و یحذرکم اللّه نفسه...

مؤ منین به هیچ بهانه اى نباید کفار را ولى و سرپرست خود بگیرند با اینکه در بین خود کسانى را دارند که سرپرست شوند و هرکس ‍ چنین کند دیگر نزد خدا هیچ حرمتى ندارد، مگر اینکه از در تقیه، سرپرستى کفار را قبول کرده باشند و فراموش نکنند که در بین کسانى که ترس آورند خدا نیز هست و بازگشت همه به سوى خدا است...

 

علامه طباطبایی در المیزان اینگونه می گویند که ولایت در حقیقت مالکیت تدبر در امور است... مانند دوستی که در امور دوست خود دخل و تصرف می نماید و آن فرد نیز از روی محبت و یا تعلق خاطر این اجازه را به او می دهد... حال ولایت کفار یعنی دل دادن به تدبیر آنان...

 

کوتاه سخن اینکه دوستى با کفار طغیان و افساد نظام دین است، که بدترین و خطرناکترین ضرر را براى دین دارد، حتى ضررش از ضرر کفر کفار و شرک مشرکین نیز بیشتر است، زیرا آنکس که کافر و مشرک است، دشمنیش براى دین آشکار است، و به سهولت مى توان خطرش را از حومه دین دفع نموده و از خطرش برحذر بود، و اما مسلمانى که دعوى صداقت و دوستى با دین مى کند، و در دل دوستدار دشمنان دین است، و قهرا این دوستى اخلاق و سنن کفر را در دلش رخنه داده، چنین کسى و چنین کسانى ندانسته حرمت دین و اهل دین را از بین مى برند، و خود را به هلاکتى دچار مى سازند که دیگر امید حیات و بقائى باقى نمى گذارد...

 

این روزها اما این دوستی با کفار زیاد جدی گرفته نمی شود... مسلمانانى که دعوى صداقت دارند و دوستى با دین راحت رهسپار دیاری می شوند که دشمنی آشکار با اسلام دارند... و این همنشینی نا مبارک کم کم در قلبشان رخنه می کند... و گاهی این سرپرستی فقط زندگی در دیارشان نیست بلکه سپردن فکر و قلب به ارزش های آنهاست... به پذیرش سبک زندگی و باورهای آنهاست... و هر کس چنین کند دیگر نزد خداوند هیچ حرمتی ندارد...

 

بگو اگر خدا را دوست مى دارید باید مرا پیروى کنید تا خدا هم شما را دوست بدارد و گناهانتان بیامرزد که خدا آمرزگار و مهربان است...

 

* لا یتخذ المومنون الکفارین اولیاء من دون المؤ منین و من یفعل ذلک فلیس من اللّه فى شىء الا ان تتقوا منهم تقئه و یحذرکم اللّه نفسه و الى اللّه المصیر... آیه 28 سوره مبارکه آل عمران

 

قل ان کنتم تحبون اللّه فاتبعونى یحببکم اللّه و یغفر لکم ذنوبکم و اللّه غفور رحیم... آیه 31 سوره مبارکه آل عمران

 

اسلام معاویه

نشسته ام روبروی لپ تاپ... نگاهم را می دوزم به صفحه سپید روبرو...


دلی برای نوشتن نیست... 


چند روزی است که بی بی سی فارسی تصاویر کشتار مردم در سوریه را نشان می دهد... کشتار مردم به دست همانهایی که خود را مردم می خوانند... حال قاتلین بر سر جنازه مقتول اشک می ریزند و حرف از حقوق بشر می زنند... سخن از چشمان نگران مردم سوریه می گویند اما نمی گویند که این اسلحه را چه کسی به دستشان داده...


چه می توان گفت از این دنیای مسخره... 


از ترکیه و عربستان و سیاست های کثیفشان حالم بد می شود... حیف نام اسلام بر قامت این کشورها...


یک زمانی ترکیه الگوی یک کشور اسلامی بود برای عده ای در ایران... آنهایی در انتخاب بین حکومت حضرت علی (ع) و معاویه به گمانشان معاویه مسلمان و حاکم بهتری بوده... 


دلی برای نوشتن نیست... 



روزنوشت...

چند عبارت این روزها در ذهنم نشسته اند... دو تایش را اگر بخواهم سریع بگویم...


اول آیه زیبای سوره انشراح... و بسوی خدای خود همیشه مشتاق باش...  ذهنم می رود به سمت اشتیاق حضرت موسی برای میعاد با پرودگارش... به دنبال آیه اش می گردم اما نمی یابم... آنان که از نمازشان مراقبت می کنند همیشه حواسشان به این اشتیاق هست... برای ملاقات با او بایستی مشتاق بود...


عبارت بعدی هم جمله ای بود که میعاد عزیز در وبلاگش نوشته... رفتار قرآنی داشتن... خیلی عبارت زیبایی است... اینکه اینقدر با قرآن مانوس باشی که خلق و خوی او را بگیری...


التماس دعا... محفل انس با او بر شما مبارک باشد... ایکاش خلق و خوی او را بگیریم...


و الی ربک فارغب...

الم نشرح لک صدرک... و وضعنا عنک وزرک... الذی انقض ظهرک... و رفعنا ذکرک...


فان مع العسر یسری... ان مع العسر یسری... 


فاذا فرغت فانصب...


و الی ربک فارغب...


یک وقت هایی برای آنکه آرام شوی باید بخوانی شرح نعمت هایش را... این آیات را برای رسولی خوانده که حبیب بود... خواندن نعمت های ناب خداوند برای رسول رحمت بسیار شیرین است...


آیا ما تو را شرح صدر عطا نکردیم... و بار سنگین گناه را از تو دور داشتیم.... در صورتی که آن بار سنگین ممکن بود پشت تو را گران دارد... و نام نکوی تو را در عالم بلند کردیم...


پس با هر سختی البته آسانی هست...


پس تو چون از نماز طاعت پرداختی برای دعا همت مصروف دار...


و بسوی خدای خود همیشه مشتاق باش...


و بسوی خدای خود همیشه مشتاق باش...


و بسوی خدای خود همیشه مشتاق باش...


حانه قلبت انشا الله همیشه ایمن باشد در مقابل لرزه های غم...



ان الله هو التواب الرحیم...

لَّقَد تَّاب اللَّهُ عَلى النَّبىِّ وَ الْمُهَجِرِینَ وَ الاَنصارِ الَّذِینَ اتَّبَعُوهُ فى ساعَةِ الْعُسرَةِ مِن بَعْدِ مَا کادَ یَزِیغُ قُلُوب فَرِیقٍ مِّنْهُمْ ثُمَّ تَاب عَلَیْهِمْ إِنَّهُ بِهِمْ رَءُوفٌ رَّحِیمٌ... خدا پیغمبر و مهاجران و انصار را بخشید، همان کسانى که در موقع سختى از او پیروى کردند، پس از آنکه نزدیک بود دلهاى گروهى از ایشان از حق منحرف گردد سپس آنها را ببخشید که خدا با آنان مهربان و رحیم است...


وَ عَلى الثَّلَثَةِ الَّذِینَ خُلِّفُوا حَتى إِذَا ضاقَت عَلَیهِمُ الاَرْض بِمَا رَحُبَت وَ ضاقَت عَلَیْهِمْ أَنفُسهُمْ وَ ظنُّوا أَن لا مَلْجَأَ مِنَ اللَّهِ إِلا إِلَیْهِ ثُمَّ تَاب عَلَیْهِمْ لِیَتُوبُوا إِنَّ اللَّهَ هُوَ التَّوَّاب الرَّحِیمُ... و نیز آن سه تن را که بازماندند، تا وقتى که زمین با همه فراخى بر آنان تنگ شد، و از خویش به تنگ آمدند و بدانستند که از خدا جز به سوى او پناهى نیست ببخشید و به آنها توفیق توبه بداد تا توبه کنند که خدا توبه پذیر و رحیم است...


داستان این سه تن داستان آشنایی است... سه نفری که در جنگ تبوک پیامبر (ص) را همراهی نمی کنند... هر روز به سر کسب و کار خود می رفتند و می گفتد فردا به یاری پیامبر خدا می رویم... زمانشان به پایان می رسد و پیامبر (ص) به مدینه باز می گردند... وقتی به استقبال ایشان می روند از آنان روی بر می گردانند... آن وقت است که زمین با همه فراخی بر آنان تنگ می شود... پس از آن دیگر هیچ فردی با آنان سخن نمی گوید، حتی خانواده هایشان از انان روی بر می گردانند...


جرمشان معاصی کبیره که در ذهن می آیند نبود، تنها آنزمان که هنگام جهاد و یاری دین خدا بود سستی می کنند... می روند پی کسب و کار خودشان... فراموش می کنند که همیشه برای رفتن فرصت نیست...


حال دیگر این شهر برایشان جای ماندن نیست... به کوهی می روند و آنجا طلب استغفار می کنند... تا آنجا که حتی از خویش به تنگ می آیند و از هم جدا می شوند تا در تنهایی یا بمیرند و یا خداوند آنان را ببخشند... می فهمند که از خدا جز به سوی او پناهی نیست...


این آیات رحمت و بخشش الهی است...


خدایا یک وقت هایی این جهان با همه فراخی باید برایمان تنگ شود تا بدانیم که کوتاهی کرده ایم... خوش به حالشان که دانستند از خدا جز به سوی او پناهی نیست...خوش به سعادتشان که خداوند به آنان توفیق توبه عطا کردند...


افطاری شرکتمان...

دیشب افطاری شرکتمان بود...



خانواده مدیر عاملمان میهمان یا بهتره بگم میزبان مراسم بودند... پدرشان جانباز جنگ هستند و بر صندلی چرخدار می نشینند... مادرشان هم خیلی زحمت کشیدند برای آماده کردن افطار...انشا الله خداوند حفظشان کنند...


خانواده شرکتمان صد نفره شده... این عدد آمار خیلی خوبی است برای شرکتی که به قول یکی از دوستان دومین ماه رمضانش را می بیند... 


دیشب احساس یک خانواده را داشتم... اکثر افراد عقایدی مشابه دارند و بودن در کنارشان این امکان را می دهد که بسیار از آنها بیاموزی... انصافا بچه های اینجا همگی با علاقه، صبر و گذشت بالایی کار می کنند...


حال مقصود از بیان این نکات چه بود... مقصود این بود که می توانی نخبه باشی اما در مملکتت بمانی... میتوانی اینجا فضایی درست کنی برای رشد افراد دیگر... می شود فقط به خودت فکر نکنی و امتحان نکرده نگویی نمی شود...


یکی از آرمانهای مدیران اینجا اینست که جلوی رفتن بچه ها رابگیرند... که قشر مذهبی در جامعه مهجور نباشند، به میدان بیایند و خدمت کنند... فقط آدمهای هم عقیده ات را در هیئت ها و مجالس مذهبی نبینی، در محیط کار هم همان فضا حاکم باشد...


خیلی از آدم های اینجا بین تمایلات شخصی و خدمت به نظام جمهوری اسلامی دومی را انتخاب کرده اند... کم نیستند بچه هایی که به راحتی می توانند در گوگل استخدام شوند... قراره ما اینجا یک گوگل برای خودمان بسازیم منتها با ارزش های اسلامی... می شود... انشا الله به لطف خداوند بهتر از آنهم می شود...