گوساله سامری

داستان گوساله سامری یک تراژدی به تمام معناست... تصویر جاودانه ناسپاسی و کم خردی بشر... داستان پیروی از گمانهای باطن و هواهای نفس... 

 

قدیم تر ها برده بودند و فقیر ... زندگی شان با خواب آشفته ای به یغما می رفت... پسرانشان را می کشتند و تقدیر زنانشان می شد کنیزی... روزگاری سراسر رنج و درد... به لطف پروردگارشان و به سبب صبر و ایمانی که داشتند ورق برگشت... رها گشتند از دست دیوان و ددان، دریا در برابرشان شکافته شد، مالک ثروتی گشتند که در خواب هم نمی دیدند... در یک کلام، درهای نعمت برویشان گشوده شد...

 

حال گذشته آن زمان که هیچ نداشتند اما در قلب هایشان نور ایمان موج می زد... اندک آسایشی یافته اند و به سر دویده اند به دنبال دنیا... هنگام آزمایش فرا رسیده... پیامبرشان تنها 10 روز دیر کرده اند... تنها 10 روز ... کافرند و گوساله پرست... حتی صدای مخالفت برادر را می خواستند خاموش کنند... اگر اعتراض می کرد دریغ نمی کردند از کشتنش  ...

 

سخت است تجسم چهره حضرت موسی پس از بازگشت از میعاد پروردگارش... گام هایشان را بر روی ابرها بر می داشتند، 40 روز میعاد خداوند و البته خشنودی از نعمت بزرگ دیگری، فرمان های الهی برای قوم... این قوم نادان اما  کافر شدند... به همین سادگی کافر شدند... یک صدا چگونه اغوایشان کرد؟ چطور فراموش کردند آنهمه نعمت پروردگارشان را... الواح را به زمین می کوبند، شما لایق نیستید...  و باز بخشش پروردگارشان... و باز طغیان... و باز بهانه ای دیگر... داستانی که آخرش اینقدر تلخ تمام می شود که به راستی مرثیه ایست برای انسان...

 

مرثیه ای که باز خوانده می شود... یکبار با اندک بهره ای از علم... یکبار نگاه زیبارویی... یکبار حتی برای چیزهایی بسیار کوچک تر... پیروی از هوای نفس... برای سهمی از دنیا...  آه، خدای مهربان...


 

 

نظرات 6 + ارسال نظر
همت پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:37 http://heyatonline.blogfa.com/

در یک طلوع تا غروب آفتاب چهل پیامبر بر این قوم مبعوث شد و همه را کشتند
سر و صدای گوساله ها فقط موسیقی متنشان است

M.M پنج‌شنبه 18 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:42

مرثیه ای که در گوش زمان تکرار می شود........
خدادی من با چه جرأت به
نافرمانیت برخاستم! و چگونه خود را به ورطه هلاکت افکندم!
خدای من
بر من که به رو درافتاده‏ام و بر لغزش من رحمت آور



حسینی جمعه 19 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 11:25

نقطه عطف داستان:

«اما در قلب هایشان نور ایمان موج می زد... اندک آسایشی یافته اند و به سر دویده اند به دنبال دنیا... هنگام آزمایش فرا رسیده... پیامبرشان تنها 10 روز دیر کرده اند... تنها 10 روز ... کافرند و گوساله پرست... حتی صدای مخالفت برادر را می خواستند خاموش کنند... اگر اعتراض می کرد دریغ نمی کردند از کشتنش ...»

بعضی ها میگویند ازدواج هندوانه در بسته ای است، بعضی هم انکار میکنند که یک عمر همراهی، باید تضمینی باشد برایش....باید راهی اندیشید، غافلگیر شدنهای بعدش نباید آنقدرها هم بزرگ باشد...

اما «ایمان دنیایی» نه تنها جنس همراهش در این دنیا فرق میکند(عمق) که وسعتش هم به پهنای ابدیت است.... چطور میشود اینطور مرموز باشد، نه البته این نوشته مرموز جلوه اش نمیدهد، اما باید ابعادش خیلی روشن باشد... چرا رد شدند اینطور سهمگین در امتحان...کتابی که برای هدایت باشد باید جز یک نگرانی در ته دل آدمها بعد از شنیدن این داستان دست آویز دیگری هم برایشان داشته باشد.

التماس دعا.

MR یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 00:47

این قضیه ی ایمان دنیایی چیه ؟
به نظر میاد یه جور کد گذاری برای یه مفهوم باشه .

حسینی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 06:40

نه، ایمان که این دنیای مومن را هم قطعاً زیر و رو میکنه! یه جور تاکید بود برای اثر ایمان در این دنیا، نحوه بدست آوردنش، حفظ و تقویت کردن و هر چیزی که اینطوری ایمان و این دنیا توامان به فکر آدم میارن!

شما جزو اولین افرادی هستید که به جای اینکه بگید حرفت را نمیفهمم و ... بخش مربوطه را سوال کردید...

فکر کردم اما به تحلیل مناسبی نرسیدم... اگر خود تحلیلی دارید شنیدنش موجب مسرت است...

حسینی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 12:56

:) شاید خیلی هم حرف حساب(!!) نداشتم، همین که این اتفاق:

«هنگام آزمایش فرا رسیده... پیامبرشان تنها 10 روز دیر کرده اند... تنها 10 روز ... کافرند و گوساله پرست... »

دو خط برایش خیلی کم است....
باید تحلیل پذیر باشد، باید مومن وضعش را بداند،
نه اینکه دعا نکنیم، چرا! با تمام قوا هم بکنیم، ولی بدانیم از کجاها ممکن است آسیب بخوریم، فضا را مرموز ندانیم، یا اگر میدانیم بدانیم که نباید اینطور بماند، خطاست....

بله خوب شما تحلیلش کن :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد