ما اهل کوفه نیستیم... هستیم... مساله چیست؟

یادم می آید پیشترها درسی داشتیم به نام دسته بندی فازی "Fuzzy clustering"... براساس یک سری فرمول، داده ها را دسته بندی می کردیم... برخی که خیلی پرت بودند به عنوان noise شناسایی می شدند... شکل نهایی اش می شد چیزی شبیه به این:





این روزها هر آنچه درباره ماجرای غزه و اسرائیل می خوانم و هر آنچه که باید بخوانم و بشنوم اما صدایی از آن نیست، بیشتر به یاد کوفه و مردمانش می افتم... 


نمی دانم کی بزرگترین دغدغه عده ای از مردم کشورمان شد خانه و ماشین و خوراک...


کی این تجمل گرایی افسار گسیخته چنگ انداخت به جان مردم که دینشان را به سنگ گرانیت ساختمان و مدل ماشینشان معامله کردند...


نمی دانم کی با سر دویدیم به دنبال دنیا، همه اقشار جامعه را می گویم... از مردم کوچه و خیابان گرفته تا وزیر و وکیل و استاد دانشگاه و دانشجو...


بین اینهمه هیاهو می توان دسته بندی آدم ها را دید... برخی مجتمع شده اند گرد زور و زر و تزویر... دین را برای دنیایشان می خواهند نه برای آخرت... عده ای سکوت کرده اند و نظاره می کنند... جماعت سر گردانی که همیشه جا می مانند و گرفتارند در چاه تردید... تنها عده ای هستند که قطب نمایشان همیشه جهت درست را نشان می دهد... عده ای مثل آهستان...و باز تنها عده ای هستند که حقیقتا جان و مالشان را در راه حق بخشیده اند...


انگار ما حسین (ع) شهید را بیشتر را دوست داریم... ترجیح می دهیم چشممان را ببندیم بر کربلای زنده... نهایت فداکاریمان می شود افسوس و غصه خوردن برای مرگ کودکان شیر خوار غزه و شرکت در جمع جهانی شیرخوارگان حسینی... کم کم عقایدمان دارد تبدیل به کاریکاتوری عجیب می شود...


نظرات سایت الف را که می خوانم آشکارا می بینم که باز عزت عده ای با دنیا معامله می شود... مگر جرم مردم کوفه چه بود؟ چرا اینقدر خون به جگر امام کردند؟

نه اینکه از مشکلات جامعه آگاه نباشم... بسیار دیده ام پیرمردهای آبرومندی را که سر در سطل زباله فرو برده اند... افرادی که در اثر فشار اقتصادی به مرز خودکشی رسیده اند... اما مشکل اصلی اقتصاد نیست... معضل اصلی اینست که از درون بر حق متفرق شده ایم وگرنه حتی فقر اینگونه چهره بر نمی کشید...


اگر برایم تنها یک افتخار در این جهان وجود داشته باشد دفاع در حد کلام از نظامی است که در برابر اسرائیل ایستاده...


و اگر تنها یک افسوس و حسرت بزرگ در این جهان وجود داشته باشد، کوتاهی و کاهلی در رشد و بالندگی این نظام و قدرت بخشیدن به آن است... کوتاهی در اجتماع بر حق است...


پ.ن 1: نمی خواستم دیگر بنویسم... اما می دانم که این روزها مدیون این سکوت خواهم بود...


پ.ن 2: هر چه می نگرم به درون خویش، بیشتر احساس شباهت می کنم با مردم کوفه... صدای امامم در گوشم می پیچد... به خدا سوگند، پندارم که این قوم بزودى بر شما چیره شوند. زیرا آنها با آنکه بر باطل اند، دست در دست هم دارند و شما با آنکه بر حق هستید، پراکنده اید. شما امامتان را، که حق با اوست، نافرمانى مى کنید و آنان پیشواى خود را با آنکه بر باطل است فرمانبردارند.


آنان با بیعتى که با پیشواى خود کرده اند، امانت نگه مى دارند و شما خیانت مى ورزید. آنان در شهرهاى خود اهل صلاح و درستى هستند و شما اهل فساد و نادرستى. به گونه اى که اگر قدحى چوبین را به یکى از شما سپارم، ترسم که حلقه ها و تسمه آن را بدزدید. بار خدایا، من از اینان ملول گشته ام و اینان از من ملول گشته اند. من از ایشان دلتنگ و خسته شده ام و ایشان از من دلتنگ و خسته شده اند. بهتر از ایشان را به من ارزانى دار و بدتر از مرا بر ایشان برگمار. بار خدایا، دلهایشان آب کن، آنسان که نمک در آب. به خدا سوگند، دوست دارم به جاى انبوه شما، تنها هزار سوار از بنى فراس بن غنم در فرمان داشتم...