با کاروان عشق...

"چه بسیار مردمى که به دنیا اعتماد کردند و دنیا دردمندشان ساخت و چه بسیار کسانى که به او اعتماد ورزیدند و بر زمینشان کوبید. چه مردم پر هیبت و ابهتى را که حقیر ساخت و چه مردم خودپسندى را که خوار نمود.


سلطنت و ریاستش دست به دست مى گردد و فضاى شادخواریهاى آن تیره و تار است. زلالش ‍ شور و ناگوار است و شیرینیش با تلخى سرشته است. طعام آن زهرى است کشنده و آنچه در آن مایه دلبستگى است، چونان ریسمانهایى کهنه و بریده است.


زنده اش در معرض مرگ است و تندرستش، دستخوش ‍ بیمارى. ملک آن از دست ربودنى است. پیروزمندش، شکست خورده است و توانگر آن نکبت زده است و ساکن آن غارت شده..."*


چه سخت می گذرند روزگار هبوط در این بیابان بی آب و علف... صحرای سوزانی که هر لحظه سرابی تو را می خواند و شتابان به سمت خویش می کشد... دویدنی که سرانجامش جز تشنگی و نا امیدی نخواهد بود...


در این شوره زار تنها یک آرزو است که می تواند این پاهای خسته و زخمی از خارهای دنیا را پیش برد... آرزویی که نور امیدی است در موحش ترین دره ها و تلخ ترین مصیبت ها... آرزوی رسیدن به آب... به آرام جان.... به قافله عشقی که در تاریخ از گذرگاه های بسیاری گذر کرده... از ذبح اسماعیل... از کربلا... از شلمچه... قافله ای که در این بیایان باید به دنبال رد پاهایش به سر دوید...


این روزها مدام جمله شهید آوینی در ذهنم نقش می بندد... با خود می خوانم ای امام شهید، ای مظهر حق و مردانگی، دستی برآر و  قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب نجات بخش...


این روزها خسته ام.... خسته از زخم های دنیا... دیگر نه اشکی باقی مانده، نه فریادی در گلو...


* خطبه 110 نهج البلاغه


نظرات 2 + ارسال نظر
[ بدون نام ] شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 16:02

زود است برای خستگی بنده خدا، به اندازه باقی عمر زود است...

حسینی شنبه 4 آذر‌ماه سال 1391 ساعت 17:34

این لینک بسیار خوب به نظرم میتواند جمع بندی خوبی در کنار سه پست اخیر باشد.
http://ghiam.ir/?p=1146

التماس دعا

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد