The book of Eli

--دیشب فیلمی دیدم به نام "The book of Eli" به کارگردانی برادران Hughes. برخی می کشند تا آنرا بدست آورند. او می کشد تا از آن حفاظت کند. این شعار تبلیغاتی این فیلم است.




فیلمی بود با محوریت مذهب که نقد های متفاوتی درباره اش نوشته اند. برخی آن را ضد مسیحیت خوانده اند و برخی مضمونش را نزدیک به باورهای شیعیان.


داستان فیلم در آینده ای رخ می داد که نسل بشر به واسطه جنگ بین انسانها و نابودی لایه ازون تقریبا نابود شده و نجات یافتگان هیچ دانشی از فرهنگ، اخلاق و مذهب ندارند. نسل گذشته، مذهب را مسبب این جنگ می دانستند و به این دلیل پس از جنگ تمامی نسخه های انجیل را سوزانده اند و باور های مذهبی به کلی فراموش شده. حال پس از ویرانی، باقی ماندگان دچار فقر بسیار شدیدی شده اند که در آن یک شیشه آب تمیز و یا شامپو ثروت عظیمی است که بر سر آن یکدیگر را می کشند و یا برای رفع گرسنگی شدید از گوشت هم تغذیه می کنند، حالاست که بشر قدر برخی از نعمت هایی را که داشته به راستی می فهمد.


در این میان مردی به نام الی با پای پیاده به سمت غرب حرکت می کند، همراهش کتابی است که هر شب آن را می خواند. صدایی از درونش، پس از ویرانی، او را به سمت این کتاب که آخرین نسخه انجیل بر روی زمین است هدایت کرده و به او گفته که این کتاب را به سمت غرب ببر که در این سفر از تو مراقبت می شود.


وارد جزئیات هالیوودی داستان نمی شم که چرا کتاب انجیل است و چرا باید به سمت غرب برود و یا اینکه در جایی دیگر با گروهی مواجه می شود که دارند یک نفر را می کشند اما او روی بر می گرداند که این مسیر تو نیست و نباید در این موضوع دخالت کنی. البته جالب است که الی سیه چرده، ابتدای فیلم چفیه عربی انداخته و در انتها که به سرزمین موعود می رسد موهای سرش را می تراشد و لباس سفیدی همچون دشداشه می پوشد. فارغ از این نکات فیلم صحنه ها و دیالوگ های جالبی دارد.


جالب بود به تصویر کشیدن ایمان مردی که با پای پیاده و با سختی فراوان بی وقفه راه رفته تا به ندایی که شنیده پاسخ دهد. با ایمان راسخ می گفت که از قدم نهادن در تاریک ترین و دهشتناک ترین سرزمین ها وحشتی ندارم زیرا می دانم که او محافظ من است. مشاهده این حقیقت که بشر امروز بسیار ناسپاس نعمت هایش است و دیدن روی دیگر سکه برایم جالب بود. تصویر انسانهایی که بدون اخلاق و باورهای مذهبی از حیوان ها هم بسیار پست تر شده اند و آن هنگام نقش این جملات و کتاب الهی برایشان آشکار شده.


فیلم جالبی بود به نظرم ارزش دیدن دارد به خصوص اگر کمی علاقه مند به داستان های تا حدودی تخیلی باشید.


* یک نکته جالبی درباره کارگردانان فیلم دریافتم. در ویکی پدیا نوشته بود که پدرشان آفریقایی- آمریکایی و خانواده مادرشان ایرانی- ارمنی هستند. جالب بود.

-- روز نوشت:



دیروز صبح وقتی از خانه آمدم بیرون، چشمم خورد به رشته بسیار زیبایی از ابر که درست بالای کوه های شمال تهران همانند رشته کوه دیگری ایستاده بودند و چقدر کوچک به نظر می رسیدند کوه ها در برابر عظمتشان. خیلی تلاش کردم که از داخل ماشین در حال حرکت، عکس پاناروما بیاندازم که موفقیت آمیز نبود و تنها همین عکس حاصل شد.


-- و این هم نخستین برف امسال... باز بارش برف و باز تکرار سرنوشت این نخستین برف ها... و باز شنیدن آوای کو ه هایی که نام مرا می خوانند و مقاومت کردن در برابر وسوسه شدید رفتن و گم شدن در این سپیدی بی انتها ...


نظرات 2 + ارسال نظر
همت سه‌شنبه 17 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 16:56 http://heyatonline.blogfa.com

جالبه

M.M یکشنبه 22 آبان‌ماه سال 1390 ساعت 12:39

سلام خوبی عزیزم
عیدت مبارک
من هم کلا از همین اول تبریک میگم!!!!!!!!!!
مطمئنم جای خوبی میری
فقط دلمون برات تنگ میشه
ما رو هم دعا کن

سلام مریم جان

خیلی ممنونم عید شما هم مبارک باشد.
شما همیشه لطف داشتید و دارید :)

انشاالله، هر چه خدا بخواهد.

چشم حتما... شما هم بسیار دعا بفرمایید دوست عزیز.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد