تفاوت داستان حضرت داوود (ع) در تورات و قرآن کریم


در تفسیر برخی از آیات سوره مبارکه ص، داستان حضرت داوود و حضرت سلیمان ذکر شده است. در تفسیر المیزان داستان عاشق شدن حضرت داوود در تورات بیان شده که به نظرم اینهمه تفاوت و تغییر در اصل داستان قابل توجه و تفکر است:


"اینک خلاصه آنچه در تورات، اصحاح یازدهم و دوازدهم، از سموئیل دوم آمده: شبانگاه بود که داوود از تخت خود برخاست و بر بالاى بام کاخ به قدم زدن پرداخت، از آنجا نگاهش به زنى افتاد که داشت حمام مى کرد، و تن خود را مى شست، و زنى بسیار زیبا و خوش منظر بود.
پس کسى را فرستاد تا تحقیق حال او کند. به او گفتند: او «بتشبع » همسر «اوریاى حثى » است، پس داوود رسولانى فرستاد تا زن را گرفته نزدش آوردند...


از سوى دیگر اوریا در آن ایام در لشکر داوود کار مى کرد و آن لشکر در کار جنگ با «بنى عمون » بودند، داوود نامه اى به «یوآب» امیر لشکر خود فرستاد، و نوشت که اوریا را نزد من روانه کن، اوریا به نزد داوود آمد، و چند روزى نزد وى ماند، داوود نامه اى دیگر به یوآب نوشته، به وسیله اوریا روانه ساخت و در آن نامه نوشت: اوریا را ماءموریت هاى خطرناک بدهید و او را تنها بگذارید، تا کشته شود. یوآب نیز همین کار را کرد. و اوریا کشته شد و خبر کشته شدنش به داوود رسید.


پس همین که همسر اوریا از کشته شدن شوهرش خبردار شد، مدتى در عزاى او ماتم گرفت ، و چون مدت عزادارى و نوحه سرایى تمام شد، داوود نزد او فرستاده و او را ضمیمه اهل بیت خود کرد. و خلاصه همسر داوود شد، و براى او فرزندى آورد، و اما عملى که داوود کرد در نظر رب عمل قبیحى بود.


لذا رب ، «ناثان » پیغمبر را نزد داوود فرستاد. او هم آمد و به او گفت در یک شهر دو نفر مرد زندگى مى کردند یکى فقیر و آن دیگرى توانگر، مرد توانگر گاو و گوسفند بسیار زیاد داشت و مرد فقیر به جز یک میش ‍ کوچک نداشت، که آن را به زحمت بزرگ کرده بود در این بین میهمانى براى مرد توانگر رسید او از اینکه از گوسفند و گاو خود یکى را ذبح نموده از میهمان پذیرایى کند دریغ ورزید، و یک میش مرد فقیر را ذبح کرده براى میهمان خود طعامى تهیه کرد.


داوود از شنیدن این رفتار سخت در خشم شد، و به ناثان گفت: رب که زنده است، چه باک از اینکه آن مرد طمعکار کشته شود، باید این کار را بکنید، و به جاى یک میش چهار میش از گوسفندان او براى مرد فقیر بگیرید، براى اینکه بر آن مرد فقیر رحم نکرده و چنین معامله اى با او کرده.


ناثان به داوود گفت: اتفاقا آن مرد خود شما هستید، و خدا تو را عتاب مى کند و مى فرماید: بلاء و شرى بر خانه ات مسلط مى کنم و در پیش ‍رویت همسرانت را مى گیرم، و آنان را به خویشاوندانت مى دهم و این را به کیفر آن رفتارى مى کنم که تو با اوریا و همسرش کردى.


داوود به ناثان گفت : من از پیشگاه رب عذر این خطا را مى خواهم . ناثان گفت : خدا هم این خطاى تو را از تو برداشت و نادیده گرفت و تو به کیفر آن نمى میرى، و لیکن از آنجا که تو با این رفتارت دشمنانى براى رب درست کردى که همه زبان به شماتت رب مى گشایند، فرزندى که همسر اوریا برایت به دنیا آورده خواهد مرد. پس خدا آن فرزند را مریض کرد و پس از هفت روز قبض روحش فرمود، و بعد از آن همسر اوریا سلیمان را براى داوود به دنیا آورد".


اما در کتاب عیون است که - در باب مجلس رضا (علیه السلام ) نزد ماءمون و مباحثه اش با ارباب ملل و مقالات - امام رضا (علیه السلام ) به ابن جهم فرمود: بگو ببینم پدران شما درباره داوود چه گفته اند؟ ابن جهم عرضه داشت : مى گویند او در محرابش مشغول نماز بود که ابلیس ‍ به صورت مرغى در برابرش ممثل شد، مرغى که زیباتر از آن تصور نداشت . پس داوود نماز خود را شکست و برخاست تا آن مرغ را بگیرد. مرغ پرید و داوود آن را دنبال کرد، مرغ بالاى بام رفت ، داوود هم به دنبالش به بام رفت ، مرغ به داخل خانه اوریا فرزند حیان شد، داوود به دنبالش رفت ، و ناگهان زنى زیبا دید که مشغول آب تنى است .


داوود عاشق زن شد، و اتفاقا همسر او یعنى اوریا را قبلا به ماءموریت جنگى روانه کرده بود، پس به امیر لشکر خود نوشت که اوریا را پیشاپیش تابوت قرار بده ، و او هم چنین کرد، اما به جاى اینکه کشته شود، بر مشرکین غلبه کرد. و داوود از شنیدن قصه ناراحت شد، دوباره به امیر لشکرش نوشت او را همچنان جلو تابوت قرار بده ! امیر چنان کرد و اوریا کشته شد، و داوود با همسر وى ازدواج کرد.


راوى مى گوید: حضرت رضا (علیه السلام ) دست به پیشانى خود زد و فرمود «انا لله و انا الیه راجعون » آیا به یکى از انبیاى خدا نسبت مى دهید که نماز را سبک شمرده و آن را شکست ، و به دنبال مرغ به خانه مردم درآمده ، و به زن مردم نگاه کرده و عاشق شده ، و شوهر او را متعمدا کشته است ؟


ابن جهم پرسید: یا بن رسول اللّه پس گناه داوود در داستان دو متخاصم چه بود؟ فرمود واى بر تو خطاى داوود از این قرار بود که او در دل خود گمان کرد که خدا هیچ خلقى داناتر از او نیافریده ، خداى تعالى (براى تربیت او، و دور نگه داشتن او از عجب ) دو فرشته نزد وى فرستاد تا از دیوار محرابش بالا روند، یکى گفت ما دو خصم هستیم، که یکى به دیگرى ستم کرده، تو بین ما به حق داورى کن و از راه حق منحرف مشو، و ما را به راه عدل رهنمون شو. این آقا برادر من نود و نه میش دارد و من یک میش دارم، به من مى گوید این یک میش خودت را در اختیار من بگذار و این سخن را طورى مى گوید که مرا زبون مى کند، داوود بدون اینکه از طرف مقابل بپرسد: تو چه مى گویى ؟ و یا از مدعى مطالبه شاهد کند در قضاوت عجله کرد و علیه آن طرف و به نفع صاحب یک میش ‍ حکم کرد، و گفت : او که از تو مى خواهد یک میشت را هم در اختیارش ‍ بگذارى به تو ظلم کرده . خطاى داوود در همین بوده که از رسم داورى تجاوز کرده ، نه آنکه شما مى گویید، مگر نشنیدهاى که خداى عزّوجلّ مى فرماید: «یا داود انا جعلناک خلیفة فى الاءرض فاحکم بین الناس ‍ بالحق ....»


ابن جهم عرضه داشت: یا بن رسول اللّه پس داستان داوود با اوریا چه بوده؟ حضرت رضا (علیه السلام ) فرمود: در عصر داوود حکم چنین بود که اگر زنى شوهرش مى مرد و یا کشته مى شد، دیگر حق نداشت شوهرى دیگر اختیار کند، و اولین کسى که خدا این حکم را برایش ‍ برداشت و به او اجازه داد تا با زن شوهر مرده ازدواج کند، داوود (علیه السلام ) بود که با همسر اوریا بعد از کشته شدن او و گذشتن عده ازدواج کرد، و این بر مردم آن روز گران آمد.



تناقضات عجیب!!


گاهی برنامه هایی با نام طنز از صدا و سیما پخش می شوند که به جای فرهنگ سازی بیشتر مخرب فرهنگ و اخلاق هستند. مجموعه ساختمان پزشکان را برخی از اوقات می بینم. داستان امشب درباره  رقابت نیما افشار، شخصیت تقریبا محوری داستان، با یکی از  همکلاسی های قدیمش، بر سر حضور در یک برنامه تلویزیونی بود. آقای نیما و دوستانشون هر چه گشتند تا نقطه سیاهی در پرونده  او بیابند جز خوبی و محبت چیزی نیافتند. همه از این فرد تعریف می کردند و او را یک فرشته می نامیدند. القصه... زمانی که از شکست او ناامید شده بودند ناگهان این فرد در مطب آقا نیما ظاهر شد و با لحن تمسخر آمیزی که اصلا نزدیک به یک انسان وارسته نبود شروع به تحقیر جمع حاضر کرد و بعد هم با غرور و تکبر مطب را ترک کرد.


هر چه فکر کردم منظور نویسنده را از این تناقض عجیب متوجه نشدم. آیا می خواست بگوید که همه خوبی های این فرد دروغین بود و یا اصلا به نظرش این رفتار با اصول اخلاقی و انسانی منافاتی نداشته است. چه لزومی داشت که چنین بی اخلاقی هایی را بدون به چالش کشیدن و نهی کردن به خورد جامعه بدهند؟ از یک طرف او را به عنوان انسانی بسیار نیک که تاثیر بسیاری در زندگی افراد مختلف داشته به تصویر می کشند و از طرف دیگر این فرد بر سر یک برنامه تلویزیونی اینچنین بر همکلاسی قدیمش و افرادی که تا به حال ندیده می تازد!! حدس من این بود که این فرد به خاطر اهمیت این موضوع برای دوستش، خود از برنامه کناره گیری کند و این افراد را حسابی تحت تاثیر قرار بدهد، اما پایان چیز دیگری بود...


پ.ن: از بازیگر نقش آقا نیما خاطرات خوبی در ذهن دارم. یکبار تئاتری از ایشون دیدم که برایم خاطرات خوشی دارد. دوستانم برای گرفتن بلیتش در هوای سرد چند ساعت در صف ایستاده بودند، البته من هم تا حدودی همراهیشان کردم. گرچه بلیت این تئاتر مقصود ما نبود اما دست آخر تنها همان به ما رسید. تئاتر خدای کشتار که نزدیک دو یا سه سال پیش اجرا شد...