مجددا آزاد شده حالا چرا؟ بماند!!!!!!!!!
این روزها دلم خیلی گرفته نیاز به یه انرژی دارم!
خوب برو سرکار به جای دنبال پارتی رفتن.....
چرا خبری ازت نیست....منم که می ترسم بهت زنگ بزنم!

آه در این وادی سخن بسیاره...
نبینیم دلت گرفته باشد ای دوست...
دنبال پارتی نبودم می خواستم کمی با سازمانش آشنا بشم.
این چند وقت خیلی سرم شلوغ بود... امروز که من بهت زنگ زدم تا ترست کم بشه :)

د یکشنبه 21 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 13:04

سلام بر دوست ناپیدا ؛)

«بر حسب اتفاقاتی که رخ داده این قوانین را به تازگی وضع کرده اند...»

وای که به این عبارت که رسیدم چه حالی شدم!
روش وضع کردن قانون از این افتضاح تر و عقب مانده تر هم ممکنه؟
ما دنبال چی هستیم اونا چی میگن!!!!

نمیخوام بیخودی خودمو تحویل بگیرم! نه سواد دارم نه ...
اما چیزی که من حس میکنم و اونا نه اینه که دیره! تا همین جا هم به کلی آدم بدهکاریم! به اسلام و خودمون بدهکاریم! اونوقت عوض نشستن و فکر کردن و راه جدید و مختص خودمون ابداع کردن میشینیم بلا سرمون بیاد تا با آزمون و خطا قانون وضع کنیم...

ما انگیزه شو داریم و اونا اختیارشو! ما ضرورت اش را حس میکنیم و اونا... چیزی به نام سواد را دارند...

باید فکری کرد.


شکسته نبینمت :) ما این روزها بانو زینب(س) را الگوی راه داریم. (شعار نبود، دعا بود.)


چقدر عاشورا، کربلا، محرم... چقدر همه اینها حرف دارند برای زدن، فرصت برای رشد کردن، بهانه برای لطف و رحمت و عنایت، بهانه که نه عروه الوثقی! محکمترین دست آویز....


توی شیخ فضل الله دیدم نوشته بود «ای بهترین بهانه برای گریستن»...
روی یه پارچه سیاه با تم «باز این چه شورش است...»

خیلی دلم سوخت، برای این همه مظلومیت، برای این جمله جاهلانه که مبادا کسی را به خطا بندازه.

ما را از دعا فراموش نکنید لطفاً.
در پناه حق

سلام بر دوست بسیار گرامی
خودت هم کم پیدا شدی ها!!
آخ گفتی!! حالا شاید بشه راهی پیدا کرد. نباید نا امید بشیم. به نظرم خود همین موضوع هم می تونه مساله خوبی باشه اگه اجازه کار کردن بدن.
ممنونم عزیزم، البته در حال حاضر چند ترک نه چندان کوچک هستند اما خطر شکستن وجود نداره :)
واقعا نمی دانم برخی چه تخصصی دارند در نوشتن جمله های عجیب و غریب!! اینهمه مفاهیم زیبا... چرا تابلویی که ازش می سازند اینقدر نامربوطه؟

بسیار محتاجم به دعای دوستان عزیزی مثل شما.

ترانه دوشنبه 22 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 14:36 http://40adabestan.blogfa.com/

سلام .چه زیبا فرمودند استاد شریعتی.
التماس دعا دوست عزیز.
جاتون هم تو جلسه جمعه خالی بود.:)

سلام
خوب هستید؟
بسیار محتاجم به دعا دوست عزیزم.
جای شما دوستان هم در جمعه من بسیار خالی بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد