بوی خرس قطبی می آید همی...

احساس بسیار عجیبی دارم.


دیروز مصاحبه تلفنی داشتم با دانشگاه نروژ. همان دانشگاهی که در آخرین ساعت ممکن برایشان مدارکم را فرستاده بودم. یکی از دوستانم که در همین دانشگاه پذیرش گرفته بهم گفت که اگر وقت مصاحبه تلفنی دادن یعنی قبوی شدی و موضوع را تمام شده فرض کن و برو دنبال باقی کارهات که تا دو ماه دیگه بتونی اینجا باشی!!


اتفاق بسیار جالبی افتاد پس از این حرف... من که تا چند روز قبل بسیار خوشحال بودم از اینکه بهم وقت دادن یکهو دچار احساس عجیب و غریبی شدم... نکند دارم اشتباه می کنم... شاید اگر صبر کنم دانشگاه بهتری پیدا کنم... اصلا نروژ هوای خیلی سردی داره ...


در عرض کمتر از چند دقیقه همه خوشحالی و اشتیاقم تبدیل شد به احساس تردید و دودلی...


شاید چون برایش زحمت خاصی نکشیدم اینگونه شد... اطمینانم از اینکه بهترین گزینه من است سلب شده در حالی که این موقعیت به واقع مزایای بسیاری دارد. تجربه غریبی بود... اگر راحت به من این اطمینان را نمی داد و می گذاشت روال عادی آن طی شود شاید این احساس را پیدا نمی کردم. شاید وقتی اوایل هفته بعد بهم خبر می دادند که مثلا پذیرفته شدی کلی ذوق می کردم اما الان دچار تردید بسیاری شدم...


دومین جایی است که برایش مدرک فرستاده بودم و شاید اگر پس از صرف وقت بیشتر و جستجوی دقیق تر اینجا پذیرفته می شدم آنگاه ارزش واقعی آن را درک می کردم... گاهی بدجور برای نعمت های خداوند طاقچه بالا می گذاریم... راحت که به دست می آید به نظرمان بی ارزش می رسد...


البته نکته جالب اینست که هنوز تایید قطعی نداده اند و قرار شده تا اوایل هفته بعد خبر دهند... شاید اصلا پذیرفته نشدم...


نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد