از این روزها


احساس غریبی دارم امروز... یک آرامش دوست داشتنی.


ثانیه ها طولانی تر از روزهای دیگر به نظر می رسند. انگار زمان عجله ای برای سپری شدن ندارد.


بعد از دیدن فیلم Inception  به این نتیجه رسیدم که آرزوی داشتن دنیایی اختصاصی، آرزوی مشترکی است بین انسانها...خلق دنیایی که در آن، تنها  خداوند باشند و تو و هرآنکس که دوست می داری...


سرزمین بکری که بتوانی هر از چند گاهی به آن سفر کنی و بدور از این همه آشفتگی و سر و صدا  اندکی بیاسایی..  بگذری از این همه محدودیت های فضای حل زندگی ات و تابع هدفت در بیکران بهینه شود...


گرچه این دنیا هم جاذبه های خاص خودش را دارد... وقتی چشمانت به دیدن زیبایی های روح  انسانها روشن می شود... وقتی برایت ناگهان ارزش بیشتری پیدا می کنند... اینها می شوند دل بستگی هایت به این دنیا.... زیبایی هایی که انگیزه ای برای سپری کردن روزهای آینده هستند...


پ.ن: شاید پاراگراف آخر بیشتر یک آرزو بود تا واقعیت... ایکاش تنها دلبستگی ها همین بود...  ایکاش هیچ روزی بنده دنیا نمی شدم...


پ.ن 2: فکر می کنم افرادی که معتاد می شوند و عاشق فضا نوردی هم همین آرزو را دارند!!


نظرات 4 + ارسال نظر
همت جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 18:19 http://heyatonline.blogfa.com

بندگان دنیا از بندگی صحبت نمیکنند

باید یک اعترافی بکنم.. معتی این جمله را درست متوجه نشدم!! بعنی متوجه شدم اما نمی دونم درست متوجه شدم یا نه!!

فاطمه جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:00

سلام جوجو
چوطوری؟! خوبی؟
من برگشتم! همراه با سرماخوردگی و آبله مرغون!!!!

خب حالا بریم سر موضوع مورد بحث! عزیزم دنیایی که توش فقط آدمایی که دوست داری باشن که اصلا قشنگ نیست!! اونجوری تقریبا همه چیز بر وفق مراده ولی زندگی خوبی و قشنگیش به در کنار هم بودن خوبی و بدیشه!
در مورد فیلم Inception هم باید ببینمت با هم بحرفیم! یه جوری بود فیلمش!!!! خیلی بهم نچسبید!

سلام فاطمه جونم

عزیزم در ملاء عام نگو جوجو!!

جدا؟؟ آبله مرغون گرفتی!؟؟

دلمان برایت تنگ شده بود. انشاالله که زودی خوب بشی :)

خب بقیه صحبت باشه پای تلفن.

فاطمه جمعه 2 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 19:24

ای داد بیداد! از دهنم دررفت!!!!
هر چی باشه وقتی من با قد و هیکل مرغ بشم و آبله مرغون بگیرم تو هم جوجه میشی دیگه!
منم دلم بسی برایتان تنگیده و بسیار برای همگیتان دعاهای خوب خوب کردم

شکیبا شنبه 3 اردیبهشت‌ماه سال 1390 ساعت 11:10

با نظر فاطمه موافقم... به نظرم اصلا قشنگ نیست!!! یعنی اروم و خوبه ولی هیجان نداره...
چند روز پیش یه بنده خدایی که تو بانک کار میکنه و شعبه کارش عوض شده بود میگفت از این شعبه جدیده متنفرم و هر روز آزارم میده نه آدماش و نه کارش برام جذابیت نداره.... اولش بهش حق دادم چون تا حدودی درکش میکردم ولی حتم دارم این دوره زندگیش بیشتر از همه زمان هاش براش تجربه آوره.... هیچوقت ازش به خوبی یاد نخواهد کرد ولی مطمئنا اصل رشدش تو همین دوره بوده.... خندیدم بهش گفتم فقط کافیه یه چیز جذاب پیدا کنه تا انگیزش بشه بره سرکار... به نظرم همین جستجو درهای تازه ای رو که هیچوقت بهشون فکر هم نمیکرده جلوش باز میکنه...
اون دنیایی که تو ازش گفتی به درد یه لحظه هایی از زندگی میخورن که شدیدا دنبال آرامشی و طولانی شدنش جذاب نیست!!!
مگه نه فاطمه؟؟!!‌تو که الان آبله مرغان داری و سلامتی نیست بگو!!!
راستی به خواهرت سلام برسون بگو هرکه بامش بیش برفش بیشتر.... امیدوارم دعای مریضاش همیه پشت سرش باشه واقعا من یکی که اصلا توانایی این شغل رو ندارم ....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد