کتاب دو قرن سکوت

نمی دانم شما هم ایمیل های ایرانیان و اعراب و شرح جنایات مسلمان در ایران را دریافت کرده اید یا خیر... در اکثر این مطالب به کتاب دو قرن سکوت دکتر زرینکوب ارجاع می دهند. امشب این کتاب را خواندم و با تصویر متفاوتی از آنچه بیان می شود روبرو شدم. بسیاری از مطالبی که در این ایمیل ها ارسال می شوند را خود ایشان در ویرایش دوم کتاب حذف کرده اند. حذفی که به خاطر مشکوک و تاریک بودن این اتفاقات صورت پذیرفته. بخش های دیگری از این کتاب که برایم جالب بود را ادامه آورده ام:

-- نوشته اند که در قادسیه چون دو لشگر به هم رسیدند و عجم ترتیب آلات و اسلحه عرب را مشاهده کرد بدیشان می خندیدند و نیزه های ایشان را به دوک زنان تشبیه می کردند.

-- رسولان سعد پیش رستم تردد آغاز نهادند. هر که برسالت آمدی رستم را دیدی بر تخت زرین نشسته، تاج بر سر و بالشهای بزربافته نهاده و تمامت لشگر او آراسته به سلاح نیکو و جامه های باتکلف.... رستم مردی عاقل بود در سخنان ایشان تامل کردی همه بر قانون حکمت و حزم یافتی و از آن بیندیشیدی و هراس بر او مستولی گشت...

از جمله یکی آن بود که از پیش سعد هر نوبت رسولی دیگر می آمد و یک کس را دو نوبت نمی فرستاد. رستم به یکی از رسولان گفت چه سبب است؟ رسول گفت سبب آنست که امیر ما در راحت و زحمت میان سپاه عدل و سویت می کند و روا نمی دارد که یک شخص را متغاقب زحمت دهد... رستم از این سخن و از استقامت سیرت ایشام منفعل شد و بدانست که بناء عرب بر اصلی محکم استوار است.

و روزی رستم با یکی از رسولان که نیزه در دست داشت گفت این دوک چیست؟ او گفت آتش پاره را از کوچکی و بزرگی عیبی نباشد و با دیگری گفت غلاف شمشیر ترا بسی کهنه می بینم رسول گفت اگر چه کهنه است اما تیغ نو است و جودت شمشیر در نفس او باشد نه در غلاف متکلف. رستم از جوابهای ایشان متاثر شد و یاران خود را گفت این جماعت اعراب را در آنچه می گویند و مردم را بدان دعوت می کنند حال از دو بیرون نباشد، یا صادق باشند و یا کاذب. اگر کاذبند قومی که بر محافظت عهد و کتمان سر تا این غایت بکوشند و از هیچکس از ایشان حرفی مخالف دیگران نتوان شنید در غایت حزم و شهامت باشند و اگر صادقند در برابر ایشان هیچکس تاب ندارد.


-- باری چهارماه هر دو لشگر روبروی یکدیگر بودند و مذاکره و گفتگوی رسولان در بین بود. سرانجام رستم جنگ را آغاز کرد و دو لشگر به هم افتادند.

-- پس از قادسیه، سعد فتحنامه نوشت به عمر و هر چه غنیمت و اموال بود نزد او فرستاد. عمر پاسخ نوشت که عرب را جز آنچه برای شتر و گوسفند بکارست نشاید. دشتی بجوی و مسلمانان را در آنجا بدار... سعد بر جایی که اکنون کوفه است فرود آمد آبادانی کرد و شهر و مسجد ساخت.

در واقع فتح نهاوند، در آن روزگار پیروزی بزرگی بود. پیروزی قطعی ایمان و عدالت بر ظلم و فساد بود. پیروزی نهایی سادگی و فداکاری بر خودخواهی و تجمل پرستی بود. رفتار ساده اعراب در جنگهای قادسیه و جلولاء و پیروزی شگفت انگیزی که بدان آسانی برای آنها دست داد و بنصرت آسمانی می مانست ایرانیان را در نبرد بتردید می انداخت.

البته یک نکته منفی در همان ابتدای کتاب به چشم می خورد که ایشان جنایت شاپور ذولکتاف را که از کتف اعراب طناب رد می کرده ادب کردن آنها و بر جای خود نشاندن نامیده اند.

انک لعلی خلق العظیم...

همیشه آرام کنار در نشسته اند و کلید را تحویل می دهند، خانم مسنی که به راحتی گرم نمی گیرند و روی چندان خوشی ندارند. آهسته سلام می کنم، کلید را می گیرم و می روم داخل... سلامی بدون لبخند و بدور از گرما. آن روز وقتی داشتم کیفم را داخل کمد می گذاشتم صدای سلام و احوال پرسی دلنشینی توجهم را جلب کرد. صدای یکی از خانم ها بود که به گرمی با ایشان گفت و گو می کرد. داخل که شد با صدای بلند از خوبی کمدش گفت، تشکر کرد و رفت. بیرون که می روم اثرات این خوشرویی و خوش خلقی که از جانب من دریغ شده، در چهره شان نمایان است.


چند شب پیش آیه 83 سوره بقره [1] را می خواندم. شرح میثاقی که خداوند از بنی اسرائیل گرفتند تا در آغاز بجز خدای را نپرستند، نیکی کنند به پدر و مادرشان و خویشان و یتیمان و فقیران، با زبان خوش با مردم تکلم کنند و نماز بپا دارند و زکات دهند. همانگونه که موظف شده اند به خواندن نماز، به مراقبت از زبان و لحنشان نیز موظفند. تفسیر المیزان از امام ابی جعفر نقل می کنند که در ذیل" و قولوا للناس حسنا" می فرمایند که بمردم بهترین سخنى که دوست میدارید بشما بگویند، بگوئید.


حال بسنجید رفتار ما مسلمان نماهایی که برایمان گفته شده "قد کان لکم فی رسول الله اسوه حسنه"، رسول خدایی که صاحب نیکو خلقی عظیم هستند. قرار بوده مسلمانان در خوش خلقی همواره پیشرو و الگو باشند.


به میثاقی که با پروردگارم بسته ام می اندیشم.... از همان روز که زبانی گفتم تسلیم فرمان او خواهم بود.... پیمانی که از مفادش اینست که نگاهم به دیگر مسلمانان همچو خواهران و برادرانم باشد. که با پدر و مادر، خویشان، یتیمان و ضعیفان مهربان و بزرگوار باشم... که سخن جز به حق و راستی نگویم... در همه کارها بر او توکل کنم... اگر همسایه ام گرسنه است، سیر نخوابم... و مفاد بسیار دیگری...  بروم یکبار دیگر بخوانمش... 



[1] وَ إِذْ أَخَذْنَا مِیثَقَ بَنى إِسرءِیلَ لا تَعْبُدُونَ إِلا اللَّهَ وَ بِالْوَلِدَیْنِ إِحْساناً وَ ذِى الْقُرْبى وَ الْیَتَمَى وَ الْمَسکینِ وَ قُولُوا لِلنَّاسِ حُسناً وَ أَقِیمُوا الصلَوةَ وَ ءَاتُوا الزَّکوةَ ثمَّ تَوَلَّیْتُمْ إِلا قَلِیلاً مِّنکمْ وَ أَنتُم مُّعْرِضونَ


السلام علیک یا فاطمه الزهراء

سلام و درود بر تو اى رسول خدا از سوى خودم و از سوى دخترت (زهرا) که هم اکنون در جوار تو فرود آمده و به سرعت به تو ملحق شده است... 


ای پیامبر خدا، صبر و بردباری من با از دست دادن فاطمه سلام الله علیها کم شده، و توان خویشتنداری ندارم...


اما برای من که سختی جدایی تو را دیده و سنگینی مصیبت تو را کشیده‌ام، صبر کردن ممکن است....


این من بودم که با دست خود، تو را در میان قبر نهادم و هنگام رحلت، جان گرامی ات میان سینه و گردنم پرواز کرد...


پس همه ما از آنِ خدائیم و به سوی او بازمی گردیم...


پس امانتی که به من سپرده بودی برگردانده شد و به صاحبش رسید!


از این پس اندوه من همیشگی...


و شب‌هایم شب زنده‌داری است...


تا آن روز که خدا خانه زندگی تو را برای من برگزیند...


به زودی دخترت تو را آگاه خواهد ساخت که امت تو چگونه در ستمکاری بر او اجتماع کردند...


از فاطمه بپرس و احوال اندوهناک ما را از او خبرگیر که هنوز روزگاری سپری نشده و یاد تو فراموش نگشته است...


سلام من به هر دوی شما...


سلام وداع کننده‌ای که از روی خشنودی یا خسته دلی سلام نمی کند.


اگر از خدمت تو بازمی گردم از روی خستگی نیست و اگر در کنار قبرت می نشینم از بدگمانی بدانچه خدا صابران را وعده داده، نمی باشد...



السَّلاَمُ عَلَیْکَ یَا رَسُولَ اللّهِ عَنِّی، وَ عَنِ ابْنَتِکَ النَّازِلَةِ فِی جِوَارِکَ، وَالسَّرِیعَةِ اللِّحَاقِ بِکَ..


قَلَّ، یَا رَسُولَ اللّهِ، عَنْ صَفِیَّتِکَ صَبْرِی، وَرَقَّ عَنْهَا تَجَلُّدِی، إِلاَّ أَنَّ فِی التَّأَسِّی لِی بِعَظِیمِ فُرْقَتِکَ، وَ

فَادِحِ مُصِیبَتِکَ، مَوْضِعَ تَعَزٍّ...


فَلَقَدْ وَسَّدْتُکَ فِی مَلْحُودَةِ قَبْرِکَ، وَ فَاضَتْ بَیْنَ نَحْرِی وَ صَدْرِی نَفْسُکَ...


فـَ (إِنَّا لِلّهِ وَ إِنَّا إِلَیْهِ رَاجِعُونَ!)


فَلَقَدِ اسْتُرْجِعَتِ الْوَدِیعَةُ،وَ أُخِذَتِ الرَّهیِنَةُ! 


أَمَّا حُزْنِی فَسَرْمَدٌ...


وَ أَمَّا لَیْلِی فَمُسَهَّدٌ...


إلَى أَنْ یَخْتَارَ اللّهُ لِی دَارَکَ الَّتی أَنْتَ بِهَا مُقِیمٌ...


وَ سَتُنَبِّئُکَ ابْنَتُکَ بتَضَافُرِ أُمَّتِکَ عَلَى هَضْمِهَا...


فَأَحْفِهَا السُّؤَالَ، وَ اسْتَخْبِرْهَا الْحَالَ; هذَا وَ لَمْ یَطُلِ الْعَهْدُ، وَ لَمْ یَخْلُ مِنْکَ الذِّکْرُ...


وَالسَّلاَمُ عَلَیْکُمَا سَلاَمَ مُوَدِّع، لاَ قَال وَ لاَ سَئِم، فَإِنْ أَنْصَرِفْ فَلاَ عَنْ مَلاَلَة، وَ إِنْ أُقِمْ فَلاَ عَنْ سُوءِ ظَنٍّ بِمَا وَعَدَ اللّهُ الصَّابِرِینَ.


* نهج البلاغه دشتی، خطبه 202.

بضاعت مختصر در سایه تعطیلات

نام تعطیلات به حق برازنده این روزها است... اهمیت حفظ تعادل را می توان به طرز محسوسی در آن حس کرد... ساعات خوش کنار عزیزان چو از حد بگذرد مایه دلتنگی و بی حوصلگی است... دلم برای دوستانم بسیار تنگ شده... برای کهف الشهدا... برای پیاده روی های خیابان ولیعصر...


-- در این به تعطیلات رفتن بخش عمده ای از فعالیت های روزمره ام به جز دیدار عزیزان و نفس کشیده در کنارشان، چند موضوع دوست داشتنی وجود داشتند.

یکی از آنها شعر بسیار زیبایی است که در فرصتی به غنیمت برده شده از برنامه معارف شبکه چهار شنیدم.


هر کس به تماشایی، رفتند به صحرایی.... ما را که تو منظوری، خاطر نرود جایی


گویند تمنایی، از دوست بکن سعدی...  جز دوست نخواهم کرد، از دوست تمنایی



موضوع دوم موجودی دوست داشتنی به نام "جیگر" است که دلمان حسابی برایش تنگ خواهد شد. برنامه امسال کلاه قرمزی و پسر خاله را با داشتن برخی انتقاد ها بسیار دوست داشتم. 


موضوع سوم مربوط می شود به اینکه خانواده بالاخره در زمینه دکتری خواندن من تسلیم شدند و دیگر اصراری بر آن ندارند... سعی کردم تا انگیزه ای بیایم اما انگار هیچ انگیزه ای برای خواندن دکتری در ایران متصور نیستم...


وَ الْفَجْرِ...

بسم الله الرحمن الرحیم...


سوگند به صبحدم ... 


و به شبهاى دهگانه... 


و به زوج و فرد ... 


و به شب وقتى که پشت مى کند... 


آیا این سوگندها براى یک خردمند کافى نیست ؟


...


اما انسان چنین طبعى دارد که وقتى پروردگارش امتحانش کند و در محیط زندگیش ارجمندش کند و نعمتش بدهد گوید: پروردگارم ارجمندم کرده است... 


و اما چون امتحانش کند و روزى او را تنگ بسازد گوید: پروردگارم خوارم کرده است ... 


کلا بَل لا تُکْرِمُونَ الْیَتِیمَ... 


هرگز چنین نیست، (نه ارجمند نشانه گرامى بودن آدمى نزد خداست و نه فقر نشانه خوارى است، بلکه هر دو امتحان است تا معلوم شود چقدر مال را دوست مى دارید و معلوم شد آنقدر دوست مى دارید که ) شما براى یتیم حرمتى قائل نیستید!


وَ لا تحَضونَ عَلى طعَامِ الْمِسکِینِ...


و یکدیگر را بر اطعام مسکین تشویق نمى کنید...


وَ تَأْکلُونَ الترَاث أَکلاً لَّمًّا...


و ارث یتیم را مى بلعید...


وَ تحِبُّونَ الْمَالَ حُبًّا جَمًّا...


و مال را به مقدار افراط دوست مى دارید...


کلا إِذَا دُکَّتِ الاَرْض دَکًّا دَکًّا...


نه ، در روزى که زمین متلاشى شود...


وَ جَاءَ رَبُّک وَ الْمَلَک صفًّا صفًّا...


و ملائکه صف به صف امر پروردگارت را بیاورند...


وَ جِاى ءَ یَوْمَئذِ بجَهَنَّمَ یَوْمَئذٍ یَتَذَکرُ الانسنُ وَ أَنى لَهُ الذِّکْرَى...


و جهنم را حاضر سازند (مال ) دردى از شما را دوا نمى کند، در آن روز انسان همه چیز را مى فهمد اما چه وقت فهمیدن است ؟!


یَقُولُ یَلَیْتَنى قَدَّمْت لحِیَاتى...


مى گوید اى کاش براى امروز چیزى از پیش فرستاده بودم...


فَیَوْمَئذٍ لا یُعَذِّب عَذَابَهُ أَحَدٌ...


آرى عذاب آن روز آنچنان سخت است که هیچ کس دشمن خود را به چنان عذابى شکنجه نکرده...


...


یَأَیَّتهَا النَّفْس الْمُطمَئنَّةُ... ارْجِعِى إِلى رَبِّکِ رَاضِیَةً مَّرْضِیَّةً... فَادْخُلى فى عِبَدِى... وَ ادْخُلى جَنَّتى...


تو اى جان با ایمان... خشنود و پسندیده به سوى پروردگارت باز گرد... و به صف بندگان من درآى... و به بهشت من در آى... 



* سوره مبارکه فجر


وَ الْفَجْرِ... وَ لَیَالٍ عَشرٍ... وَ الشفْع وَ الْوَتْرِ... وَ الَّیْلِ إِذَا یَسرِ... هَلْ فى ذَلِک قَسمٌ لِّذِى حِجْرٍ... 


فَأَمَّا الانسنُ إِذَا مَا ابْتَلَاهُ رَبُّهُ فَأَکْرَمَهُ وَ نَعَّمَهُ فَیَقُولُ رَبى أَکْرَمَنِ...


وَ أَمَّا إِذَا مَا ابْتَلَاهُ فَقَدَرَ عَلَیْهِ رِزْقَهُ فَیَقُولُ رَبى أَهَنَنِ...



این راه را نهایت صورت کجا توان بست...

چند وقتی است که می خواهم در خصوص "عادت" بنویسم... شاید بتوان به ملکات نفسانی نیز تعبیرش کرد... در تعریفش از تکرار منظم و پایدار نام برده شده... نخستین آنها یادگار والدینمان هستند... همان هایی که سالیان دراز برای نهادینه شدنشان در وجودمان زحمت کشیده اند... عادات پسندیده ای که به نوعی سرمایه هر فردی در زندگی به حساب می آیند.


این از نقش پدر و مادر، حال خود ما در این میان چه وظیفه ای بر عهده داریم؟ وظیفه ما بسنده کردن به این عادات و افتخار کردن به زحمات والدینمان است؟


همه ما در زندگی با هوای نفسمان درگیریم. خانواده از دوران کودکی می توانند پرهیز از برخی رذایل نفسانی را به ما آموزش دهند. مثلا بیاموزند که چگونه در مقابل خشم مقاومت کنیم، یا از حسد بپرهیزیم، اهل فخر فروشی و تکبر نباشیم... اگر پدر و مادر در دوران کودکی توجه کافی به این نکات داشته باشند، مسیر حرکت برای فرزندانشان راحت تر می شود. اما اگر اینگونه نباشد او بایستی راهی دشوارتر و بعضا ارزشمند تر را طی کند.


حقیقت اینست که هر پدر و مادری نقاط قوت و ضعف خاص خود را  دارند و وظیفه ما در دوران بزرگسالی تلاشی است هر روزه، برای برگزیدن عادات پسندیده و ملکه شدن آنها در وجودمان. تلاشی که در وصف ارزش و جایگاه آن می توان به جهاد اکبر نامیدنش اشاره کرد.


این موضوع فیلم های رزمی، که علاقه بسیار خاصی به آنها دارم، را در ذهنم تداعی می کند.  آن زمان که می خواهند فنون رزمی را بیامورند و یک دوره تمرینات فشرده و سخت را پشت سر می گذارند، تلاشی که از تقویت جسم تا تقویت روح و پاکسازی آن از خشم و نفرت ادامه می یابد. برای تربیت نفس نیز شاید تلاشی مشابه نیاز باشد. صحنه های تمرین کردنشان در ذهنم نقش می بندد....از خود می پرسم برای پاکسازی نفسم چه کرده ام...


ابتدای امسال دعا می کردم برای به رسیدن به عاداتی نیکو... تا انجام برخی کارها که اکنون در انجامشان پشتکار کافی را ندارم عادتم شود... چند موضوع در ذهن دارم...


* امام على علیه السلام:


عَوِّد نَفسَکَ الجَمیلَ فَبِاعتیادِکَ إِیّاهُ یَعودُ لَذیذا؛


خودت را به کارهاى زیبا (خدا پسندانه) عادت بده که اگر به آنها عادت کنى برایت لذت بخش مى شوند.


* بحث جالبی در بخش نظرات مطلب قبلی در حال انجام است. منتظر شنیدن نظرات شما هستم.


-- دیشب فیلم دل شکسته را نشان می داد... دلم می خواهد ببینمش اما نمی توانم، بلند می شوم می روم داخل اتاقم...


-- قالب را مجددا تغییر دادم... این یکی بسیار باب طبع است... شبیه خانه آب و جارو شده است...


--بوی خوش تو هر که ز باد صبا شنید...