یا ایها الناس انتم الفقراء الى الله...

مقصود نهم: توکل که ضد آن حرص است...


بدان که از براى توکل، ظاهر آن است به معنى واگذارى امر به معتمدى از باب آن که خود را در صورت دادن آن امر عاجز مى بیند و از این باب است، وکالت و توکیل.


توکل حاصل نشود ، مگر پس از ایمان به چهار چیز که اینها به منزله ارکان توکل هستند:


اول، ایمان به آنکه وکیل عالم است به آنچه که موکل به آن محتاج است، 


دوم، ایمان به آنکه او قادر است به رفع احتیاج موکل، 


سوم، آن که بخل ندارد، 


چهارم، آن که محبت و رحمت به موکل دارد.


و با اختلال در یکى از این امور ، توکل حاصل نشود و اعتماد به وکیل پیدا نشود. 


باید دانست که پس از آن که عقل به طور علم برهانى، ارکان باب توکل را مثلا دریافت، سالک باید همت بگمارد که آن حقایقى را که عقل ادراک نموده، به قلب برساند.


و آن حاصل نشود، مگر آن که انتخاب کند شخص مجاهد از براى خود در هر شب و روزى، یک ساعتى را که نفس اشتغالش به عالم طبیعت و کثرت کم است و قلب فارغ البال است، پس در آن ساعت فراغت نفس، مشغول ذکر حق شود با حضور قلب و تفکر در اذکار و اوراد وارده.


مثلا ذکر شریف لا اله الا اللّه را ـ که بزرگترین اذکار و شریفترین اوراد است ـ در این وقت فراغت قلب، با اقبال تام به قلب بخواند به قصد آن که قلب را تعلیم کند، و تکرار کند این ذکر شریف را، و به قلب به طور طمانینه و تفکر بخواند، و قلب را با این ذکر شریف بیدار کند تا آن جا که قلب را حالت تذکّر و رقت پیدا شود.


پس به واسطه مدد غیبى، قلب به ذکر شریف غیبى گویا شود، و زبان تابع قلب شود.


و چه بسا که اگر مدتى این عمل شریف و آداب ظاهریه و باطنیه انجام گیرد در اوقات فراغت، خود قلب متذکر شود و زبان تَبَع آن شود (و گاه شود که انسان در خواب است و زبانش به ذکر شریف گویا است) تا آن جا که نفس با اشتغال به کثرت و طبیعت نیز متذکر توحید و تفرید است.


و چه بسا که اگر شدت اشتغال با طهارت نفس و خلوص نیت توام شود، هیچ اشتغالى او را از ذکر باز ندارد، و نورانیت توحید بر همه امور غلبه کند.


و همینطور سعه رحمت و لطف و شفقت حق تعالى را به قلب خود با تذکر شدید و تفکر در رحمتهاى حق تعالى ـ که از قبل از پیدایش او تا آخر ابد متوجه به او شده ـ برساند، کم کم قلب نمونه محبت الهى را درک کند، و هر چه تذکر شدیدتر شود ـ خصوصا در اوقات فراغت قلب ـ محبت افزون شود تا آن جا که حق تعالى را از هر موجودى به خود رحیم تر و رؤ ف تر بیند ، و حقیقت ارحم الراحمین را به نور بصیرت قلبى ببیند.


و همینطور ارکان دیگر توکل را به قلب خود برساند با شدت تذکر و ارتیاض قلب تا آن که قلب مانوس با آن حقایق شود.


پس، از منزل معاملات ـ که توکل نیز از آن است ـ ترقى به منازل دیگر کند و انقطاع از طبیعت و منزل دنیا روزافزون شود، و اتصال به حقیقت و سرمنزل انس و قدس و عقبى زیادت گردد، و نور توحید فعلى اولا و نمونه اى از توحید اسمائى و صفاتى پس از آن در قلب تجلى کند.


و هر چه جلوه این نور زیاد شود ، جبل خودخواهى و خودبینى و انانیّت و انیّت بیشتر مندک و از هم ریخته تر شود تا آن جا که به جلوه تام ربّ الانسان، جبل به کلى مندک شود ، و صعق کلى حاصل آید : فلما تجلّى ربّه للجبل جعله دکا و خرّ موسى صعقا


افسوس که نویسنده متشبث به شاخ و برگ شجره خبیثه و متدلى به چاه ظلمانى طبیعت از همه مقامات معنوى و مدارج کمال انسانى قناعت به چند کلمه اصطلاحات بى سر و پا نموده، و در پیچ و خم مفاهیم بى مغز پوچ، عمر عزیز خود را ضایع نموده و از دست داده.


اهل یقظه و مردم بیدار رخت از جهان و آنچه در اوست درکشیده و گلیم خود از آب بیرون بردند، و به زندگانى انسانى، نه بلکه حیوة الهى نایل شدند، و از غل و زنجیر طبیعت رستگار گردیدند قد افلح المؤمنون.


این رستگارى مطلق، رستگارى از زندان طبیعت نیز از مراتب آن است،


و لهذا یکى از اوصاف آنها را فرماید : و الذین هم عن اللغو معرضون و حیاة دنیا لغو است و لهو و ما الحیوة الدنیا الا لعب و لهو .


و ما بیچاره ها چون کرم ابریشم از تار و پود آمال و آرزو و حرص و طمع و محبت دنیا و زخارف آن دائما بر خود مى تنیم، و خود را در این محفظه به هلاکت مى رسانیم.


بارالها! مگر فیض تو از ما دستگیر فرماید، و رحمت واسعه ذات مقدست شامل حال ما افتادگان شود، و به هدایت و توفیق تو راه هدایت و رستگارى از براى ما باز شود انک رؤوف رحیم...




انما هو نور یقذفه الله فى قلب من یشاء...

هدیه دیگری از وجود مبارک امام خمینی سلام الله علیه برای این خانه گرفتم... کتاب شرح حدیث جنود عقل و جهل...


به غایت زیبا و عمیق است و فهم مطالب آن دشوار... آن ظرایفی که در کتاب چهل حدیث به اختصار گفته شده اند را اینجا می گشایند و در دل هر ذره آفتابی در میان بینی...


مقصود دوم: ایمان...

بدان که ایمان غیر از علم و ادراک است، زیرا که علم و ادراک، حظّ عقل است و ایمان حظّ قلب است.


انسان به مجرد آن که علم پیدا کند به خدا و ملائکه و پیغمبران و یوم القیامه، او را نتوان مؤمن گفت، چنانچه ابلیس تمام این امور را علما و اراکا مى دانست و حق تعالى او را کافر خواند.


 این مطلب به حسب لغت نیز مناسب با معنى ایمان است، زیرا که ایمان در لغت به معنى وثوق و تصدیق  و اطمینان  و انقیاد خضوع است در فارسى به معنى گرویدن است. و پر واضح است که گرویدن غیر از علم و ادراک است.


بدان که ایمان به معارف الهیّه و اصول عقاید حقه صورت نگیرد مگر به آنکه،


اولا آن حقایق را به قدم تفکر و ریاضت عقلى و آیات و بیّنات و براهین عقلیه ادراک کند، و این مرحله به منزله مقدمه ایمان است،


و پس از آن که عقل حظّ خود را استفیاء نمود، به آن قناعت نکند، زیرا که این قدر از معارف، اثرش خیل کم است و حصول نورانیّت از آن، کمتر شود


و پس از آن، باید سالک الى اللّه اشتغال به ریاضات قلبیه پیدا کند، و این حقایق را با هر ریاضتى شده به قلب رساند، تا قلب به آنها بگرود.


پس در این جا ، مراتب ایمان فرق کند ، و شاید معناى حدیث شریف که فرماید : علم نورى است که خداى تعالى در دل هر کس که خواهد افکند همین باشد، زیرا که علم باللّه تا در حد عقل است، نور است، و پس از ریاضات قلبى، خداى تعالى آن را در قلوب مناسبه افکند، و دل به آن بگرود.


مثلا ، توکل به خداى تعالى یکى از فروع توحید و ایمان است. ما غالبا یا به برهان یا به امور شبیه به برهان ارکان توکّلمان تمام است ، ولى حقیقت توکل در ما حاصل نیست.


توکل ما بر اوضاع طبیعت و امور طبیعیه صدها مقابل بالاتر است از توکل به حق. این نیست مگر آن که حقیقت توحید افعال در قلب ما حاصل نشده و حکیم فلسفى لا موثّر فى الوجود الا اللّه گوید و خود از غیر خدا حاجت طلبد، و متعبد متنسک لا حول و لا قوة الا بالله و لا اله الا الله ورد خود کند و چشمش به دست دیگران است.


این نیست جز آن که آن، برهانش از حد عقل و ادراک عقلى خارج نشده و به قلب نرسیده، و این، ذکرش از لقلقه لسانى تجاوز ننموده و ذائقه قلب از آن نچشیده.


چندین مقصود جلوتر امام خمینی سلام الله علیه در باب زهد می گویند و حدیثی نقل می کنند از امام صادق علیه سلام که دلیل عدم ورود ایمان به قلب را نشان می دهند... حرام على قلوبکم ان تعرف حلاوة الایمان حتى تزهد فى الدنیا... محروم از درک شیرنى ایمان خواهید بود مگر آنکه دنیا و لذت هاى آن را رها سازید...



الرحیل...

صدای شهید آوینی فضای خانه را پر کرده... برنامه روایت فتح است... عملیات والفجر هشت و شرح عاشقی غواصانی که اروند را شکستند... جملات پایانی بسیار زیبا هستند... نصفه نیمه اما به یادم مانده... از بانگ الرحیل و قافله ای می گویند که پس از کربلا شایستگان هر زمان را به سوی خود می خواند... از معبری که بر روی بندگان صالح او هیچ گاه بسته نمی شود...


دیر رسیده ایم و مراسم پایان یافته است... تنها خانمی مانده اند که سنگ مزار را با گل هایش در آغوش کشیده اند... به گمانم مادرشان باشند... اینگونه که مزار را در آغوش گرفته اند فرد دیگری نمی تواند باشد... چند دقیقه بعد ماییم، عکس لبخندی و دو شمع رو به خاموشی... هوا سرد است و تاریک ... خانمی می آیند و روی سنگ های سرد زمین می نشینند... قرآن می خوانند و اشک می ریزند... پدر و پسری می آیند و به احترام ما در ردیف پایین فاتحه می خوانند و می روند... چهلمشان بوده...




هر بار می رویم امام زاده علی اکبر (ع) چیذر، مزارشان شلوغ است... می آیند و به لبیک گفتن او می نگرند، راز بغض شان در بانگ الرحیل و معبری است که هرگز بسته نمی شود... معبری که این مزار و این لبخند سندی است بر حقانیت آن...



* چندین بار خواستم در این باره بنویسم اما کلمات یاری نمی کردند...



ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم

--دیوان حافظ را می گشایم...


   برایم می خواند...


   دوام عمر و ملک او بخواه از لطف حق ای دل... که چرخ، این سکه دولت بدور روزگاران زد...



-- برای خود می خوانم....


    بازآی ساقیا که هواخواه خدمتم... مشتاق بندگی و دعاگوی دولتم...


    دریا و کوه در ره و من خسته و ضعیف... ای خضر پی خجسته مدد کن به همتم...



ادعونی... استجب لکم...

سفر با خواندن و خواستن آغاز می شود، خواستن از او که رحمتش همه موجودات را فرا گرفته و تمام عزتها در مقابلش خوار و زبون هستند... بخوان... او را بخوان که منزه از توصیف است... گام اول همین خواستن است... این خواستن یعنی پا نهادن بر روی تکبر...


خدایا با این بار گناهان راه را گم می کنم... ببخش گناهانی که از درگاهت دورم می کنند... همه را ببخش... همه همشان را... اینقدر سنگین اند که نفسم را بریده...  با ذکر شما جرات تقرب جستن یافته ام و شفیعم بر این ستمکاری شما هستید...


جز شما هیچ کس ندارم که از رنج این گناهان و زشتی هایی که دچارش شده ام نجاتم بخشد... ستم کرده ام بر خود... جنایت کرده ام... دلیری نموده ام بر مولای خود و هیچ باکم نبوده... دلم خوش بوده به نعمت هایی که بی حساب عطا فرموده اید و گستاخ شده ام...


حال این بار سنگین گناهان و سرزمین تاریکی که مقیم آن شده ام غمی بزرگ بر دلم نشانده... حالم ناخوش است مولای من... در بند زنجیرهای علایق، درمانده و تنها شما را می خوانم... اعمالم دچار هزاران نقص است و سودی به حالم ندارند... هر چه می کوشم برایم خیری ندارد... دنیا به خدعه و غرور و نفس به جنایت مرا فریب داده...


بارخدایا با این همه تقصیر و ستم، به درگاهت باز آمده ام با سری فتاده و دلی شکسته... نه از آنچه کرده ام مفری دارم و نه جایی برای اصلاح آنچه رفته برایم باقی مانده... تنها امیدم به درگاه شما است... بر بیچارگی ام ترحم فرما و از بند سخت گناهان رهایم بخش.. تنگ گلویم را می فشرند ... به سابقه احسانت ببخش...


روبرویم عذابی است جاودان... مخلد بودن در آتش و همنشینی با آنان که تو را دشمن بوده اند... عهد بیزاری از آنان در دنیا و آخرت بسته بودم و حال تقصیرهایم مرا همنشینشان کرده... تحمل زشت رویی و زشت خویی شان ممکن نیست... و چه بگویم از دردی عظیم... دوری همیشگی از شما... اگر تحمل عذاب باشد تحمل فراق نیست... آن موقع به چه کسی شکایت کنم از این فراق...


شکایت هایم را پیش شما می آوردم... حال کجا روم...


و چه بگویم از آن خیری که نزد شماست... اشتیاقم برایش بسیار است و تقصیرم نیز بسیار... یاری ام کن که همچو آنان که مشتاقانه به درگاهت می شتابند، بشتابم... بزرگترین نعمت هایت هستند، عالی ترین لذات... به درگاهت آمدن همچو اهل یقین...  همنشینی در جوار رحمتت با اهل ایمان... حتی آرزویش هم شیرین است...


جز به فضل و رحمت بی انتهایتان فردی به این مقام نرسد... خدایا خود بخوان ما را... به اعمال ناقصمان نگاه نکن...


من به دعا رو به سویت آورده ام و دست حاجت خویش دراز نموده ام... همچو بیچارگان... همچو آنان که فقر و درماندگی سراسر وجودشان را فرا گرفته... لطف شما بوده... از سر لطف و رحمتی بی انتها بندگان را به دعا و عبادت امر کرده اید و اجابتش را ضمانت کرده اید...


ای مولای من... ای که از بندگانت بسیار زود راضی می شوی...


ببخش بر بنده ای که جز دعا و تضرع به درگاهت مالک هیچ نیست...


ترحم کن بر آنکه تنها داشته اش امید به توست... با سلاح گریه به درگاهت آمده ام که بر من ببخشایی...ای مهربانترین مهربانان...


ای نور دلهای وحشتزده در ظلمات فراق... فغان از این تاریک... فغان از این فراق.... طعم این تاریکی و وحشت را نیک چشیده ام...


نجاتم بخش ای مولای من و آن کن که لایق حضرت توست...


االهم صل علی محمد و اله....


خدایا یاریم کن که بر عبادتت تکبر نورزم و شیطان امیدم را از فضل و کرم بی انتهایت قطع نکند... این دوری خود مقدمه سقوط است...



* متن از روی دعای بسیار زیبای کمیل نوشته شده... گرچه حد نویسنده در بیان مطالب از زبان این دعا نیست...