... چه بگویم....


روزی فاطمه زهرا سلام الله علیها به اسماء فرمود:« چه بد است این تخته‌هایی که بدن مرده را برای تشییع جنازه روی آن می‌گذارند! زیرا وقتی زنی را روی آن قرار می دهند و پارچه ای بر بدنش می کشند، حجم بدن او معلوم است


اسماء گفت:« من که در حبشه بودم، می‌دیدم مردم آنجا تابوتی از چوب درست می‌کردند و مرده را داخل آن می‌گذاشتند


سپس اسماء با چوب خرما تابوتی لبه‌دار درست کرد و به فاطمه علیهاسلام نشان داد. حضرت فاطمه بسیار خوشحال شد و فرمود:« این خیلی خوب است. وقتی مرده را داخل آن قرار دهند و پارچه‌ای روی آن بکشند، دیگر معلوم نمی‌شود مرده مرد است یا زن.» و فرمود:« پس از مرگم، مرا در همین تابوت بگذارید



پ.ن: از دوستان معذرت می خوام که پاسخ نظرات نوشته قبلی را ندادم، در سکوت نشسته بودم و به سخنان شما گوش می کردم. یارای نوشتن نبود... ممنونم از لطفتون.


پ.ن 2: دلم گرفته... روزهای غریبی هستند این روزها.... امروز شبکه یک مصاحبه ای با مادر سه شهید نشان داد. طرز صحبتشون درباره حضرت زهرا علیها السلام خیلی زیبا بود...


پ.ن 3: گاهی خیلی سخته نپرسیدن برخی سوالات ... با تمام وجودت سعی می کنی چرایی که در ذهنت نقش بسته را قورت بدی و با خودت تکرار کنی حتما مصلحتی دارد... حتما... آرام بگیر و اعتماد کن ...اگر بپرسی یعنی اعتماد نکردی...



نظرات 2 + ارسال نظر
میقات سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:34

فقط می تونم دعا کنم خدایا به مردان ما غیرت علوی و به زنانمان عفت فاطمی عطا کن .

سلام عزیز جان

خیلی دعای زیبایی است، بسیار ممنونم :)

د پنج‌شنبه 15 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:57

سلام مهدیه جان،
انشاالله احوالت و احوال دلت عالی باشه.

به نظرت میشه پیش از اتمام فرصتمون حقیقت راه این عزیزان را درک کرد؟

اونقدر محتاج دعا هستم که اگه از ته ته دلت برام دعا کنی... بزرگترین حق ها را به گردنم داری..

در پناه حق

سلام دوست جان

ممنونم، انشالله احوالت در این روزهای بهاری عالی باشه و عالی تر هم بشه.

شدنش که می شود... چند روزیه که زندگیم من را به یاد داستان "قصه عینکم" در کتاب ادبیات فارسی می اندازه. فردی بود که چشمهای ضعیفی داشت و همیشه بک دسته گلی به آب می داد و نگاهش به دنیا تار و مبهم بود. یکبار عینک یک خانم مسنی را تصادفا به چشمش می زند و دنیا از آن روز برایش عوض می شود.

احساس می کنم درباره خیلی از مسائل این ضعف بینایی را دارم... از برخی آگاهم و تنبلی می کنم و از برخی شاید هنوز ناآگاه.

از صمیم قلبم از خداوند می خواهم که به همه دوستان و مهمانان این خانه بصیرت و آگاهی عطا کنند. تا بشناسیم و درک کنیم عظمت ها را. عظمت پروردگارمون و بندگان صالحش و پس از آن عظمت روحمان.

انشاالله خداوند پناه همه شما دوستان باشند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد