روزی برای شناخت


دوست داشتم درباره امروز مطلبی بنویسم اما الان خیلی خسته ام؛ تنها به چند جمله بسنده می کنم. روز عرفه و دعای امام حسین (ع) در ابن روز همان چیزی بود که این چند وقت شدیدا بهش احتیاج داشتم. خدای مهریانم بسیار ممنونم... ایکاش خواندن این دعا در صحرای عرفات قسمت همه دوستان بشه.


عیدتون هم بسیار مبارک باشه. در دعاهاتون اگر یادی از من هم کنید ممنون می شم. دوست داشتم در پایان چند دعا برای همه دوستان بکنم اما بعد از خواندن دعای امام حسین (ع) دیگر دعا کردن آسان نیست. 


پ.ن: راستی من تا دو روز دیگر نیستم؛ دارم می روم که سر به بیابان بگذارم. باز داشتم فکر می کردم که چه جالب می شه اگر یک عقرب نیشم بزنه و همانجا سرضرب جان به جان آفرین تسلیم کنم که یادم آمد قرار نیست مرگ را کوچک بشمارم. بهتره تمام تلاشم را بکنم که شبیه بزرگان زندگی کنم و شبیه بزرگان بمیرم، مرگی در راه حق. مرگ عقربی زیاد جالب به نظر نمی رسه.


نظرات 4 + ارسال نظر
شکیبا پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:26

مفتخرم بعد از مدت ها بالاخره تونستم بیام و بنویسم
اولا خوشحال شدم مریم رفت!
درثانی کجا رفته بودی با کفش پاشنه بلند؟
سوما خلوتتون با خدا قبول
چهارما تو خودت متود ماه عقربی کدوم عقربی جرات میکنه نیشتون بزنه؟
پنجما میبینم که به مرحله ای رسیدی که چگونه مردن رو خودت آموختی
ششما کم پیدایی و بی خبر ازت بیخبرمون نذار

سلاااااامم

به شکیبا خانم. از این طرفا؟

آره منم خیلی خوشحال شدم البته هنوز نرفته داره می ره.

رفته بودم نسترن رو ببینم.

نه شکیبا جان این عقرب ها کلا موجودات عجیبی هستند نمی شه روشون حساب کرد که این چیز ها رو در نظر بگیرن.

پاسخ سوما و پنجما رو نمی دم و می پرم روی ششمی، مطمئنی او نی که کم پیداست منم؟

کلی سر افراز فرمودین، بازم هم از این کارا بکن. تلفن هم وسیله خوبیه ها!! مواظب خودت باش بچه جون.

فاطمه پنج‌شنبه 27 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 22:07

سلام
خوبی مهدیه جونم؟
گفتم حالا که جمع دوستان جمعه ما هم یه سلامی بکنیم!!!
البته من که هر روز اینجا سر می زنم ولی ترجیح میدم بزنگمت تا کامنت بذارم!!!!
حالا کجا رفتی که نیستی؟ اونم بی خبر؟؟؟!!!!!!

سلااام فاطمه جونم.

به! می بینم که جمع دوستان حسابی جمعه.

خدا را شکر، از آخرین باری که حرف زدیم بهترم، البته فقط یه کمی سرما خوردم.

رفته بودم کویر مرنجاب، خیلی سرد بود سرما خوردم. رفیق جان بیا ببینمت. البته من هم می تونم بیام تو منو بینی. مواظب خودت باش همراه همیشگی. :)

د جمعه 28 آبان‌ماه سال 1389 ساعت 17:17

سلام.

حالا که داره دو هفته از مشهد رفتنم میگذره دیگه تقریباً مطمئنم حکایت زیارت رفتنم و مردنم یه جوره.
البته باز حتی در همین حد هم اما و اگر داره... بگذریم!
تا قبل از اینکه نرفتم خیال میکنم شوق رفتن خدمت امام را دارم، اونجا که میرم هر چند حالم بهتره ولی میبینم ای بابا، اگه یه ذره مراقب خودم باشم خیلی اوضاع فرق میکنه، زیارت کردن، اونم از نوع قبولش همین طوری نیست.
تصمیم مگیرم وقتی برمیگردم خودم را برای دفعه بعد آماده کنم....

برکه میگردم یکی دو هفته بعد خیری از تغییر نیست اما باز منم و هوس زیارت.


حالا چند تا احتمال داره.
من زیارت درست و قبول را نچشیدم که به این وضع راضی میشم و خودمو عوض نمیکنم.

یا اونقدر پام گیره که باعث شده این همه فراموش کار باشم.

یا ....

میترسم موعدم برسه و اونقدر هیچ کاری نکرده باشم که اون دنیا از فرط بی تجهیز بودن باید بخزم کنج زندان...

---


عیداتون مبارک.
هم اونی که گذشت هم اونی که نیومده.


ما برای عیدی دادن شدیداً پایه ام ها! :)
فقط کافیه بفهمیم طرف مقابل چی دوست داره :)

ارادتمند
موفق باشید

سلام دوست عزیز

عیدهای شما هم مبارک باشند.

خیلی نظرت رو دوست داشتم. درگیری هایی که همیشه من با خودم دارم... برای خودم فکر می کنم هر دو احتمال درست باشه.

در زندگی من یک بار اتفاق عجیبی رخ داد، زمانی که اصلا فکرش را نمی کردم خداوند دستم را گرفتند و بردند به سرزمینی که باورش برام دشوار بود. شاید اسمش را بگذارم تولدی دوباره. الان که قدم به این سرزمین تازه گذاشتم شبیه کودک نوپایی هستم که تازه شروع به راه رفتن کرده. مدام زمین می خورم، موقع راه رفتن می لنگم. گاهی هم تنبلیم گل می کنه و کلا می نشینم.

برخی اوقات آرزو می کنم که ایکاش باز خداوند دستم را می گرفتند و من را راه می بردند، از ضعفی که احساس می کنم گاهی اشک هام سرازیر می شن و فریادم به آسمان می رسه.

فکر می کنم این بار باید بتونم راه رفتن را یاد بگیرم، دیگر باید دست از اشک و ناله بردارم. این درگیری ها شاید مربوط به این فاز باشه.

افرادی بودند و هستند که این مرحله را گذرانده اند، رشد کردند و بالیده اند. دیگر دغدغه هاشون راه رفتن نیست. انشاالله خداوند به هممون کمک کنند که بتونیم رشد کنیم.

چه خوب که پایه عیدی دادن هستید!! من هم علاقه مند به هر گونه عیدی هستم به خصوص از دوست خوبی مثل شما. :)

موفق باشی

نگارین چهارشنبه 10 آذر‌ماه سال 1389 ساعت 22:10

من عاشق دعای عرفه ام ...فوق العاده س س س س
واسه من هر سال محرم از عرفه شروع میشه

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد