روزنوشت...

-- خانواده با هم رفته اند بیرون و من در خانه مانده ام... خسته بودم و یارای همراهی نداشتم... حسی غریب می کشاندم پای لپ تاپ...


-- امروز صبح، جایی نزدیک کهف الشهدا، زیر سایه درختی کنار خیابان، در ماشین نشسته بودیم و صحبت می کردیم... صحبتمان از امر به معروف و نهی از منکر آغاز شد و رسید به آنجا که یکی از دوستان در باب داشتن یک جمع خوب و میزان اثر گذاری اش می گفت...


نمی دانم چرا آنجا نگفتم که خوب قدر این جمعمان را می دانم... قدر این آرامش عمیقی که از شنیدن سخنانشان در وجودم جاری می شود... زیبایی هایی که در وجودشان می بینم و از آن می آموزم... انشا الله قدر این همزبانی و همراهی را نیک بدانم، از سرم خیلی زیاد بود این نعمت...


فکر کردیم به ایده هایی که برای توسعه جمعان می توان داشت. مثلا برنامه هفتگی کهف الشهدا را به حالت دیگری تبدیل کنیم که نیازمند وسیله نقلیه نباشد. در بحث محتوایی قرار بود در این ساعت هایی که از دنیا به غنیمت می گیریم چهل حدیث بخوانیم اما هنوز خیلی جدی برگزار نمی شود... چند نفر از دوستان حفظ قرآن کریم را آغاز کرده اند اما من کمی تنبلی کردم و شیطان مانعم شد...


 چند وقتی است که ایده ای در ذهنم نشسته و خیلی تمایل دارم اجرایی اش کنم. اینکه یک شبکه مجازی برای وبلاگ نویسان داشته باشیم و بتوانیم افرادی را دعوت کنیم تا به صورت دسته بندی شده و موضوع محور مطالبشان را به اشتراک بگذارند. به گمانم آن هم بتواند یک جمع خوب مجازی باشد.


یکی از ویژگی های بسیار خوب شرکتمان که به راستی روح تازه ای در کالبد ذهن رو به فرسایشم دمید، توجه به ایده ها و عملیاتی کردن آنهاست. هر موضوعی که به ذهن برسد از ثبتش استقبال می شود و اگر جالب باشد تلاش می کنند تا عملیاتی اش کنند. این موضوع برای فردی مثل من که همیشه لیست بلند بالایی از ایده های خاک خورده دارد می تواند خیلی مفید باشد.


-- پروژه جدید گرفتم... البته خیلی با قبلی تفاوتی ندارد اما اینبار گفته اند درباره محتوایش با فردی صحبت نکنید... خیلی احساس خفن بودن و کار محرمانه انجام دادن دارم، موضوع ویژه و حائز اهمیتی در فضای مجازی است... توضیح که می دادند یک بخش هایی از آن حالت ساده ای از نظریه بازی ها بود و من همه ذهنم رفته بود به سراغ این موضوع... چندان آگاهی از آن ندارم... با مدیر عاملمان درباره نیرویی که در این خصوص بگیریم صحبت کردم و گفتند اگر می شناسید معرفی کنید... اگر در این خصوص فردی می شناسید لطفا معرفی کنید...


-- امروز با یکی از دوستان قدیمی صحبت می کردم که چرا دیگر به وبلاگم نمی آیی... حرف جالبی زد... گفت شبیه رادیو معارف شده... موضوعاتت تنوع ندارند... باید یک فکری به حال این تنوع موضوع بکنم...



نظرات 2 + ارسال نظر
میعاد پنج‌شنبه 28 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 23:29

فکر می کنم در این ساعت ها همدیگر را از دنیا به غنیمت می گیریم و هنوز نه چهل حدیث را ..

بله :)

حسینی جمعه 29 اردیبهشت‌ماه سال 1391 ساعت 11:42

یک نکته ای...
فکر میکنم باید بسیار برای برنامه های فرهنگی برنامه ریزی کرد، نتیایجش را مدام ارزیابی کرد، اقبال را معادل موفقیت نگرفت، موفقیت را البته باید رضای خدا و «عمل به وظیفه نه مامور به نتیجه» دانست، و ارزیابی را هم با چنین معیارهایی انجام داد.
اما گرفتار صبری که غفلت است و ظاهر صبر دارد نشد....

آدمها با انگیزه بیایند و با برنامه، که اگر چهل حدیث شد بحث مهم «ساختن جامعه امروز» هم همه از این بحث زیبا لذت ببرند هم مثل نتیجه امروز آستین همت بالا بزنند، هم ... خلاصه که در همه ی ابعاد اوضاع خداپسند باشد.

همچو همیشه شیرین است کلامتان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد