ان الله مع الصابرین...

گوشه ای به انتظار نشسته، به انتظار شکستن... همانند مامور شکنجه ای که از هر تکنیکی برای به زانو در آوردن طرف استفاده می کند... هر روز فریب تازه ای آغاز می کند...


اگر زانوان سست شوند و زبان به گلایه گشوده شود، پیروز است و حاصلش می شود ننگی بر پیشانی و کوله بار حسرت...


چقدر راه است تا رسیدن به دیاری که خواسته ای در قلب نباشد به جز رضای او... چقدر راه است تا عبد او شدن...


به اندازه مویی است فاصله میان سقوط و صعود...


روزهای غریبی است... روزهای نعمت بزرگی که ترس ناسپاسی اش می رود...



دولت صحبت آن مونس جان ما را بس...

می گویند پس از مرگ انسان به اندازه دلبستگی اش به دنیا در قبر باقی می ماند... به اندازه خو گرفتن و عجین شدنش... شاید به اندازه زمانی که نیاز دارد تا تک تک این بندها را از قلبش جدا کند و راهی به سوی آسمان در پیش گیرد...


برای خود می خوانم...


گلعذاری ز گلستان جهان ما را بس... زین چمن سایه آن سرو روان ما را بس...


نقد بازار جهان بنگر و آزار جهان... گر شما را نه بس این سود و زیان ما را بس...


از در خویش خدا را به بهشتم مفرست... که سر کوی تو از کون و مکان ما را بس...




همه عمر برندارم سر از این خمار مستی...

رسول راستگو (صلّى اللّه علیه وآله) فرمود: «بى شک خداوند گاهى دوست دارد بنده را و دشمن دارد عملش را، و گاهى دوست دارد عمل را و دشمن دارد انجام دهنده اش را».


آگاه باش هر عملى را گیاهى است، و هیچ گیاهى را بى نیازى از آب نیست،

و آبها گوناگون است: آنچه آبیاریش پاکیزه باشد نهالش پاکیزه و میوه اش شیرین است،
و آنچه آبیاریش آلوده باشد نهالش آلوده و میوه اش تلخ است...*


هر قدر بذر مرغوب باشد... هر قدر گمان کنی که خاک حاصلخیز است، اگر آب آلوده باشد، نهالش آلوده و میوه اش تلخ خواهد بود... درخت ایمان ثمر نمی دهد اگر اینگونه آبیاری اش کنی...


ثمره اش می شود عمر سعد...


به دنبال مصداق می گردم، مقصود چیست که خداوند دوست دارد بنده ای را ولی با عملش دشمن است... یعنی ممکن است فردی عمل بدی انجام دهد اما خدا او را دوست داشته باشد... به خاطر پاکی قلب و یا شاید نیکوکاری و راستگویی که آمیخته شده با خطایی زشت...


* قسمتی از خطبه 154 نهج البلاغه


در باب دنیا

اما بعد،

دنیا همچون مار است، چون به آن دست نهى نرم، ولى زهرش کشنده است.

از آنچه که در دنیا تو را خوشایند است دورى کن چرا که از کالایش اندکى همراه تو مى ماند،

و اندوهش را از خود بگذار چون فراقش و دگرگونیش را باور دارى.

به وقتى که انس تو با دنیا بیشتر است همان زمان از آن بیشتر برحذر باش، که دنیادار چون به لذت و خوشى آرام گرفت دنیا او را به عرصه بلا و سختى فرستاد، یا هر زمان به انس با دنیا مطمئن شد او را به ترس و وحشت دچار ساخت!

والسلام.

نامه 68 نهج البلاغه. به سـلمان فارسى رحمة اللّه علیه پیش از خلافت حضـرت


کل یوم عاشورا... کل الارض کربلا...

کل یوم العاشورا... کل الارض الکربلا...


اینجا کربلاست، روز عاشورا... روز تشخیص خبیث از طیب... روز آزمون بزرگ الهی...


به اطراف که بنگری، مثل این عکس های پانارومای 360 درجه، چند گروه را می بینی...


عده ای اینطرف میدان ایستاده اند...


گرچه یک لباس پوشیده و زیر یک پرچم ایستاده اند اما با هم تفاوت دارند..


گروه اول... خود به امام نامه نوشته و دعوتشان کردند... همانهایی که برایشان نوشته بودند میوه ها رسیده و هنگام چیدن آنهاست... شبث بن ربعی، حجار بن ابجر، قیس بن اشعث... بندگان دنیا که با سکه های ابن زیاد به راحتی تغییر جهت دادند... منافقانی که از ابتدا هم دلشان با امام نبود و تنها به امید مال و مقام سرگرم نامه نگاری شده بودند...


کمی آنطرف تر در سیاهی لشگر، جماعت نادان و حزب بادی را می بینی که هر گروهی قدرتمندتر باشد و احتمال سیر کردن شکمشان بیشتر، پشت سر او جمع می شوند... حتی اگر بهای این لقمه ها خون نوه پیامبر (ص) باشد...گروهی که اسلام را نشناخته و درک نکرده اند... جماعت عوام زده نادان...


و اما از همه تلخ تر... گروهی از خواص که سرنوشتان عجیب مایه عبرت است... شمری که در صفین شمشیر زده، عمر بن سعد فرزند یار بزرگ پیامبر (ص)... نسل دومی های اسلام که در اثر دنیا خواهی و سکه هایی که در زمان خلفا به جیب خود و پدارانشان سرازیر شد دچار چنین عاقبتی شدند...


سرت را بچرخان، بالای تپه گروهی از محبان امام ایستاده اند، نظاره می کنند و می گریند... می گریند و از خداوند می خواهند که حسین (ع) را یاری کند... تماشاگرانی که بندهای دنیا و حب آن رفتاری اینچنین عجیب را برایشان رقم زده... حاضر به فدای جان نیستند و در گمانشان بر مظلومیت او و خاندانش می گریند...


آن دور ها... عقب تر از کربلا... چند نفر را می بینی که جا ماندنگان جاودانه تاریخ اند، امام خود به دیدارشان رفت و آنها را به برترین کارزار هستی خواند، اما نیامدند... برای چند روز زندگی بیشتر در این دنیا، از قافله جا ماندند...


حال می رسیم به مرکز تصویر، به جاودانه ترین کاروان تاریخ... برخی از مدینه با امام آمده اند و عده ای از کوفه خود را رسانده اند... مردان میدان های بزرگ و این میدان که از همه عظیم تراست، تنها پای خودشان در میان نیست با همه اعضای خانواده به میدان آمده و می دانند عاقبتشان اسیری است و فروخته شدن در بازار بردگان... اگر اهلشان در خانه بمانند نیز از گزند بنی امیه در امان نیستند... اشتیاقشان به مرگ و شهادت در راه خدا وصف ناپذیر است...


تعدادی را نیز امام خود خوانده و آنها لبیک گفته اند این دعوت را... این خاندان چنین بنده نواز است و مهربان... فردی را جا نمی گذارند...یارانی که امام بارها می آزمایدشان... شب تاریک است، اینان تنها در پی من هستند، از تاریکی شب استفاده کنید و بگریزید... پاسخ می دهند حمد می کنیم خداوندی را که ما را مشرف کرده است به این کرامت که با تو شهید شویم...


هر روز عاشورا و هر زمینی کربلا است...


این تصویر و دسته بندی هایش در بطن تاریخ تکرار می شوند... هر روز تکرار می شود... حال می خواهی جزو کدام جناح باشی؟... افق نگاهت به چه دوخته شده، به زمین یا به آسمان؟... همین امروز، همین ساعت می توانی لباس رزم بر تن کنی و شتابان لبیک گویی و یا...


پای بسیاری از محبان را بندهای دنیا بست...


* وبلاگ را با نام خودم می نویسم... می خواهم دیگر با نام کامل بنویسم..



در مکتب عاشورا

یا ایتها النفس المطمئه... ارجعی الی ربک... راضیه مرضیه..



***


در بین دسته ها تازه می فهمم جایگاه عزاداری برای امام حسین روحی فداه را... فردی که از کودکی در مجلس امام حسین سینه و زنجیر زده، حتی اگر زندگی اش حسینی نباشد این عشق به کربلا و ارزش شهادت در وجودش نهادینه شده... عاشورا و رسیدن به قافله کربلا می کشاندش به عرصه رشادت و شهادت...


هیئت های محرم پتانسیل بسیاری برای انسان سازی دارند... و حسرت عظیمی دارد کوتاهی در این وادی.


این شور و عشق، این جذبه غریب محرم را باید عرج نهاد و در راستای اعتلایش بسیار کوشید.