کویر مرنجاب



من برگشتم. بعد از دو روز بیابان نوردی خدا را شکر سالم به خانه رسیدم، البته اگر سرما خوردگی که با خودم سوغات آوردم را در نظر نگیریم. سفرمان از صبح روز چهارشنبه، با همسفرانی که اکثرشون هم سن خودم بودند آغاز شد. انسانهای خوبی بودند اما برخی مسائل موجب می شد که در جمعشون راحت نباشم. احساس خوبی که شرکت در 2 ساعت جلسه وبلاگ 301040 در درونم ایجاد می کنه بسیار بیشتر از تمام این مسافرت بود.


بعد از طی کردن مسیری نسبتا طولانی، که با سرعت پایین اتوبوس طولانی تر هم به نظر می رسید، به کاروانسرای محل اقامتمون رسیدیم. کاروانسرای مذکور در زمان صفویه ساخته شده و تنها تجهیزاتی که از آن زمان بهش اضافه کردند سرویس بهداشتی نسبتا مدرن و دربهای آهنی اتاقها است. احساس جالبی داشت خوابیدن در اتاقی قدیمی که هیچ وسیله ای نداره. البته اگر چادر مسافرتی به همراه داشتیم شرایط راحت تر می شد.


شب را به سختی سر کردم. سرم را از شدت سرما نمی توانستم از کیسه خواب بیرون بیارم و در داخلش هم نفسم می گرفت و خلقم تنگ می شد. اما فردای آن شب کذایی، پیاده روی در کویر و جست و خیز در تپه های شنی خیلی تجربه جالبی بود. خیلی ارزشمنده که در کشورمون این همه تنوع آب و هوایی وجود داره.


اگر با گروهی که اشتراکاتمون بیشتر بود به سفر می رفتم، تجربه بسیار خوبی می شد و من اینهمه دچار غم و غصه نمی شدم. دیدن برخی مسائل در ارتباط با هم نسلانمون برام بسیار سخت بود. در بین راه در کنار مقبره امام زاده ای توقف کردیم؛ محوطه بسیار زیبایی داشت. در صحن کناریش سری به مزار شهدا زدم. ایستادن در کنار این دو گروه و مشاهده اختلاف در ارزش هاشون واقعا دردناک بود...احساس می کنم در درون جوان های امروز همان ارزش ها هنوز زنده هستند، فقط انگار زیر خروارها موضوع بی خود گم شدند. ایکاش دوباره شرایطی برای ظهورش پیدا می شد... برای خون هایی که برای اسلام و این انقلاب داده شدند اشک هام جاری شده بود...


نظرات 4 + ارسال نظر
بانو شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 11:32

سلام

دوستان من هم هفته ی پیش با یه تور

رفته بودن مرنجاب . یکیشون می گفت

آسمونش فوق العاده بود و زمینش اگه

همراهان دیگه ای می داشتم !

امیدوارم همسفران بهتری همراهتون

بشن.

بااحترام

سلام بر بانوی عزیز

دوستتون بسیار درست می گفتند. همسفران خوبی بودند فقط من در جمعشون احساس تنهایی می کردم.

موفق باشی دوست عزیز

شکیبا شنبه 29 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 20:21

هنوز حسرت دیدن کویر از نزدیک بر دلمه! (اون کلمه آخر یه نوع غذا نیست :)
امیدورام حسرت به دل نمونم!البته کویر هم مثل یه مکان دیگه برام مقدسه و به خودی خودش (بدون درنظر گرفتن همراهام) منو بهم میریزه
اما مهدیه خانم مباحثی هست که باید حضورا به عرضتون برسانم در خصوص تفاوت ارزش ها!!!!! حرف زیاده

سلام شکیباااا

نه عزیزم انشاالله حسرت به دل نمی مونی خودمون یه گروه درست می کنیم با هم می ریم.

ما که از خدامونه حضورا بشنویم!! چه خوبه که میای خوشحالم می کنی :)

دلم برات تنگ شده نامرد!!

محمد دوشنبه 1 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 00:03

سلام
چند دقیقه پیش یک مطلب قشنگ در مورد تقوی در وبلاگتون نبود؟!

سلام

بله بود، یکهو تصمیم گرفتم برش دارم. دوباره گذاشتمش.

ترانه چهارشنبه 3 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:22 http://40adabestan.blogfa.com/

من خیلی دوست دارم یک سفر به کویر داشته باشم ولی تا الان قسمت نشده فکر میکنم خیلی زیبا باشه مخصوصا شب .
ولی باهات موافقم در هر سفری جمع دوستان خیلی مهمه .

بله ترانه جان در شب بسیار زیباست و البته سرد!! اگر رفتی حتما با خودت لباس زمستانی ببر.
جمع دوستان خیلی مهمه، من اینقدر در این جمع مهجور بودم که یک نفرشان بهم گفت که احتمالا 16 سالمه!!!

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد