سَاء مَا یَحْکُمُونَ...

پیش درآمد...


چند وقتی است که مبتلا شدم به بیماری بد و بیراه گفتن به دنیا...


این چه وضعی است آخر... .


چه بگویم از این سیستم ارزش گذاری عجیب و غریب آدمیان... چه بد حکم می کنند...


گله دارم از جامعه ای که روحیه همراهی و کار گروهی در آن وجود ندارد... همه می خواهند به تنهایی پیروز میدان باشند و سر و گردنی بالاتر از بقیه قرار گیرند...


هدف از زندگی در دنیا را پیروزی در مسابقه ای بیهوده تعریف کرده اند... جدال بر سر نام و جاه و مقام... جدال بر سر مدرک و مال و بنون...


اگر به مسابقه دهنده ها نگاه کنیم عده ای آرام و بی هیچ توجهی می دوند؛ نه خیری دارند و نه شری... در ذهنشان موفقیت در میزان تکروی شان تعریف شده... در این میدان خداوند به داد عده ای دیگر برسد که دریغ نمی کنند از بر زمین زدن کنار دستی هایشان...


چه معدود هستند کسانی که برایشان تقوی مهم تر باشد از پیروزی... که بدانند پیروزی حقیقی در تقوا است و عمل به آن...


دردناک است که بفهمی همه عمر در مسیر اشتباه دویده ای... دنیا محلی است برای مسابقه اما مسیر حقیقی آن نیست که می بینیم، نه هدفش این است و نه راه روش پیروزی در آن... قرار است از خود رها شویم نه اینکه با سر سقوط کنیم در دایره نفسانیات... قرار است در خیرات مسابقه بگذاریم نه در مال دنیا...


راه و رسم مسابقه در تنه زدن و چشم بستن بر دیگر انسانها نیست، بلکه در کار گروهی تعریف شده... در توجه به یکدیگر و گذشتن از منافع خود در راه رضای خدا... معیار موفقیت حتی به حجم عبادت نیست بلکه در گذشتن از خود است... در این مسابقه هر چه دست افراد بیشتری را بگیری به مقصد نزدیک تر می شوی... هر چه به کار گروهی مشتاق تر باشی، موفق تری...


به خود می نگرم که در کدام دسته قرار می گیریم... حس می کنم آدم هایی مثل من مدام بین این دسته ها در نوسان هستند...



اصل مطلب...


امروز به این کشف رسیدم که فقط بلدم فلسفه ببافیم و هنگام عمل تعطیل تعطیل هستم...


صبح سخنرانی بسیار زیبای آیت الله محمدتقی جعفری را می دیدم که می گفتند عقل بدون عمل و تجربه کامل نمی شود... بس کنید این فلسفه بافی ها را... بروید در میدان عمل و تجربه کنید...


پایمان بند دنیا است و چشم و گوشمان را کور کرده اما در شرح بی ارزشی آن مثنوی ها می سراییم... از دست خودم به کدام غار بدون خرسی پناه برم...