در باب حکمت آزمون خداوند و داستان ظواهر دنیا

ستایش خداوندى را که کسوت عزّت و بزرگى پوشید و آن دو را خاص خود گردانید نه آفریدگانش، و آن دو را بر دیگران ممنوع و حرام نمود.


عزّت و بزرگى را تنها براى جلالت شأن خویش برگزید و لعنت را نصیب کسى از بندگانش نمود که در عزّت و بزرگى با او به منازعت برخاست.


سپس ملایکه مقرّب خود را بیاموزد تا متواضعانشان را از متکبّرانشان تمیز دهد.


آنگاه خداى سبحان که از راز درون دلها آگاه است و آنچه را در پرده نهان است مى ‏داند، گفت: «پروردگارت به فرشتگان گفت: من بشرى را از گل مى ‏آفرینم چون تمامش کردم و در آن از روح خود دمیدم همه سجده ‏اش کنید. همه فرشتگان سجده کردند، مگر ابلیس»  ابلیس بر آدم رشک برد و به آفرینش خود بر او بالید و به اصل خود نازیدن گرفت. ابلیس دشمن خدا و پیشواى متعصبان و پیشرو مستکبران و گردنکشان است.


اگر خداى تعالى مى‏ خواست که آدم را از نورى بیافریند که پرتوش دیده ‏ها را خیره سازد و زیباییش بر خردها چیره شود و بوى خوشش دماغ جانها را معطر سازد، مى ‏توانست. اگر چنین کرده بود، گردن همگان در برابر او به خضوع خم مى ‏گردید و کار آزمایش بر ملایکه هم آسان مى‏ شد.


ولى خداى سبحان،آفریدگان خود را به بعضى چیزهایی، که از اصل آن بى ‏خبرند، مى ‏آزماید، تا فرمانبرداران از نافرمانان جدا شوند و آنان را از لوث خودکامگى و گردنکشى پاک دارد و تکبر و خودپسندى را از آنان دور گرداند.


پس، از آن معاملت که خداوند با ابلیس کرد عبرت گیرید. آن همه اعمال نیکویش را باطل گردانید و آن همه سعى و کوشش او را بى‏ ثمر ساخت. ابلیس شش هزار سال خدا را عبادت کرد... ولى یک ساعت تکبر ورزید...بعد از ابلیس چه کسى ممکن است که از اینگونه نافرمانیها در برابر ذات احدیت در امان ماند؟


اگر خداى تعالى بندگانش را رخصت کبر ورزیدن مى‏ داد، همانا به خواص پیامبران و دوستان خود رخصت مى ‏داد.


ولى خداى سبحان، کبر ورزیدن را براى ایشان ناپسند شمرد و از تواضعشان خشنودى نمود.


آنان چهره هاى خود را بر زمین هشتند و روی هاى خود به خاک بیالودند و در برابر مومنان فروتنى نمودند و خود مردمانى بودند به ناتوانى موصوف.


خداوندشان به گرسنگى امتحان نمود و به سختیها مبتلا کرد و به وحشتها بیازمود و به جفاها و ناخوشیها بپالود.


مبادا که مال و فرزند را ترازوى خشم و خشنودى خداوند پندارید، در حالى که، ندانید که اگر توانگرى و قدرت عطا مى‏ کند، چیزى جز آزمایش شما نیست.


خداى سبحان فرماید: « آیا مى ‏پندارند که آن مال و فرزند که ارزانیشان مى ‏داریم. براى آن است که مى‏ کوشیم خیرى به آنها برسانیم ؟ نه، که آنان در نمى ‏یابند . »


او بندگان خودپسند و سرکش خود را به ارزش و اعتبارى که بندگان زبون و ناتوان او در دیده آنها دارد مى ‏آزماید .


اگر خداى سبحان، مى ‏خواست که هنگام مبعوث داشتن پیامبران خود گنجها و معادن زر را برایشان بگشاید و باغهاى بهشت گونه را به آنان دهد و پرندگان آسمان و وحوش زمین را به فرمان ایشان در آورد، چنان مى ‏کرد. ولى اگر چنان کرده بود،آزمایشها را موردى نبود و پاداش روز جزا باطل مى ‏شد و اخبار آسمان تباه مى ‏گردید ... و نامهاى مؤمن و کافر، معانى خود را از دست مى ‏دادند.


اگر پیامبران را نیرویى بود، چنانکه، کس را یاراى ستیز با آنان نبود و یا عزّت و جاهى بود که مورد ستم واقع نمى ‏شدند یا سلطنتى بود، که مردم به سویشان گردن مى‏ کشیدند تا هیبت و شوکتشان را بنگرند و از هر سو بار سفر بسته آهنگ ایشان مى ‏نمودند، در این حال مردم اندرزهایشان را آسانتر مى‏ پذیرفتند و در برابر آنان کمتر سرکشى مى ‏کردند.


آنگاه به آنان ایمان مى ‏آوردند و این ایمان یا از وحشتى بود که بر آنها چیره شده بود یا رغبتى بود که به ایمانشان متمایل کرده بود. یعنى نیتهایشان خالص نبود و اعمال نیکشان میان مؤمن حقیقى و ظاهرى منقسم شده بود.


اما خداوند مى‏ خواهد که پیروى از رسولانش و تصدیق به کتابهایش و خشوع در برابرش و فروتنى در برابر فرمانش و تسلیم به طاعتش امورى باشند خاصّ او و از هر شایبه و آمیزه‏اى پاک که هر چه آزمایش بزرگتر باشد ثواب و جزاى آن بیشتر خواهد بود...


*خطبه 192 از کلام امیر المومنین علیه سلام معروف به خطبه قاصعه...



ما اهل کوفه هستیم... نیستیم...

"اى مردم، این دنیا سرایى است که گذرگاه شماست و آخرت، سرایى است پایدار.


پس از این سراى که گذرگاه شماست براى آن سراى که قرارگاه شماست ، توشه برگیرید.

 

پیش از آنکه بدنهاتان را از دنیا بیرون برند، دلهایتان را از دنیا بیرون کنید.


شما در دنیا در معرض آزمایش بوده اید، زیرا براى سرایى جز این آفریده شده اید.


هنگامى که کسى بمیرد، مردم مى گویند چه برجاى نهاده و ملایکه مى گویند، چه پیش فرستاده. خدا بر پدرانتان رحمت آورد. بخشى را پیش فرستید تا از آن سود برید و همه را پس از خود مگذارید تا وزو و بالتان گردد.


مهیا شوید خدایتان رحمت کناد، که در میان شما بانگ رحیل در داده اند.


درنگ خویش در دنیا کمتر سازید و همراه توشه هاى نیکویى که با خود برداشته اید، بازگردید، زیرا رویاروى شما گردنه اى است که از آن بسختى توان گذشت. منزلهایى است وحشتناک و هول انگیز، که بناچار بر آنها داخل خواهید شد و در آنجا درنگ خواهید کرد.


بدانید، که مرگ از نزدیک به گوشه چشم در شما مى نگرد و چنانکه پندارى، در چنگالهاى آن گرفتار آمده اید، ناخن در تنتان فرو برده است. کارهاى بس دشوار و رنج هاى کمر شکن آن شما را در برگرفته.


پس پیوند خود با دنیا ببرید و به توشه تقوا پشت خود قوى سازید..."


گاه فکر می کنم که چگونه مردم کوفه این سخنان را می شنیدند اما هیچ اثری در دل سنگشان نمی کرد... چطور با چشم می دیدند حق را ولی قلبشان همراه باطل بود... قلبم می گیرد از تصور رنج و غمی که جهل و غفلت این مردمان برای امام به ارمغان آورده... چه خونی به دلشان کردند با رای سستشان... با دنیا طلبی شان...


گاه فکر میکنم چطور عده ای در عاشورا بالای تپه ایستاده بودند و اشک می ریختند... چقدر دنیا در نظرشان محبوب بوده که حاضر به یاری نشده اند...


نگاهی به خود می اندازم... حال من چه می کنم برای امام زمان خود...  بعد فکر می کنم که این داستان بی وفایی و سست رایی همچنان ادامه دارد... چه رنجی می برند یوسف زهرا (ع) از جهل و غفلت گروهی از شیعیانشان... چه فرقی است بین من و مردم کوفه... تنها وقتی داستانش را می شنوم سر تکان می دهم و می گویم چه بد مردمانی بودند... هیچ نمی اندیشم در روزگار خود... شاید  مصداق آنها هستم که در راه یاری حق، تنها اشک ریختنش را آموخته اند...


*خطبه های 194 و 195 از کلام امیر علیه سلام...



مستند سگ آبی


پنج شنبه شب بود که در تلویزیون مستندی دیدم به نام مستند سگ آبی. دوست داشتم بدانم که داستانش واقعی است یا اندکی در آن دخل و تصرف کرده اند.


به معنای واقعی کلمه متحیر شده بودم!! قدرت و زیبایی خداوند را می شد در دل این داستان دید... حقیقتا روابط حیوانی به تصویر کشیده شده تحسین برانگیز بودند... مهارت های سگ آبی در سد سازی... نحوه ابراز محبتشان... دوستی که بین گونه های مختلف حیوانات بود و تا گرسنه نبودند با هم کاری نداشتند...


قهرمان داستان ما یک سگ آبی کوچک بود که بر حسب اتفاق از خانه شان دور افتاد... خرسی از روی سدشان عبور کرد و سنگینی وزنش موجب خرابی آن شد... این بچه شیطان هم تا به نزدیکی حفره ایجاد شده رفت، جریان تند آب او را با خود برد... 


در انتهای رودخانه، راه خانه را گم کرد و شب را در جنگل سرگردان بود... توانست از دست گرگها فرار کند و  کنار مارها و قورباغه ها در تنه درختی شب را به صبح رساند...


کمی بعد به کلبه سگ آبی پیری رسید... تا خانه ای آشنا دید دوید داخلش... جالب اینجا بود که سگ آبی پیر، هیچ مانعش نشد. البته زیاد هم محلش نمی گذاشت و آرام رفت داخل کلبه و نشست کنارش... کمی بعد شدند رفیق گرمابه و گلستان... ماجرا تا آنچا پیش رفت که یکبار جانش را از دست گرگ ها نجات داد و باهم به سمت بالای رودخانه، محلی که در آن متولد شده بود بازگشتند...


شاید به نظر شبیه قصه برسد اما تصاویر بسیار واقعی بودند!


طبیعت را دوست دارم... جلوه ای است از عظمت خداوند... طبیعتی که سهم ما از آن شده گربه ها و کلاغ ها... آسمانی که باید به زحمت از بین جماعت ساختمان گوشه ای از آن را غنیمت گیریم... طفلکی ما شهرنشین های اسیر دود و سیمان و آهن...


به طبیعت که نگاه می کنم برایم درس های جالبی دارد... مثلا الگوهای جالبی از کار گروهی می بینم... مستندی دیگر بود که همکاری گرگ ها و خرس ها را در شکار نشان می داد... اینکه چگونه از توانمندی های یکدیگر استفاده می کنند...


خیلی دوست دارم مفهوم کار گروهی در جامعه رواج پیدا کند... اینکه تنها به منافع خود نیاندیشیم و برای دیگر سهمی در روزگار خود قرار دهیم... بدانیم خروجی با مشورت و همکاری بهتر خواهد شد...



سَاء مَا یَحْکُمُونَ...

پیش درآمد...


چند وقتی است که مبتلا شدم به بیماری بد و بیراه گفتن به دنیا...


این چه وضعی است آخر... .


چه بگویم از این سیستم ارزش گذاری عجیب و غریب آدمیان... چه بد حکم می کنند...


گله دارم از جامعه ای که روحیه همراهی و کار گروهی در آن وجود ندارد... همه می خواهند به تنهایی پیروز میدان باشند و سر و گردنی بالاتر از بقیه قرار گیرند...


هدف از زندگی در دنیا را پیروزی در مسابقه ای بیهوده تعریف کرده اند... جدال بر سر نام و جاه و مقام... جدال بر سر مدرک و مال و بنون...


اگر به مسابقه دهنده ها نگاه کنیم عده ای آرام و بی هیچ توجهی می دوند؛ نه خیری دارند و نه شری... در ذهنشان موفقیت در میزان تکروی شان تعریف شده... در این میدان خداوند به داد عده ای دیگر برسد که دریغ نمی کنند از بر زمین زدن کنار دستی هایشان...


چه معدود هستند کسانی که برایشان تقوی مهم تر باشد از پیروزی... که بدانند پیروزی حقیقی در تقوا است و عمل به آن...


دردناک است که بفهمی همه عمر در مسیر اشتباه دویده ای... دنیا محلی است برای مسابقه اما مسیر حقیقی آن نیست که می بینیم، نه هدفش این است و نه راه روش پیروزی در آن... قرار است از خود رها شویم نه اینکه با سر سقوط کنیم در دایره نفسانیات... قرار است در خیرات مسابقه بگذاریم نه در مال دنیا...


راه و رسم مسابقه در تنه زدن و چشم بستن بر دیگر انسانها نیست، بلکه در کار گروهی تعریف شده... در توجه به یکدیگر و گذشتن از منافع خود در راه رضای خدا... معیار موفقیت حتی به حجم عبادت نیست بلکه در گذشتن از خود است... در این مسابقه هر چه دست افراد بیشتری را بگیری به مقصد نزدیک تر می شوی... هر چه به کار گروهی مشتاق تر باشی، موفق تری...


به خود می نگرم که در کدام دسته قرار می گیریم... حس می کنم آدم هایی مثل من مدام بین این دسته ها در نوسان هستند...



اصل مطلب...


امروز به این کشف رسیدم که فقط بلدم فلسفه ببافیم و هنگام عمل تعطیل تعطیل هستم...


صبح سخنرانی بسیار زیبای آیت الله محمدتقی جعفری را می دیدم که می گفتند عقل بدون عمل و تجربه کامل نمی شود... بس کنید این فلسفه بافی ها را... بروید در میدان عمل و تجربه کنید...


پایمان بند دنیا است و چشم و گوشمان را کور کرده اما در شرح بی ارزشی آن مثنوی ها می سراییم... از دست خودم به کدام غار بدون خرسی پناه برم...