بعد از ظهر با دوست عزیزی رفته بودیم این بالا... مهمانشان شدیم در زیر شرشر باران ...
البته جالب بود که در این سرما و در روز وسط هفته هم تنها نبودند ...
تا تاریک شدن هوا ماندیم... شاید کمی خطرناک بود اما شکر خدا سلامت برگشتیم ...
ابتدا گفتم برایم حس غربت داشت ...
اما نه غربت نبود نوعی خلوت بود ...
آرامشی خاص بر فراز اینهمه هیاهو ...
داستان غریبی دارد کهف الشهداء.... برای من غریب تر نیز هست...
اگر لیستی از آرزو های دنیوی ام بنویسم یکی از آنها در ارتباط با اینجا بود که ...
دوست داشتم بیشتر درباره اش بنویسم اما کلمات فرار می کنند از ذهنم...
* ببخشید اگر عکس چندان جالب نشد، از بالای کوه کناری با کمی عجله انداختم.
عیدتان بسیار مبارک باشد...
یکی از دوستان بسیار عزیزم مطلبی برایم فرستاد که خیلی جالب بود. یکی از اعمال مستحب در روز عید غدیر بستن پیمان اخوت است.
عقد اخوت
از دیگر اعمال این روز پیمان برادری میان مؤمنین است.
مستحب است برادران و خواهران ایمانی در این روز عقدی را بین خود برقرار سازند که مفاد آن اخوّت و همدلی در دنیا و دستگیری از همدیگر در آخرت است.
نکاتی درباره عقد اخوت
الف: این عقد تعهداتی همچون ارث و محرمیت افراد وابسته به طرفین ایجاد نمیکند. بنابراین این افراد از هم ارث نمیبرند و هیچگونه رابطه محرمیت میان وابستگان آنها ایجاد نمیشود.
ب: این عقد، فقط میان دو مرد یا دو زن بسته میشود و هیچ زن و مردی نمیتوانند این عقد را بین خود جاری کنند و خواهر و برادر شوند.
ج: لازم نیست صیغه عقد اخوت حتماً به عربی خوانده شود، بلکه اگر آن را به فارسی یا زبان دیگری هم جاری کنند صحیح است؛ اما باید الفاظی را بکار برند که معنی این عقد را برساند.
د: اگر دو خانم، بخواهند با هم عقد خواهری برقرار کنند در صورت خواندن عقد به عربی، باید ضمیرهای مذکر را تبدیل به ضمیرهای مونث کنند.
با توجه به نکات گفته شده مضمون این عقد رعایت برخی امور معنوی نسبت به یکدیگر در دنیا و پس از مرگ است. مثلاً برادران متعهد میشوند که در دنیا همدیگر را از دعا فراموش نکنند و در آخرت هم اگر از اهل نجات و شفاعت باشند، همدیگر را شفاعت کنند.
شیوه برقراری: دو برادر یا دو خواهر دست راست خود را به هم میدهند و یکی از آنان صیغه عقد اُخُوَت را میخواند و دیگری مفاد آن را قبول میکند.
متن عربی عقد: ابتدا یکی از آنها این متن را با توجه به معنای آن میخواند: «وَاَخَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَیْتُکَ فِی اللَّهِ وَ صَافَحْتُکَ فِی اللَّهِ وَ عَاهَدْتُ اللَّهَ وَ مَلَائِکَتَهُ وَ کُتُبَهُ وَ رُسُلَهُ وَ أَنْبِیَاءَهُ وَ الْأَئِمَّةَ الْمَعْصُومِینَ (ع) عَلَى أَنِّی إِنْ کُنْتُ مِنْ أَهْلِ الْجَنَّةِ وَ الشَّفَاعَةِ وَ أُذِنَ لِی بِأَنْ أَدْخُلَ الْجَنَّةَ لَا أَدْخُلُهَا إِلَّا وَ أَنْتَ مَعِی»
سپس طرف دیگر در جواب او میگوید: «قَبِلْتُ»
باز هم نفر اول میگوید : «أَسْقَطْتُ عَنْکَ جَمِیعَ حُقُوقِ الْأُخُوَّةِ مَا خَلَا الشَّفَاعَةَ وَ الدُّعَاءَ وَ الزِّیَارَة»
ترجمه: نفر اول میگوید: «به خاطر خدا با تو برادری و صفا (یکرنگی) میورزم به خاطر خدا دستم را در دستت قرار میدهم؛ و در پیشگاه خدا و فرشتگان و کتابها و فرستادگان او عهد میکنم که اگر از اهل بهشت و شفاعت باشم و اجازه ورود در بهشت را یابم، بدون تو وارد بهشت نشوم».
سپس نفر دوم میگوید: «قبول کردم».
باز برادر اول میگوید «تمام حقوق برادری به جز حق شفاعت و دعا و دید و بازدید را از تو ساقط کردم».
بدین ترتیب این دو نفر با هم برادر ایمانی یا خواهر ایمانی میشوند و باید در دعاها و زیارتها همدیگر را فراموش نکنند.
خیلی زیبا بود... چه پیمان مبارکی... بدون تو وارد بهشت نشوم...
ادامه مطلب ...
ای خدا! آن کیست که بر تو وارد شد و درخواست مهمانی کرد و تو مهمان نوازی اش نکردی؟!
و آن کیست که به امید عطای تو به درگاهت فرود آمد و محرومش ساختی؟!
آیا نیکو است که من از درگاهت محروم برگردم در صورتی که من مولایی که به لطف و احسان وصف شود٬ جز تو نمی شناسم؟!
چگونه به غیر تو امید داشته باشم در صورتی که هر خیر و نیکویی به دست تو است؟!
و چگونه آرزومند جز تو باشم در حالی که ملک آفرینش و حکم و فرمان بر خلق مخصوص تو است؟!
آیا از تو قطع امید کنم در حالی که تو درخواست نکرده به من احسانها کردی؟! آیا تو مرا به فقیری مثل خودم محتاج می کنی در حالی که به ریسمان تو چنگ زده ام؟!
ای خدایی که قصدکنندگان به رحمت تو سعادت یافتند! و آمرزش طلبان از نقمت های تو رنج و سختی ندیدند!
چگونه تو را فراموش کنم در صورتی که تو همیشه مرا در یاد داری؟! و چگونه از تو غافل گردم در صورتی که تو پیوسته مراقب حالم هستی؟!
اای خدایی که هرکس از هرجا بگریزد به سوی او پناه برد! و هرکس هر چه بخواهد از درگاه او امیدوار است!
ای بهترین کسی که می توان به او امید داشت! و ای کریم ترین کسی که می توان از او درخواست کرد!
ای کسی که گدایش را رد نمی کند و آرزومندش را مأیوس نمی کند!
ای کسی که درگاهش بر روی کسانی که او را می خواهند باز است! و حجابش را بر روی امیدواران بر داشته است!
* مناجات خمس عشر، مناجات امیدواران
خدایا به تو شکایت می کنم از نفس زشتم که مرا بسیار به بدی ها وا می دارد و به خطا سبقت می دهد ...
و به معصیت بسیار حریص است ...
و مرا در معرض خشم و غصب می افکند ...
و مرا دایم به راه هلاکت می کشاند و نزد تو مرا از خوارترین هلاک شدگان می خواهد!
این نفس زشت طفره و تعللش در طاعت بسیار و حرص آن به دنیا دراز است...
اگر شری به او روی آورد جزع و بی تابی می کند و اگر خیری به او رسد منع احسان می کند...
بسیار مایل به لهو و لعب است و پر از غفلت و فراموشی! به سرعت مرا به به خطرات می کشاند و توبه ام را به تأخیر می افکند...
خدایا به تو شکایت می کنم از دلی سخت که به دست وسوسه دگرگون می شود و زنگار خود سری و زشتخویی به خود می پوشد...
و چشمی که از خوف تو اشک نریزد و به هر چه خوشش آید نظر اندازد...
جملات فوق فرازی از مناجات شاکین خمس عشر است که من آن را به تازگی یافته ام و به شدت خواندنشان را توصیه می کنم. مناجات های پانزده گانه ای با نام های مناجات تائبین، شاکین، خائفین، واجّین، راغبین، شاکران، مطیعان، مریدان، محبّین، متوسّلین، نیازمندان، عارفان، ذاکران، معتصمین و مناجات زاهدان.
"...خدایا! دردمندم، روحم از شدت درد می سوزد، قلبم می جوشد، احساسم شعله می کشد، و بندبند وجودم از شدت درد صیحه می زند.
خدایا! تو مرا اشک کردی که همچون باران در نمک زار انسان ببارم
تو مرا فریاد کردی که همچون رعد در میان توفان حوادث بغرم
تو مرا درد وغم کردی تا همنشین محرومین و دلشکستگان باشم
تو مرا عشق کردی تا در قلب های عشاق بسوزم
تو مرا برق کردی تا در آسمان ظلمت زده بتازم و سیاهی این شب ظلمانی را بدرم
خدایا! تار و پود وجود مرا با غم و درد سرشتی
تو مرا به اتش عشق سوختی ، در کوره غم گداختی ، در توفان حوادث ساختی و پرداختی
تو مرا در دریای مصیبت و بلا غرق کردی و در کویر فقر و هرمان و تنهایی سوزاندی
خدایا! دل غم زده و درد مندم آرزوی آزادی می کند و روح پژمرده ام خواهش پرواز دارد تا از این غربتکده ی سیاه ردای خود را به وادی عدم بکشاند و از بار هستی برهد و در عالم نیستی فقط با خدای خود به وحدت برسد..."
پ.ن: ایکاش لیاقت بیان جملات بالا را داشتم...
"... انسان گاهگاهی خود را فراموش می کند، فراموش می کند که بدن دارد، بدنی ضعیف و ناتوان که، در مقابل عالم و زمان کوچک و ناچیز و آسیب پذیر است ، فراموش می کند که همیشگی نیست، و چند صباحی بیشتر نمی پاید، فراموش می کند که جسم مادی او نمی تواند با روح او هم پرواز شود، لذا این انسان احساس ابدیت و مطلقیت و غرور و قدرت می کند، سرمست پیروزی و اوج آمال و آرزوهای دور و دراز خود ، بی خبر از حقیقت تلخ و واقعیتهای عینی وجود، به پیش می تازد و از هیچ ظلم وستم رو گردان نمی شود.
اما درد آدمی را به خود می آورد، حقیقت وجود او را به آدمی می فهماند و ضعف و زوال و ذلت خود را درک می کند و دست از غرور کبریایی برمی دارد و معنی خودخواهی و مصلحت طلبی و غرور را می فهمد و آن را توجه نمی کند.
... خدایا هدایتم کن زیرا می دانم که گمراهی چه بلای خطرناکی است.
خدایا هدایتم کن که ظلم نکنم زیرا می دانم ظلم چه گناه نابخشودنی است.
خدایا ارشادم کن که بی انصافی نکنم زیرا کسی که انصاف ندارد، شرف ندارد.
خدایا راهنمایم باش تا حق کسی را ضایع نکنم که بی احترامی به یک انسان همانا کیفر خدای بزرگ است. خدایا مرا از بلای غرور و خودخواهی نجات ده تا حقایق وجود را ببینم و جمال زیبای تو را مشاهده کنم.
خدایا پستی دنیا و ناپایداری روزگار را همیشه در نظرم جلوه گر ساز تا فریب زرق وبرق عالم خاکی مرا از یاد تو دور نکند.
خدایا من کوچکم...
ضعیفم...
ناچیزم...
پر کاهی در مقابل طوفانها هستم...
به من دیده عبرت بین ده تا ناچیزی خود را ببینم و عظمت و جلال ترا براستی بفهمم و بدرستی تسبیح کنم."
پ.ن: امروز این مناجات را بر سر مزارشون از بلندگو می شنیدم... توصیف فضایش برایم ممکن نیست... دلتنگی هایم را در میان جملاتش گم کردم....