دنیای پیچ پیچی


وقتی کلی کار داشته باشی و وقتت هم تنگ باشد بهترین کار چیست؟


اینکه کلا بیخیال دکترا و مقاله و این حرف ها بشوی و بنشینی دنیای اطراف را پیچ پیچی کنی...اینطوری بیشتر شبیه خودت می شود... شبیه خوابهایت... شبیه دلت...




روزی با طعم سردرد


عجب روزی بود امروز!!! سرم عجیب درد می کنه...


قسمت خوب امروز راه پیمایی روز قدس و دیدن چهره هایی بود که نور و زیبایی خاصی دارند. نشسته بودم گوشه خیابان و به چهره افراد نگاه می کردم. برخیشون حالت غریبی داشتند...  یاد فرازی از دعای ابو حمزه می افتادم... "وجوه یومئذ مسفره ضاحکه مستبشره"...


قسمت بد امروز بعد از راهپیمایی بود که هیچ وسیله حمل و نقل عمومی و یا خصوصی به سمت میدان ونک یافت نمی شد. لپ تاپم هم همراهم بود و در این آفتاب هی به سمت بالا پیاده رفتم ولی وسیله ای نبود... باز رفتم اما نبود... بعد از 40، 45 دقیقه تازه یک ماشین شخصی یافت شد و من کلی راننده اش را در دلم دعا کردم.


تعطیل کردن حمل و نقل عمومی، آنهم در خیابانی مثل ولیعصر برای مردم دردسر های فراوانی را ایجاد می کند. زیر این آفتاب داغ گوشه خیابان ایستاده بودند و حالت استیصال از نگاهشون می بارید. خب اینطوری به هر چه راهپیمایی و روز قدس است در دلشون بد و بیراه می گن.


بعد ازظهر که داشتم بر می گشتم خانه چشمم به یک بچه گربه سیاه خیلی خیلی کوچولو افتاد که گوشه دیوار رها شده بود. تا من را دید بلند شد و شروعکرد به میو میو کردن. نگاهش معصومیت عجیبی داشت. وقتی دید ایستاده ام و فقط نگاهش می کنم، ازم قطع امید کرد و چشم هایش را بست. هر چه با خودم فکر کردم که چه کاری می توانم براش انجام بدم راهی به ذهنم نرسید. اصلا شرایط نگهداریش را نداشتم... با ناراحتی از کنارش گذشتم... خیلی حس بدی داشت... 


روزانه انسانهای بسیاری در شرایطی بدتر از این جان می دهند اما چون جلوی چشممان نیستند این درد و رنجشان را حس نمی کنیم. یعنی فکر می کنیم که حس کردیم اما واقعا اینگونه نیست... تا از نزدیک نبینیم با همه وجود درک نکرده ایم. از گذشتن از کنار این بچه گربه بیشتر از دیدن رنج مردم سومالی ناراحت بودم. با خودم گفتم شاید درد و رنج و برخی محرومیت ها در این دنیا برای افرادی که حتما نیاز به تجربه دارند تا درک کنند از نعمت های خوب خداوند باشند. 


پ.ن: نظرتون درباره این عکس چیه؟