روزگارانه


- عجب برف قشنگی بود!! فقط کسانی که صبح بین ساعت ۷:۳۰ تا ۸:۱۵ بیدار بودند دیدنش. به خاطرش نیم ساعت دیر رسیدم اما دیدنش حتی از پشت پنجره هم خیلی حس خوبی داشت. با کلی ذوق وشوق صبحانه را تند تند خوردم تا زودتر برم بیرون و برف را ببینم اما تا قدم در خیابان گذاشتم دیگر اثری ازش نبود!! 


- مدیر عامل شرکتمون خیلی فرد شوخی هستند و هر وقت من را می بینن می گن با این چادر از گرما نمی پزی؟! البته این سوال تو فصل زمستان خیلی سئوال عجیبی به نظر می رسه. تازه امروز وقتی بهشون شیرینی تعارف کردم گفتن که شیرینیه 22 بهمنه؟ یک چیزی هم درباره ساندیس گفتن که الان دقیقا یادم نمی آد. برام جالب بود که چنین پروفایلی برام متصور شدن. البته پروفایلی است که دوستش دارم اما گذشته از آن، قضاوت ها و پیش داوری های افراد برام خیلی جالب بود.


- فیلم ببر غران و اژدهای صحرا (Crouching Tiger, Hidden Dragon) را خیلی دوست دارم...آهنگ آخر سریال ارمغان تاریکی را هم دوست دارم...خلاصه... وقتی سریالش تمام شد دیدم شبکه تهران داره پخشش می کنه. از دوبله اش که اصلا خوشم نیومد، سر و ته و وسطش را هم که حذف کرده بودند، مادر بزرگ گرامی هم به طرز کاملا مشهودی از فیلمش خوششون نیومده بود و با بی حوصلگی تمام فیلم را دنبال می کردند و درباب اغراق های بی شمار فیلم سخن می گفتند... کلا خیلی دیدنش چسبید.

نظرات 2 + ارسال نظر
همت یکشنبه 24 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 10:05 http://heyatonline.blogfa.com

جالبِ
اتفاقا پریروز مدیرعامل شرکت ماهم اومده ایران و دیروز جلسه داشتیم
قبل از سلام و احوالپرسی گفت فلانی چندتا ساندیس خوردی گفتم ای بابا شانس داریم که تمام سعی خودم رو کردم ولی یه دونه هم گیرم نیومد فقط جاتون خالی بجای همه تون شیرکاکائو خوردم و گلاب به روتون ...

:)

M.M چهارشنبه 27 بهمن‌ماه سال 1389 ساعت 12:19

سلام خوبی؟
تاره شما که خوبه!من که چادر سر می کردم همه اداره غر می زدن!یادمه یک بار دیر شده بود باید جایی می بودم چادرم به درختچه های دانشکده مهندسی گیر کرد همکارم چنان نگاه خشمناکی نثارم کردم....
از میان تمامی نشست هایی که بودم تنها یک عکس رو هنوز نگه داشتم
نشست چند روزه ای بود با هنرمندان و من تمام مدت روز اونجا بودم
بعد از 2 روز خانمی اهل اروپای شرقی بود گمانم می گفت من درباره چادریهای ایران شنیده بودم اما ندیده بودم !!!!!!!!!!!!!!!!!طفلی انگاری ترسیده بود پیش از این بیاد پیشم!!!!!!!!!!!!!!!!!!
و من هنوز هم اون عکس رو نگه داشتم
خدایی اونقدری دلم تنگ شده بود واسه چا که در این چند روزی که اهواز بودم تمام مدت سر می کردم
با این چادر از دکل چاه بالا رفتم
خاکی شد تو خاک های طلاییه و خیلیها .........

سلام

ممنونم، به لطف دوستان. چه جالب بودن خاطراتت.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد