-
لیوم فقری و فاقتی...
یکشنبه 21 خردادماه سال 1391 13:06
یا غفور... برای بلیط برگشت به همراه بانو در آژانس مسافرتی هستیم... موبایلم زنگ می خورد... پیش شماره اش برایم نا آشناست و با تردید جواب می دهم... آقایی با لحن جدی می گویند فلانی هستم... به جا نمی آورم... ادامه می دهند از دانشگاه امیرکبیر... می گویم دکتر فلانی... می گویند بله... کاملا غافل گیر شدم... همان استاد راهنمایم...
-
از سفر...
شنبه 20 خردادماه سال 1391 12:19
یا ودود سلام... یک عالمه مطلب دارم برای نوشتن اما نمی دانم از کدام شروع کنم... از داخل خیابان نزدیک حرم که عبور می کنیم پسر جوانی با صدای بلند دارد ماجرا را تعریف می کند... انگار با موتور با زائری برخورد کرده و آن فرد هم برخورد تندی با او داشته، حال دارد شکایتش را بلند بلند به دوستش می کند و ناسزا می گوید... دوستش...
-
یا امام رئوف...
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 22:56
یا منیب... انشا الله فردا مسافرم... یک سفر ناگهانی...انشا الله فردا می رسم به خانه او... به حریم امن او و ساعت ها می نشینم در سایه اش... بر دروازه بهشتش... اینبار شوق عجیبی است در قلبم... شاید دلیلش آن باشد که... نه، دلیلش را نمی گویم... به قول یکی از دوستان انشا الله دعاگوی وجود شریف و نازنینتان خواهم بود... بدبختانه...
-
خانه تکانی
سهشنبه 16 خردادماه سال 1391 12:03
تصمیم به خانه تکانی اساسی گرفتم. به پیشنهاد یکی از دوستان، می خواهم محتوای مطالب، نحوه بیانشان و موضوعات مطرح شده را تغییر بدهم. تلاشم اینست که پختگی مطالب و البته نویسنده آن به حدی برسد که وبلاگ قابل ارائه به جمع بزرگتری باشند. از هر پیشنهادی در این زمینه به شدت استقبال می شود.
-
بود کیش من مهر دلدارها
یکشنبه 14 خردادماه سال 1391 11:29
یا حفیظ... همی گویم و گفتهام بارها بود کیش من مهر دلدارها پرستش به مستیست در کیش مهر برونند زین جرگه هشیارها به شادی و آسایش و خواب و خور ندارند کاری دلافگارها بجز اشک چشم و بجز داغ دل نباشد به دست گرفتارها کشیدند در کوی دلدادگان میان دل و کام دیوارها چه فرهادها مرده در کوهها چه حلاجها رفته بر دارها چه دارد جهان...
-
الم تر کیف ضرب اللّه مثلا کلمة طیبة کشجرة طیبة...
شنبه 13 خردادماه سال 1391 23:00
یا رقیب... اشک در چشمانم حلقه زده... زندگینامه علامه طباطبایی را که می خوانم بغض می کنم... به بیان ویکی پدیا، وی از دودمان سادات طباطبایی آذربایجان است و با سید علی قاضی و سید محمد علی قاضی طباطبایی خویشاوندی دارد. همسر علامه، منصوره روزبه خواهر رضا روزبه بود... یکبار باید مفصل درباره استاد روزبه نوشت... دخترشان می...
-
تبارک الله احسن الخالقین...
پنجشنبه 11 خردادماه سال 1391 20:13
یا لطیف... چگونه شرح دهم اشتیاق به کمال مطلق و آتشی که فرزندان آدم در قلب نهان دارند... و چه مقدس است این شوق اگر مصداق کمال را درست شناخته باشند... ... امروز در کهف الشهدا مراسم فرش شویی داشتیم... نزدیکی های ساعت 8 صبح بود که خانمی با چهره ای گشاده آمدند و خواستند ساعت 8 و نیم در محوطه باشیم تا فرش های داخل را خارج...
-
به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
سهشنبه 9 خردادماه سال 1391 09:01
-- از عمار بن یاسر ـ رضى اللّه عنه ـ حکایت شده که در واقعه صفین گفت: خدایا تو مى دانى که اگر من بدانم رضاى تو در این است که خود را به دریا افکنم، این کار را خواهم کرد. و خدایا تو مى دانى که اگر بدانم رضاى تو در این است که نوک شمشیر را در شکم خود فرو کنم تا از پشتم خارج شود، این کار را خواهم کرد، خدایا از آنچه که به من...
-
یا ذاالجلال و الاکرام... یا ذا النعماء و الجود...
دوشنبه 8 خردادماه سال 1391 17:26
احساس خستگی غریبی می کنم... خستگی که استراحت درمانش نمی کند... یک وقت هایی حس می کنم خشمی در درونم نشسته... خشمی که انگار از ترکهای دیواره قلبم نشت کرده و آرام آرام تمام آن را پر می کند... غرق می شوم در اندوه، در غضب و ناامیدی... یکی از این ترکها شاید از دیوار "رضا" باشد... رضایتی که امام در کتاب جنود عقل و...
-
مشق عاشقی...
جمعه 5 خردادماه سال 1391 13:02
دیروز چهل حدیث می خواندیم... مریم بانو از روی کتاب طوری آرام و زیبا می خواند که در قلب نفوذ می کرد... می گفتند چقدر لحن امام زیباست... عجب آهنگی دارد کلامشان... "هـان اى شـخـص مـرائى کـه عـقـایـد حـقـه و معارف الهیه را بدست دشمن خداى تعالى، که شـیطان است سپردى... و مختصات حق تعالى را به دیگران دادى، و آن انوارى...
-
من به چشم خویش دیدم که جانم می رود...
جمعه 5 خردادماه سال 1391 10:13
اینجا نوشتم و اشک ریختم... اما انگار نباید شکایت به پیش بندگانش می بردم، یادداشتم یکهو پرید... برایم دعا کنید... این روزها خیلی محتاج آن هستم...
-
آرزوهای شیرین...
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 19:13
هنوز شرکت هستم... بچه ها به خاطر امتحانات اکثرا مرخصی گرفته اند و این روزهایم بیشتر طعم سکوت و تنهایی دارند... یک وقت هایی نسبت به عزیزانمان به طرز غیر منصفانه ای بی توجهیم... نمونه اش شخص شخیص بنده... مرحله اول دکتری را قبول شدم... رتبه ام چندان جالب نشده اما همین قبولی برای خانواده خیلی شیرین بود... باورم نمی شد که...
-
اذا جاء نصر الله و الفتح...
چهارشنبه 3 خردادماه سال 1391 09:39
مابین برگ های تاریخ معاصر این سرزمین، برخی از تصاویر ماهیتی جاودانه دارند و از یاد نمی روند... یکی از آنها، تصویر شادی رزمندگان است مقابل مسجد جامع خرمشهر... تصویر مسجد در زمینه عکس که گلوله ها به پیکرش هجوم برده اند، اما او شجاعانه ایستاده... و حال پس از صبر و پایداری، پس از تحقق نصرت الهی، فوج جمعیت، همان فرزندان...
-
گلایه...
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 12:02
سرم درد گرفته...این سایت (...) را که گشودم اول به نظرم خیلی ایده جالبی داشت... شروع کردم به حیوانات مختلف را پرسیدن... بعد یکهو به ذهنم رسید که اسم افراد را بپرسم... نام امام را که نوشتم و نقاشی اش را دیدم خون جلوی چشمم را گرفت... یکی یکی از اسامی مختلف شروع کردم... اسلام... ایران... آمریکا... بحرین... سوریه......
-
مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست...
سهشنبه 2 خردادماه سال 1391 10:07
گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست... حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد... ...
-
انا الی ربنا منقلبون...
دوشنبه 1 خردادماه سال 1391 13:58
-- قرآن را می گشایم... قَالُوا لا ضیرَ إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ.. گفتند: مهم نیست، چون به سوى پروردگارمان مى رویم... إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ. .. داستان جادوگران و حضرت موسی است... آیتی دیگر برای اندیشیدن... چگونه این راه را به این سرعت طی کردند... چقدر راه است تا گفتن آن مهم نیست... . . . وَ اتْلُ...
-
نفس بریده
شنبه 30 اردیبهشتماه سال 1391 21:21
ژانویه ی سال 1345، جنگ هنوز ادامه داشت... دار و ندارم را بر می دارم... با ترس و وحشت از این که قرار بود وسط زمستان به ناکجا آبادی در نزد روس ها بروم، هرکس چیزی به من می داد تا شاید به کارم بیاید... در حال و هوای هفده سالگی فکر می کردم رفتنم بسیار هم به موقع است... اگر اتفاق بدی نمی افتاد خیلی هم راضی بودم که این شهر...
-
و ما الحیاه الدنیا الا متاع الغرور...
جمعه 29 اردیبهشتماه سال 1391 14:00
کلُّ نَفْسٍ ذَائقَةُ المَْوْتِ وَ إِنَّمَا تُوَفَّوْنَ أُجُورَکمْ یَوْمَ الْقِیَمَةِ فَمَن زُحْزِحَ عَنِ النَّارِ وَ أُدْخِلَ الْجَنَّةَ فَقَدْ فَازَ وَ مَا الْحَیَوةُ الدُّنْیَا إِلا مَتَعُ الْغُرُورِ... هر نفسى شربت مرگ را خواهد چشید و محققا روز قیامت همه شما به مزد اعمال خود کاملا خواهید رسید پس هر کس خود را از آتش...
-
روزنوشت...
پنجشنبه 28 اردیبهشتماه سال 1391 21:15
-- خانواده با هم رفته اند بیرون و من در خانه مانده ام... خسته بودم و یارای همراهی نداشتم... حسی غریب می کشاندم پای لپ تاپ... -- امروز صبح، جایی نزدیک کهف الشهدا، زیر سایه درختی کنار خیابان، در ماشین نشسته بودیم و صحبت می کردیم... صحبتمان از امر به معروف و نهی از منکر آغاز شد و رسید به آنجا که یکی از دوستان در باب...
-
یوسف گمگشته بازآید به کنعان...
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 22:00
إِنَّمَا أَشکُوا بَثى وَ حُزْنى إِلى اللَّهِ وَ أَعْلَمُ مِنَ اللَّهِ مَا لا تَعْلَمُونَ... شکایت غم و اندوه خویش را فقط به خدا مى کنم و از خدا چیزهایى سراغ دارم که شما نمى دانید... بیست سال است که یوسف را نبوییده... بیست سال این چشمان از دیدار محروم بوده اند... اگرچه پسران گمان می کنند که او نمی داند و داستان گرگ را...
-
درخواست کمک
دوشنبه 25 اردیبهشتماه سال 1391 16:35
سلام دوستان اگر لطف کنید و به پرسشنامه زیر پاسخ دهید بسیار ممنون می شوم برای پروژه جدیدمان به اطلاعاتش نیاز دارم. https://docs.google.com/spreadsheet/viewform?formkey=dFBrbGZfMGUwckt4RFY0S2FXMTdxTXc6MQ اگر فردی را می شناسید که می توانند پاسخ دهند اگر لطفا لینک را برایشان ارسال نمایید ممنون می شوم. * می خوانم... گر...
-
فکری نازک و غمناک...
یکشنبه 24 اردیبهشتماه سال 1391 11:12
دلم رنجور شده... وقتی سیستم دفاعی ات ضعیف باشد همین می شود دیگر... با یک باد سرد تب می کنی می افتی گوشه خانه... اینبار فکری غمناک به سراغش آمده... با لشگری از دل آزردگی... می دانید آنها که طمع از انسانها ببریده اند قلبشان به این آسانی ها نمی لرزد... انتظاری ندارند... وقتی به خطاها و نقص های خود واقف باشی و بدانی چه...
-
عاشقانه ای زمینی
شنبه 23 اردیبهشتماه سال 1391 10:33
دیروز ویس و رامین می خواندم... برایم قصه از موبد شاهی می گفت که در جشنی مجذوب چهره بانویی می شود به نام شهرو، اما او شوی دارد و چند پسر... از او می خواهد اگر دختری داشت به عقد او در آورد و اینگونه فرزندی که هنوز به دنیا نیامده نامزد پادشاه می شود... دختری که نامش ویس است... او را که به دایه می سپارند، کودک دیگری نیز...
-
نسوا الله فانساهم انفسهم...
جمعه 22 اردیبهشتماه سال 1391 12:44
ای عزیز بدان انسان به واسطه حب نفس و خودخواهى و خودبینى، به راحتی از خود غافل می شود و چه بسا که نقصان ها و عیب های خود را کمال و حسن گمان کنند. اشتباه بین صفات نفس بسیار زیاد است، و کم کسى است که بتواند تمییز صحیح بین آنها بدهد. این یکى از معانى، یا یکى از مراتب فراموشی نفس است که از فراموش کردن حق ـ جل و علا ـ حاصل...
-
اى نفس، اگر سخن تو نقره است، سکوت طلاست
چهارشنبه 20 اردیبهشتماه سال 1391 11:22
یکی از دوستان در مورد غیبت مطالب خیلی خوبی به من گفتند. اینکه برخی اوقات باید خیلی خیلی مراقب حرفهایمان باشیم. مبادا سخنی بگوییم که دید منفی ایجاد کند. گاه این حرف ها را خیلی راحت توجیه می کنیم که خوب به جهت آگاهی او گفتم یا اینکه این کار را او آشکارا انجام می دهد، اما واقعا به این سادگی نیست خیلی خیلی بایستی دقت...
-
Conditional Love
دوشنبه 18 اردیبهشتماه سال 1391 11:52
دیروز داشتم یک سری مطالعات در خصوص سرویس های ایمیل خارجی انجام می دادم که این اینوگرافیک را دیدم. با ارائه توضیحاتی در خصوص چهار سرویس دهنده بزرگ، تناقضاتی که در ادعاهایشان و واقعیت وجود دارد را نشان می دهد. نامش را گذاشته اند عشق با قید و شرط. این تصویر نیز تغییرات در قوانین و سیاست های حفاظتی این سه شرکت از سال 2005...
-
روزنوشت...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 21:20
مطالب اینجا خیلی یکنواخت شده اند... باید چاره ای اندیشید... می خواهم کمی حرف های غیر جدی بزنم... نفس کم آوردم... مثلا عکس ناهارم را برایتان بگذارم. بله این غذای امروز من بود و جای شما خالی، خیلی چسبید. می خواستم ماجرای نبوغ خاصی که روز جمعه از خود نشان دادم را هم برایتان بازگو کنم اما اینقدر خسته ام که ذهنم یاری نمی...
-
دارم از زلف سیاهش گله چندان که مپرس...
یکشنبه 17 اردیبهشتماه سال 1391 10:41
یکبار نوشته بودم، چه توان کرد که سعی من و دل باطل بود... دوباره تکرارش می کنم، گرچه در معنی بسیار متفاوند... کتاب ها را قبول نمی کند... غمگین می شوم... چه خوب که صدای اشک هایم به گوشش نمی رسد... غمگینی ام از قبول نکردن هدیه نیست، غمگینی ام به خاطر کلیدی است که امتحان نشده باز فرستاده می شود... کلیدی به بیرون از دیوار...
-
یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله...
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 22:20
مقصود نهم: توکل که ضد آن حرص است... بدان که از براى توکل، ظاهر آن است به معنى واگذارى امر به معتمدى از باب آن که خود را در صورت دادن آن امر عاجز مى بیند و از این باب است، وکالت و توکیل. توکل حاصل نشود ، مگر پس از ایمان به چهار چیز که اینها به منزله ارکان توکل هستند: اول، ایمان به آنکه وکیل عالم است به آنچه که موکل به...
-
انما هو نور یقذفه الله فى قلب من یشاء...
دوشنبه 11 اردیبهشتماه سال 1391 13:42
هدیه دیگری از وجود مبارک امام خمینی سلام الله علیه برای این خانه گرفتم... کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل... به غایت زیبا و عمیق است و فهم مطالب آن دشوار... آن ظرایفی که در کتاب چهل حدیث به اختصار گفته شده اند را اینجا می گشایند و در دل هر ذره آفتابی در میان بینی... مقصود دوم: ایمان... بدان که ایمان غیر از علم و ادراک...