ازدواج سلطنتی یا دردنامه ای برای انسان


جلوی کیوسک روزنامه فروشی ایستاده بودم که جلد مجله ۴۰چراغ توجهم را جلب کرد. تصویری از شاهزاده انگلیسی و همسر آینده شون بود که  این روزها داستان مدل لباس و کفش و هزینه های مراسمشون نقل زبان هاست...


رسیدم خانه... تا صفحه یاهو را باز کردم در گوشه سمت راستش این تصویر را دیدم



هر چه فکر کردم مناسبتی برای کارتون سیندرلا به ذهنم نرسید، یکهو یاد همان عروسی کذایی افتادم... عروسی سلطتنی... داستان ازدواج یک شاهزاده دیگر که انگار برای برخی از مردم جهان خیلی سوژه جالبی است. شاید برای برخی تداعی گر داستان های کودکی و یا به قول خودشان همان داستان های جن و پری باشد.


 گاهی از این دنیا خنده ام می گیره، خنده ای که بیشتر شبیه گریه است... درک جذاب بودن این موضوع تا این حد، برام دشواره... به کجا داریم می رسیم و از نام انسان چه می خواهیم بر جای بگذاریم... چشم بر روی اینهمه رنج و ستم می بندیم و برای پر کردن دنیای خالی از معنویتمان پناه به چنین خوشی هایی می بریم... دردناکه... واقعا دردناکه...


نمی دانم تعریف انسان چه خواهد شد....


انسان موجودی است که بر مبنای لباس ها، محل زندگی، زیبایی ظاهری و یا به صورت کلی داشته هایش از منابع مادی ارزش گذاری می شود...


انسان موجودی است که یکی از هیجان انگیز ترین و پر افتخارترین اتفاقات در زندگی اش دعوت شدن به مراسم عروسی یک شاهزاده انگلیسی است...


انسان موجودی است که از گرسنه بودن همسایه اش ککش هم نمی گزد...


انسان موجودی است که دیگر دست های پینه بسته و صورت آفتاب سوخته ندارد... تمام تلاشش بر این است که کمتر زحمت بکشد و بیشتر مصرف کند و تا می تواند جوان به نظر برسد...


انسان موجودی است که دیگر از دیدن رنج دیگران احساس دردمندی نمی کند، آخر زندگی هر فردی به خودش مربوطه و من وظیفه ای در قبالش ندارم... فراموش می کند که در کنارش عده ای دارند کشته می شوند...


پ.ن: داشتن یک هم زبان که حرف هایت را بفهمد نعمت بزرگیست... امروز با خواهر یکی از دوستانم صحبت می کردم و احساس بسیار خوبی داشت هم کلام شدن با فردی که حرف هایم را درک می کرد و بدون زیر سوال بردنشون و یا خرده گرفتن بر آنها می پذیرفت و یا نظرش را اعلام می کرد. آرام شدم... بسیار آرام...بایستی زکات این آرامش را بپردازم... هر آنچه برای زکاتش می خواهید طلب کنید و ببخشید برای تمام روزهایی که نتوانستم آرامش هدیه کنم....


پ.ن 2: برنامه راز را نیم نگاهی می کردم... مصاحبه ای پخش کرد از کشاورزانی که به خاطر خشکسالی با مشکلات زیادی دست به گریبانند... یکی از آنها گفت من با بیلم در راه خدا جهاد می کنم، هم به خودم نفع می رسانم و هم به خلق خدا. در پایان گزارش، همه آنها دست های پینه بسته و ترک ترکشان را به دوربین نشان دادند... من یک نگاه به دست هایم کردم... هیچ ردی نبود... جای هیچ زخمی از جهاد در راه خدا بر رویش نقش نبسته بود... شرمنده شدم از دیدنشون....


نظرات 19 + ارسال نظر
امیر جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 02:03

داشتن یک هم زبان که حرف هایت را بفهمد نعمت بزرگیست...

همت جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:33 http://heyatonline.blogfa.com

بقای ایشان به تکاثر و تفاخر است و در پی تلاش برای گسترش فرهنگ ایشان پسرهای ما دنبال شاهزاده خانم میگردند و دخترها منتظر شاهزاده ای با اسب سفیدند

همت جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:37

تصمیم ویلیام به دادن انگشتر نامزدی مادرش(پرنسس دیانا) به کاترین، خاطرات اندوه باری را زنده کرد که از زندگی کوتاه پرنسس دیانا در یاد است
ازدواج دیانا با چارلز ناموفق و کوتاه بود و پس از به دنیا آمدن ویلیام و هری، به جدایی آنها انجامید
داستان دختر جوان و سرزنده ای که اگرچه خود از خانواده ای اشرافی بود ولی بی تکلفی و خون گرمی او آنچنان در قلب مردم عادی محکم جای گرفت که "شاهزاده خانم مردم" خوانده می شد. ازدواج دیانا با چارلز ناموفق و کوتاه بود و پس از به دنیا آمدن ویلیام و هری، به جدایی آنها انجامید. جدایی که خیلی از مردم به حساب رفتار پرنس چارلز گذاشتند.
مرگ نا بهنگام و دلخراش ۱۴ سال پیش دیانا در یک حادثه رانندگی در پاریس در سن ۳۶ سالگی، آنهم درکنار مردی که گفته می شد به او دل بسته بود، برای مدتی افکار عمومی را بر ضد خانواده سلطنتی تحریک کرد. خیلی ها معتقد بودند، و بسیاری هنوز هستند، که سنت گرایان درباری هرگز دیانا را از خود ندانسته و به جمع خود راه ندادند.

میقات جمعه 9 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 20:53

همین وبلاگتون زکاته مهدیه جان
خیلی خوب اونچه را که احساس می کنید می نویسید
امیدوارم همیشه با خدا باشید و دریا دل و صبور

شکیبا شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:08

انسان که از ازل انسان نیست ..... قرار بر این است که انسان بشود... بحث بر سر بودن نیست بر سر شدن است .
پ ۱ : این روزها درپی کسی مثل خودت هستی... لذتبخشه اما به شدن (که در فوق به آن اشاره شد) نزدیک نیست زمانی نه چندان دور به جرگه آدم هایی میژیوندی که اصلا شبه خودت نیستند و فکر نمیکنند و حرف نمیزنند... بدون لذت است اما پربار درست برعکس اولی...
طبق قانون جاری هم اولی خیلی اتفاق نمیفته!!!!
پ ۲ : چشم ها را باید شست جور دیگر باید دید (البته بدون توجیه)

سلام شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:01

سلام
"بایستی زکات این آرامش را بپردازم... هر آنچه برای زکاتش می خواهید طلب کنید و ببخشید برای تمام روزهایی که نتوانستم آرامش هدیه کنم...."
ممنون بابت این تعارف زیبا! بنده که دعای خیر طلب میکنم! البته نه از جانب یک طلبکار! در واقع یک دعای خیر خواهش دارم!

با خواندن نظر آخر کاربر محترم شکیبا یاد زمانی افتادم که از بعضی مطالب و نظرات وبلاگ چیزی سر در نمی‌آوردم! یا در میآوردم ولی حدس میزدم که به غلط سردرآوردم!! فکر میکنه یا مخاطب این نظر خیلی خاص بوده، یا خیلی عام بوده ولی اون فرد جزوش نبوده! یا اینکه فهمش دوباره دچار نقصان و کمبود شده!
خلاصه آدم با دیدن این نظرات فکر میکنه یا قدرت درکش خیلی پایینه یا اینکه در یک جایی که نباید وارد میشده وارد شده!

درهر صورت از همه عذر میخواهم!! به خصوص از صاحبخانه و همچنین از کاربر شکیبا!
باتشکر

فاطمه شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 22:54

سلام خانوم خانوما
حرفات در مورد انسان درست بود! ولی راه حل نداشت!!! می دونی چیه؟! هرکاری هم بکنی بازم یه عده انسان دارن می میرن و ما هم کار خیلی زیادی از دستمون برنمیاد! شاید ما مثل شاهزاده عروسی نگیریم یا حتی اصلا عروسی نگیریم اما در نهایت کاری هم برای کسی نکردیم!!! کی می دونه؟! شاید اون شاهزاده با کمکهاش به خیریه از ما بیشتر کمک کرده باشه!

در ضمن به نظر من نظر مخالف آدم رو به تفکر وا میداره! قدر نظرهای مخالف دور و برت رو بیشتر از نظرای موافق بدون!!!!

امیر شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:18

دارم تمرین کم حرف زدن مینمایم و ایضا نوشتن ولی نتونستم مقاومت کنم

راستش فاطمه خانم این خیلی منو یاد داستان اون یارو انداخت که نون میدزدید و بعدش به فقرا میداد و حساب که میکرد 4-هیچ از خدا جلو بود

البته این سوال پیش میاد که من کجا دزدی انگلستان و الخصوص دربار و بویژه این غنچه های عزیز را دیدم و تازه اگر هم پدر و مادر اینها دزد بودن و آدم بد به این طفل معصوم ها چه ربطی داره
آخه چرا ... ؟؟؟

-----------
پ.ن : ولش کن کلا کلاس گذاشتن به من نیومده !

شکیبا شنبه 10 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 23:46

سلام به کاربر های خوب سلام و امیر
کاربر سلام باید بگم که در خصوص فهم شما:‌لا ریب فیه...
راستش نمیتونستم خیلی واضح بنویسم چون در نوشتار اونجور که باید مفهوم منتقل نمیشه ترجیح دادم یه جوری بنویسم که مهدیه که باید حرفهای من آشناست حداقل لپ مطلب رو بگیره....الباقی دوستان رو باید حضوری خدمت برسم تا سو تفاهم پیش نیاد
کاربر امیر هم باید متذکر شم از کار اون یارو خیلی هم بدم نیومد... یادمه تو تاریخ وقتی درمورد عیارها خوندم یه جورایی کارشون برام جالب بود... از این هم که بگذریم فکر میکنم منظور فاطمه بیشتر این بود که همه ما آدمها ( از انجایی که در مسیر آدمیت هستیم و نه آدم)‌ خاکستری هستیم و نمیشه از یه جنبه به موضوع نگاه کرد و حرص خورد و حکم صادر کرد... شایدم که اون دنیا جایی بودیم و آدم هایی دیدیم که اصلا فکرشو هم نمیکردیم.. ان الله بکل شی علیم
درست میگم فاطمه ؟ درست فهمیدم؟

امیر یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 00:00

علیکم السلام جناب شکیبا

شما حتما بهتر از من میدونید اینکه ما از چیزی خوشمون بیاد یا نه خیلی دلیل نیست

بعد دوست عزیز درست که خدا به حضرت موسی گفت اگر اون سگ را آورده بودی از پیغمبری خلعت میکردم ولی از نظر حقیر سر تا پا تقصیر این مورد جشن ازدواج و حواشی مربوطه الان خیلی ربطی به اون مورد نداره

شکیبا یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:25

بازم سلام
البته که به اون موضوع ربطی نداره ولی جواب شما به نظری که فاطمه داده بود یه جورایی به بحث مربوط میشه والبته که رضایت ما دلیل نیست و رضایت خدا مطرحه...اما خوب کی میتونه رضایت خدا رو اندازه بگیره؟
به هر حال اینجور که پیداست از نظر جمیع افراد مراسم گرفته شده مذموم و ناپسنده...
درضمن دوست داشتم دراین خصوص (عروسی به قول مهدیه کذایی)‌ یه موضوعاتی رو بگم که نمیدونم میشه حق مطلب رو ادا کرد یا نه!! و البته کمی شاید تند و صریح باشه و انتقادگونه ...هم به صاحب وبلاگ هم به خودم هم به کسانی نگاه خیلی مثبت یا خیلی منفی به این قضیه دارند. اما واقعا جای این بحث ها با این گستردگی در اینجا نیست...
اینو بگم که دوست دارم بگم و البته بشنوم.. اینکه نشنوم (خصوصا نظرات مخالف رو)‌برام جذاب نیست چراکه یا طعم جذاب پیروزی رو در بحث ها می چشم یا مسیر تازه ای در ذهنم ایجاد میشه که در هر دو صورت برد کردم (آقا امیر مخاطب صحبت های آخرم شما نبودیدا... خود مهدیه بود)
راستی من خانومم نه جناب

M.M یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 13:56

بقای ایشان به تکاثر و تفاخر است و در پی تلاش برای گسترش فرهنگ ایشان پسرهای ما دنبال شاهزاده خانم میگردند و دخترها منتظر شاهزاده ای با اسب سفیدند"
سلام
به همت
"گمان نمی کنید روی حرفتان باید تجدید نظر کنید.اینقدر قاطعیت؟
گاهی،اغلب،احتمالا هم که بر نمی دارد حرفتان
بگردیم ببینیم حساب شاهزاده و اسب سفیدش . دختر شاهزاده را چه کسی در این فرهنگ نهادینه کرد!و دارد ادامه اش می دهد
بد نیست سری هم به خودمان و خانوادهایمان بزنیم که اینقدر اسب سفید را دوست دارند و پدر شاهزاده خانوم را

M.M یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:21

سلام عزیزم
خوبی؟
ازدواج سلطنتی را نه عکس هایش را دیدیم
نه دوست داشتیم ببینیم!!!!!!!!!!در عوض همیشه عکس بچه های کوچه بازار خودمان جلوی چشمم هست و تصویری از بچه های آفریقایی!همانجاههایی که بهترین الماسهای دنیا را غارت میکنند و می شود نگین تاج ها و انگشتری های تعدادی موجود از نسل هموساپینس همون هایی که ای کاش در طول تاریخ نسلشان منقرض میشد و در این گیر و دار ما به پرسه تکاملشان می خندیدم!

از اینکه همچین دوستی دیدی به نظرم لطف خدا شامل حالت بوده
من را میگویی دلم تنگ شده برای این جور دوستی!قدرش را بدون خدا لطف بسیار بزرگی بهت داده
......
من گاهی وقتها حرصم میگیره به دستهام نگاه میکنم میگم:ببین دستهام خالیه!!!!!!!!!!!!
مواظب خودت باش

همت یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 14:51 http://heyatonline.blogfa.com

ممنون از دقت نظر خانم M.M میخواستم بنویسم امپریالیسم ولی همین مواردی که شما اشاره فرمودید درذهنم گذشت و نوشتم "ایشان"
کلمه ایشان اذناب فکری سلطه طلبان تاریخ را نیز دربر میگیرد
قاطعانه عرض میکنم فرهنگ و تفکر تکاثر و تفاخر با سلطه گری نسبت مستقیم دارد
هرچقدر این تفکر در ذهن من باشد به همان اندازه در پی تسلط بر دیگریم و هرچقدر غیر مشروع برچیز یا کسی مسلطم درفکر به رخ کشیدنشم

فاطمه یکشنبه 11 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 21:33

سلام بر همه دوستان
شکیبا جان خوشحالم که هستی تا حرفامو تفسیر کنی!!!! از همه دوستان هم عذرخواهی می کنم که خیلی ناواضح حرف زدم
از کاربر امیر هم بابت مثال زیباشون تشکر میکنم و موافقم که خوش اومدن ما ملاک نیست ولی از طرفی هم من دوست ندارم از جای خدا قضاوت کنم و واسه همین نمی تونم بگم در مجموع این کار خوبه یا بده یا بگم من که این کار رو نمی کنم از اونا بهترم یا بدترم
این رو هم بگم که خب من موافق این نوع عروسی ها و مراسم ها نیستم که البته دوستان در جریانند اما به نظرم این عروسی خاندان سلطنتی که هر ۳۰ سال یه بار برگزار میشه و از پول مالیات مردم کشوریه که حداقل ۷۰ درصدشون موافق برگزاری اون بودن و با توجه به میزان جذب توریست براشون منبع درآمد هم هست خیلی جای حرص خوردن نداره!
خدا میدونه تو کشور ما چند برابر این پولا کجاها خرج میشه!
بازم ببخشید اگه خیلی حرف زدم یا بازم ناواضح بود و مخالف نظر اغلب دوستان هم بود!
برای توضیح بیشتر به شکیبا مراجعه شود!!!


گاهی با خودم فکر می کنم آیا من اگه خیلی خیلی پولدار بودم مثل بقیه نبودم؟ می تونستم بازم مثل الان بشینم و به کمک کردن به مردم فکر کنم؟!

M.M دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:36

سلام
به جناب همت"
ممنون از نکته سنجی شما.
خود لغت امپریالیسم نیز از ریشه لاتینی ایمپریو (imperiu) به معنای امپراتوری مشتق می‌شود
از ریشه کلمه می توان پی برد به ماهیت آلوده این نظریه سلطه.
برگزاری این مراسم ها و ساخت فیلم ها و برنامه ها و حتی مدل لباسها وکفش و لباس همه بر میگردد به حفظ این سنتهای قرون سلطه و این که هنوز ریشه نکبت استعمار هست
اما درد من از این است که چرا خودمان در کش.ری اسلامی با فرهنگ ایرانی دم از امپریالیسم می زنیم و خواسته یا نا خواسته به پیشرفت این فرهنگ ها کمک می کنیم
درک این قضیه برای من سالهاست سوال است و دلم میگیرد از این که این جریان رو به گسترش؛مرا با خودش می برد و یا من یا باید خفه شوم و برای حفظ دوستی ها و یا روابط ام در این جریان غرق شوم در حالیکه فرهنگ خودم بسیار غنی است

M.M دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 09:55

سلام
دیروز خونه که رفتم برای هم اتاقیم می گفتم مهدیه دوستی رو دیده که از بودن در کنارش لذت برده!!!!!خیلی وقته دلم برای چنین دوستی تنگ شده
مثل اینکه خدا صدام رو شنیده باشد!!!!!!!!!!!!!!!!!!
مصاحبت دوستی پیش امد که نکته های بسیار جالبی ا ز ایشان یاد گرفتم و همچنین این که انسانها غیر قابل پیش بینی هستند
بسیار ساده شوکه شدم!!!!!!!!!!!!!!!!
در واقع شد 3 به هیچ به نفع ایشان!!!!!!!!!!!!!
و چه اندازه هم لذت بردم .

مرسی
شاید این هم به نوعی زکاات مهربانی شما بود

همت دوشنبه 12 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 16:00 http://heyatonline.blogfa.com

سلام
خوش حال شدم که مخاطبم با سوادتر از اونیه که فکرش رو میکردم
باید از اول هم همین کلمه امپریالیسم رو بکار میبردم فکر نمیکردم به معنی لغوی اصلی کلمه توجهی بشه

M.M سه‌شنبه 13 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 01:27

جناب همت:
حالا چطور بخونیمش!
می شود به انواع مختلف خواند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد