الرحیل...

صدای شهید آوینی فضای خانه را پر کرده... برنامه روایت فتح است... عملیات والفجر هشت و شرح عاشقی غواصانی که اروند را شکستند... جملات پایانی بسیار زیبا هستند... نصفه نیمه اما به یادم مانده... از بانگ الرحیل و قافله ای می گویند که پس از کربلا شایستگان هر زمان را به سوی خود می خواند... از معبری که بر روی بندگان صالح او هیچ گاه بسته نمی شود...


دیر رسیده ایم و مراسم پایان یافته است... تنها خانمی مانده اند که سنگ مزار را با گل هایش در آغوش کشیده اند... به گمانم مادرشان باشند... اینگونه که مزار را در آغوش گرفته اند فرد دیگری نمی تواند باشد... چند دقیقه بعد ماییم، عکس لبخندی و دو شمع رو به خاموشی... هوا سرد است و تاریک ... خانمی می آیند و روی سنگ های سرد زمین می نشینند... قرآن می خوانند و اشک می ریزند... پدر و پسری می آیند و به احترام ما در ردیف پایین فاتحه می خوانند و می روند... چهلمشان بوده...




هر بار می رویم امام زاده علی اکبر (ع) چیذر، مزارشان شلوغ است... می آیند و به لبیک گفتن او می نگرند، راز بغض شان در بانگ الرحیل و معبری است که هرگز بسته نمی شود... معبری که این مزار و این لبخند سندی است بر حقانیت آن...



* چندین بار خواستم در این باره بنویسم اما کلمات یاری نمی کردند...



نظرات 2 + ارسال نظر
MR جمعه 8 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 12:19

راز بغض شان در بانگ الرحیل و معبری است که هرگز بسته نمی شود...

اللهم الحقنا بالشهدا و الصدیقین

آمین...

شکیبا شنبه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 09:35

این روزها احساس می کنم دوست جدیدی دارم... بدون هیچ انتخابی... شاید حکمتی است!؟!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد