آرزوهای شیرین...

هنوز شرکت هستم... بچه ها به خاطر امتحانات اکثرا مرخصی گرفته اند و این روزهایم بیشتر طعم سکوت و تنهایی دارند...


یک وقت هایی نسبت به عزیزانمان به طرز غیر منصفانه ای بی توجهیم... نمونه اش شخص شخیص بنده... مرحله اول دکتری را قبول شدم... رتبه ام چندان جالب نشده اما همین قبولی برای خانواده خیلی شیرین بود... باورم نمی شد که اینقدر خوشحال بشوند... مادر گرامی از دیشب به همه اقوام درجه یک و دو تماس گرفتند و خبر این قبولی غیر منتظره را اعلام نموده اند... از صبح همینطور تماس می گیرند و تبریک می گویند...


به یاد روز دفاعم افتادم... هر فردی تماس می گرفت برایشان توضیح می دادم که چرا 19.5 شدم و این نیم نمره کسری از چه سبب بود... امروز هم تک تک توضیح می دادم که شانس قبولی ام کم است و اصلا انتخاب رشته سختی دارد و از این جور حرفها... همه آشنایان به طرز عجیبی خوشحال شده بودند... بندگان خدا پاک از من قطع امید کرده بودند که هیچ کاری را درست انجام نمی دهم و همش دور خودم می چرخم... بسی غصه می خوردند که چرا اینقدر وقتم را تلف می کنم..


نمی دانم چرا این شادی ها را از آنها دریغ می کنم... این آرزو ها را تا خودمان نداشته باشیم درک نمی کنیم...


اگر امسال هم قبول نشدم انشا الله برای سال بعد به طور جدی اقدام می کنم... چند تا از پروژه هایمان، می توانند برای پایان نامه دکتری استفاده شوند و نتیجه تحقیق اش در ایران پیاده سازی گردد. بالاخره انگیزه ای برای خواندن دکتری به طور جدی پیدا کردم... چه در ایران و چه در خارج از ایران... این شرکت برای من درهای بسیاری را گشود...


خدایا سپاس... چگونه شکر گویم نعمت های بی حسابت را ...



اذا جاء نصر الله و الفتح...




مابین برگ های تاریخ معاصر این سرزمین، برخی از تصاویر ماهیتی جاودانه دارند و از یاد نمی روند... یکی از آنها، تصویر شادی رزمندگان است مقابل مسجد جامع خرمشهر... تصویر مسجد در زمینه عکس که گلوله ها به پیکرش هجوم برده اند، اما او شجاعانه ایستاده... و حال پس از صبر و پایداری، پس از تحقق نصرت الهی، فوج جمعیت، همان فرزندان غیورش را تنگ در آغوش گرفته و پناهشان داده...



این تصویر می خواند... اذا جاء نصر الله و الفتح... و رایت اناس یدخلون فی دین الله افواجا... 




گلایه...

سرم درد گرفته...این سایت (...) را که گشودم اول به نظرم خیلی ایده جالبی داشت... شروع کردم به حیوانات مختلف را پرسیدن... بعد یکهو به ذهنم رسید که اسم افراد را بپرسم... نام امام را که نوشتم و نقاشی اش را دیدم خون جلوی چشمم را گرفت... یکی یکی از اسامی مختلف شروع کردم... اسلام... ایران... آمریکا... بحرین... سوریه... عربستان سعودی... سارکوزی... اوباما... جورج بوش.. حزب الله...


دیگر آخراش سرم درد گرفته بود...سیاست کثیفشان در تحریف واقعیت و دشمنی آشکارشان حالم را بد کرد...


مدیرمان چندی پیش از فردی نقل می کردند که اگر ویژگی هایی که بر مبنای آنها فلسطین را اشغالی می نامیم برشماریم، در فضای مجازی، برای ایران نیز باید بگوییم ایران اشغالی...


یعنی همینطوری نشسته ایم و هیچ کاری نمی کنیم در قبال برای این غارت و زورگویی آنها... دشمن تا خانه هایمان آمده و دارد همه چیز را غارت می کند... فرهنگمان، اندیشه های جوانانمان را...


حالم بد شد از اینهمه دروغ و فریب... از این دشمنی آشکاری که برخی از مردمان سرزمینم نمی بینند... عده ای هم که اینجا راحت نشسته اند و هیچ ککشان نمی گزد از جفایی که با خون شهدا می کنند... انگار آبروی این نظام آسان به دست آمده که اینطور در بردنش دست و دلبازی به خرج می دهند...


سرم درد گرفت... اینها را که می بینم دلم می خواهد همه انرژی ام را بگذارم برای این شرکت... برای اینکه شاید ذره ای بتوانیم در این فضا اثر گذار باشیم و دست آنها را کوتاه کنیم از این غارت و چپاول... خیلی از ما جلوترند... انگار خواب بوده ایم و سرگرم ... آنها هم خوب استفاده کرده اند از این غفلت و کوتاهی مان...


و تنها او می داند اوج حسرت و اندوهم را... دعا و آرزویم را ... ایکاش من نبودم... ایکاش من نبودم و این دعا محقق می شد... ایکاش راهی از آسمان گشوده شود... جایش مهم نیست... فقط خدمتی صادقانه و خالصانه باشد...ایکاش هیچوقت نبودم و نامم شنیده نمی شد... خدایا من چه کنم... زانوهایم سست می شوند از این حسرت... جانم فرسوده می شود از این اندوه...


خدایا برای آنهایی که به  اسلام صادقانه خدمت می کنند دعا می کنم، آنان را حفظ کن و توفیق این خدمت را نصیبمان گردان...


*لینک سایت را حذف کردم. سایتی است که هر نقاشی که بخواهید برایتان می کشد.


مردم در این فراق و در آن پرده راه نیست...

گفتم روم به خواب و ببینم جمال دوست...

حافظ ز آه و ناله امانم نمی دهد...

...

انا الی ربنا منقلبون...

-- قرآن را می گشایم...


قَالُوا لا ضیرَ إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ.. 


گفتند: مهم نیست، چون به سوى پروردگارمان مى رویم...


إِنَّا إِلى رَبِّنَا مُنقَلِبُونَ...


داستان جادوگران و حضرت موسی است... آیتی دیگر برای اندیشیدن... چگونه این راه را به این سرعت طی کردند... چقدر راه است تا گفتن آن مهم نیست...

.

.

.


 وَ اتْلُ عَلَیْهِمْ نَبَأَ إِبْرَهِیمَ... خبر ابراهیم را براى آنان بخوان...


إِذْ قَالَ لاَبِیهِ وَ قَوْمِهِ مَا تَعْبُدُونَ... وقتى به پدر و قومش گفت: چه مى پرستید؟...


فَإِنهُمْ عَدُوُّ لى إِلا رَب الْعَلَمِینَ... (همه آنها) دشمن منند مگر پروردگار جهانیان...


الَّذِى خَلَقَنى فَهُوَ یهْدِینِ... کسى که مرا آفریده و او هدایتم مى کند...


وَ الَّذِى هُوَ یُطعِمُنى وَ یَسقِینِ... کسى که هم او غذایم مى دهد و آبم مى دهد...


وَ إِذَا مَرِضت فَهُوَ یَشفِینِ... کسى که وقتى بیمار شدم شفایم مى دهد...


وَ الَّذِى یُمِیتُنى ثُمَّ یحْیِینِ... و کسى که مرا مى میراند و دوباره زنده ام مى کند...


وَ الَّذِى أَطمَعُ أَن یَغْفِرَ لى خَطِیئَتى یَوْمَ الدِّینِ...و کسى که طمع دارم روز رستاخیز گناهم را بیامرزد...



رَب هَب لى حُکماً وَ أَلْحِقْنى بِالصلِحِینَ... پروردگارا مرا فرزانگى بخش و قرین شایستگانم کن...


وَ لا تخْزِنى یَوْمَ یُبْعَثُونَ... و روزى که مردم بر انگیخته مى شوند مرا خوار مگردان...


یَوْمَ لا یَنفَعُ مَالٌ وَ لا بَنُونَ... روزى که مال و فرزندان سود ندهد...


إِلا مَنْ أَتى اللَّهَ بِقَلْبٍ سلِیمٍ... مگر آنکه با قلب پاک سوء خدا آمده باشد...


وَ أُزْلِفَتِ الجَْنَّةُ لِلْمُتَّقِینَ... و بهشت به نیکوکاران نزدیک گردد...


وَ بُرِّزَتِ الجَْحِیمُ لِلْغَاوِینَ... و جهنم به گمراهان نمودار شود...



* سوره مبارکه شعرا