از روزگارم...



نمی دانم چه نامی برای این روزها بگذارم... روزهای غریبی اند، فازی فازی.


هم شیرین اند و هم تلخ... سکوت کرده ام و سعی می کنم صبوری را بیاموزم... بی صدا سخن گفتن را بیاموزم.


در کنار شکرگزاری برای لحظات ناب این روزها، در دلم شوقی است ... امید به روزهایی دیگر... امید به رحمت نا منتهایش.


 مهم آن است که او می پسندد....هر چه او بخواهد نیکو است.... حتی اگر روزهایی با طعم غربتی عمیق باشد... روزهایی که ضعف هایت را به تو نشان می دهند... روزهایی که می فهمی چقدر کوچکی و نرفتنت از این دنیا چه لطف بزرگی بوده است.


پ.ن: فیلم طلا و مس را تا دیشب ندیده بودم. دوستش داشتم... خیلی زیبا بود. نسیمی بود از دیاری آشنا... نسیمی که دل را با خود می برد به سرزمینی دیگر... سرزمینی که هبوط از آن تنها به خواست اوست و من این روزها سرگردان این هبوطم...

نظرات 3 + ارسال نظر
M.M شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 15:15

سلام خوبی
عیدت مبارک مهدیه جان
میدانی این روزها دلم تنگ است برای یک ادم کسی که بشود برایش حرف زد کسی که بشود دلتنگیهایت را بشنود و بشنود و بشنود
دلم سخت تنگ است اما انگار جز صبوری کاری نمی توان کرد و این اشفتگی انگار سخت بی پایان است
راستی این روزها نایب الزیاره بودم به یادت بودم عزیزم شماره ات برایم پاک شده بود نتونستم بگم
دعام کن

سلام مریم جان

خیلی ممنونم، عیدشما هم مبارک باشد.

انشاالله دل تنگی هایت زود زود پایان یابند. البته بعضی دلتنگی ها خیلی مفیدند.

خیلی ممنون که به یادم بودی :))

د شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 20:55

دنیا...(مهم)بودن یا نبودن، مساله این است....


پ.ن: :)

:)

امیر شنبه 12 شهریور‌ماه سال 1390 ساعت 22:40

متن زیبایی بود

ولی جسارتا و فقط برای تصحیح متن ،این جمله آخر فکر کنم « از » باید به « در » تبدیل بشه چون هبوط از جایی معنی نداره

ممونم.
فکر کنم معنی داشته باشه. هبوط به معنای فرود و یا سقوطه. فرود از جایی و بر جایی دو معنی متفاوت دارند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد