و ترکنا علیه فى الاخرین...

اولین عیدی امسال دریافت شد.... پروازی تا بی نهایت، خاطراتی کوتاه از زندگی شهید بابایی... سریال را درست و حسابی ندیده بودم و مطالب برایم تازگی داشت .شیرین بود ...

 

دوران مدرسه، بچه های خوش ذوق، یک دفترچه خاطرات داشتند که هر صفحه اش مزین بود به بیتی شعر و یا خاطره ای با دستخط دوستان و معلمان ... بر خلاف من که هیچ حوصله این کار را نداشتم، خواهرم در جمع آوری این دفترچه ها پشتکار خوبی داشتند... تعداد دوستانشان هم بیش از من بود و صفحاتش همچو تک دفتر من خالی نمی ماند...

 

با خواندن کتاب اول به یاد آن دفترچه و بعد به یاد کتابی دیگر افتادم... کتابی که یک روز در برابرم گشوده می شود... شاید امروزم را اینگونه نوشته باشند:

 

بیست و یکم اسفند ماه هزار و سیصد و نود هجری شمسی

 

بخش کارهای روزانه:

 

دیگر وقت اشتیاق برای نماز دارد به پایان می رسد اما هنوز بیدار نشده... موبایلش را خاموش کرد و دوباره گرفت خوابید... تنبلی می کند این روزها... تلاشش کم است و اثرش بر روی نمازهایش مشهود، باید مقابله کند با نفسش...آهان مثل اینکه بالاخره بلند شد... چرا اینقدر حواسش سر نماز پرت است... ای وای چقدر هدر کرد نمازش را... شب نباید اینقدر دیر بخوابد... آخر شب، دلش باز هوایی شده بود... قرآنش را خواند و خوابید... نگرانم برای قلبش...

 

حال صبحانه را خورده و نشسته پای لپ تاپ... جزوه های آمار و احتمالات را هم حسابی روی میز پخش و پلا کرده... مادر میوه آورده اند و از دکتری می پرسند، ایکاش پاسخ قانع کننده تری می داد... همه چیز را که نباید صریح و روشن گفت، با این حرف ها نگرانشان می کند... آه باید یک پاسخ خودخواهانه برایش ثبت کنم... نگاه می کنم به چهره اش که موقع حل مسائل خیلی جدی شده ... طولی نمی کشد که باز می رود به سراغ بازیگوشی ... اسراف زمان را هم باید در صفحه مقابل یادداشت کنم... نشسته و وبلاگش را به روز می کند... از معدود کارهایی است که این روزها با علاقه انجامش می دهد... انگار دارد درباره من می نویسد ... 

 

...

 

بخش حالات درونی:

 

از صبح که بیدار شده هنوز یک سلام گرم نکرده......................................


...

 

 

خدا را شکر که کتابم را تنها افرادی خاص می بینند... آخر شرمنده می شوم از نمایش صفحاتش برای عموم، به اندازه کافی از حضور همین افراد هم باید شرمنده باشم... می دانید صفحات زندگی برخی از بندگان او اینقدر زیبا است که، برای همگان به نمایش می گذارند... همانهایی که نام نیکشان برای آیندگان باقی می ماند، و ترکنا علیه فى الاخرین... ما نام نیک او  را در میان امتهاى بعد برقرار ساختیم... سوره صافات...

 

نظرات 3 + ارسال نظر
حسینی یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 13:56

رادیو روشن بود، بخش احکام داشت از احکام کفن و دفن میگفت حاج آقا...
اینکه میگن آرام آرام ببرید، مدام روز زمین بگذارید و بلند کنید، برای اینه که یک دفعه از دنیا کنده شدن سخته، اینکه روح رفته یک دفعه یک چیز دیگه ست.... ولی هنوز این بسبگی وجود داره....
جملات خودشون دقیق تر بود، من خوب به یاد ندارم عبارات دقیق را...
ولی با شنیدن این جملات خیلی عینی شد فضا برام، روح از بدن جدا شده، ولی هنوز گره به دنیا خورده.
دیگه بقیه احکام برام جذابیت به خصوصی دارند، همه رو اونقدر با اشتیاق گوش میدم، درست مثل درس کلاس و حرف های استاد که هرچند بلند بلند نمیگم، ولی در دلم هر تک جمله استاد را به چالش میکشم، انگار دنبال کشف ندانسته های مهمی باشم....

تمام مدت برنامه رادیویی حس و حال غریب مرگ برام زنده شده بود، و من با اینکه سنگین بود برام ولی احساس خوشی داشتم....

MR یکشنبه 21 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 20:44

گرچه روزن نیست در عالم پدید
خیره یوسف وار می باید دوید
دوست دارد یار این آشفتگی
کوشش بیهوده به از خفتگی ...

حضرت یوسف به سمت در بسته فرار کردند ولی از همین فرار به سمت همان در بسته برایشان راه گشایش باز شد ..

شعر و نکته ظریف بسیار زیبایی داشت :)

ممنونم.

بانو دوشنبه 22 اسفند‌ماه سال 1390 ساعت 09:03

سلام

میدونی اینجا داره خیلی خوب میشه ؟

بااحترام

سلام

خوبی حضور دوستان عزیزی همچو شماست :)

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد