پله پله تا ملاقات خدا


در مطب قبل غزلی از مولانا را آورده بودم تا کمکی در انتشار این شعر کرده باشم. اما این شعر و نظر یکی از دوستان من را بر آن داشت تا کمی از شمس و مولانا بنویسم.


داستان ملاقات این دو و تاثیری که شمس بر روی مولانا می گذاره را کوتاه می کنم و از زمانی شروع می کنم که شمس برای اولین بار مولانا را ترک می کند. آنگونه که گفته شده مولانا در زمان ملاقات شمس نزدیک 40 سال داشته و در شهر مریدان بسیاری بر گردش جمع بودند. برخی حسادت مریدان و دشمنی های آنها را موجب سفر شمس به دمشق و ترک مولانا می دانند.


به قولی، شمس در حجاب غیبت فرو شد و مولانا نیز در آتش هجران او بی قرار و ناآرام گشت. مریدان که دیدند رفتن شمس نیز مولانا را متوجه آنان نساخت لابه کنان نزد او آمدند و پوزش ها خواستند. پس از آن مولانا پسرش را به دنبال شمس می فرستد تا او را دوباره به قونیه بازگرداند.


اینبار مولانا یکی از نزدیکانش را که برخی گفته اند دخترش بوده به عقد شمس در می آره. پس از مرگ زودهنگام همسرش شمس برای بار دوم ناپدید می شه و مولانا هر چه می گردد او را نمی یاید. برخی بازهم حسادت و دشمنی های مریدان و یکی از پسران مولانا که عاشق همسر شمس بوده را دلیل هجرت دوباره شمس می دانند و برخی هم مرگ زودهنگام همسرش را. برخی هم بر این باورند که شمس به دست پسر مولانا کشته می شه.


اما ادامه داستان...مولانا درفراغ شمس نا آرام شد و یکباره دل از دست بداد و روز و شب به سماع و رقص پرداخت و حال زار و آشفتۀ او در شهر بر سر زبانها افتاد. این شیدایی او بدانجا رسید که دیگر قونیه را جای درنگ ندید و قونیه را به سوی شام و دمشق ترک کرد. مولانا در دمشق هر چه گشت شمس را نیافت و ناچار به قونیه بازگشت. 


در این سیر روحانی و سفر معنوی هر چند که شمس را به صورت جسم نیافت ولی حقیقت شمس را در خود دید و دریافت که آنچه به دنبال اوست در خود حاضر ومتحقق است. این سیر روحانی در او کمال مطلوب پدید آورد. مولانا به قونیه بازگشت و رقص و سماع را از سر گرفت و پیرو جوان و خاصو عام همانند ذره ای د رآفتاب پر انوار او می گشتند و چرخ می زدند. مثنوی معنوی ثمره ی این رشد عرفانی مولاناست.


چندین سال بر این منوال سپری شد و باز حال و هوای شمس در سرش افتاد و عازم دمشق شد ولی هرچه کوشید شمس را نیافت سر انجام چاره ای جز بازگشت به دیار خود ندید.


البته ممکنه یک دلیل دیگر هم برای رفتن شمس متصور بود و آن اینکه سفر روحانی مولانا با رفتن شمس کامل می شد. شاید تا زمانی که او بود مولانا خودش را به درستی نمی یافت. البته برخی بر سر وجود و یا عدم وجود شمس هم بحث دارند چه برسد به اینکه دلیل واقعی رفتنش را بدانند.


* منبع: http://www.mowlana.org و البته برخی دانسته های خودم


پ.ن 1:


سلطان ولد (فرزند مولانا) فرمود که:

روزی حضرت والدم در مدح مولانا شمس الدین مبالغع عظیم میفرمود،
و از حد بیرون، مقامات و کرامات و قدرتهای او را بیان کرد که من از غایت شادی بیامدم و بر در حجره او ایستادم .
شمس فرمود که بهاءالدین چه لاغ است؟ گفتم: پدرم اوصاف شما را بسیار کرد.
گفت: والله والله من از دریای عظمت پدرت یک قطره بیش نیستم. اما هزار چندانم که فرمود!
باز به حضرت مولانا آمدم. سر نهادم که: مولانا شمس الدین چنین گفت.
مولانا فرمود: خود را ستود و عظمت خود را نمود و صد چندانست که فرمود!


این هم مطلب دیگری از شمس درباره مولانا


تو آنی که نیاز مینمایی!
آن نبودی که بی نیازی و بیگانگی مینمودی! آن دشمن تو بود!
از بهر آن میرنجانیدمش که تو نبودی!
آخر من تو را چگونه رنجانم که اگر بر پای تو بوسه دهم، ترسم که مژه من در خلد و پای تو را خسته کند!


پ.ن 2:


هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود

وارهد از هر دو جهان بی حد و اندازه شود

شعری نطلبیده

داشتم از شرکت بر می گشتم، حسابی در افکارم غرق شده بودم و درگیر مباحثه با خودم، که یکهو یک آقای مسن و قد بلند با یک بغل کاغذ آمد طرفم. یکیش را به طرفم گرفت و گفت خانم شعری از مولویه. من هم تشکر کردم و کاغذ رو گرفتم. کار عجیب و جالبی بود. جلوتر که آمدم دست چند نفر دیگه هم کاغذ هاش رو دیدم. نمی دونم تو این هوای سرد چرا هوس شعر پخش کردن به سرشون افتاده بود.


غزلی بود از مولوی که تصحیحش کرده بودند، زیرش هم نوشته شده بود تصحیح از مندس حمید یغمایی. برای این که من هم در انتشار این شعر مشارکتی داشته باشم اینجا می نویسمش.


من عاشق جانبازم از عشق نپرهیزم

من مست سراندازم از معرکه نگریزم


گویند رقیبانم از عشق بپرهیزم

از عشق بپرهیزم پس با چه در آمیزم


گر سر طلبی سر را در پای تو اندازم

گر زر طلبی زر را در مقدم تو ریزم


هم شمعم و پروانه می سازم و می سوزم

سرمستم و همچون گل می افتم و می خیزم


فردا که خلایق را از خاک برانگیزند

بیچاره من مسکین با یاد تو برخیرم


گر دفتر حسنت را بر خلق فرو خوانند

روزی که بود محشر شوری دگر انگیزم


تا حشر ببینم باز شمس الحق تبریزی

من خاک سر کویش با مشک بیامیزم


۷ روز سرگردانی در سرزمین اشباح


یک هفته گذشت...


یک هفته تلاش کردم تا کمی تغییر کنم، تا شاید بتونم برخی چیزها را در درونم متعادل تر کنم...


نتیجه چه شد؟ اگر بخوام این روند تغییر را ادامه بدم دیگر خودم نیستم... تبدیل به شبحی می شم خالی از انگیزه، خالی از نور زندگی.


باید بپذیرم هر آنچه که هست... با همه مشکلات و سختی هاش.


گاهی مسیرمون در زندگی کاملا مشخص می شه ... مسیری که ما را تعریف می کنه، به نوعی هویتمون را شکل می ده... تغییر درش نه عاقلانه است و نه عادلانه.


در برخی مسائل تغییر و یا حتی تعدیل خیلی دشوارند، شاید به ظاهر یک مساله کوچک باشه که می شه با کمی تلاش درش تغییری ایجاد کرد. اما اگر عمیق تر بنگریم همین مساله کوچک هویت ما را شکل می ده که حتی یک تغییر کوچم هم می تونه ما رو تبدیل به فرد دیگری بکنه. فردی که باهاش بیگانه ایم. 


شاید بهترین راه همان است که آرام منتظر باشیم... کمی سکوت کنیم و به تماشای واقعیت های درونی خودمون بنشینیم. بعد از آنکه آنها را شناختیم راهی منطبق بر حق و با توجه به آنها انتخاب کنیم. اگر این راه بر مبنای حق باشه هیچ گاه پشیمان نخواهی شد.


تنها مساله نزدیکان و عزیزانمون هستند که ممکنه از انتخاب ما دچار رنج بشن. در این مواقع کمی کار دشوار می شه. باید انتخاب کنیم بین ماندن و دیدن رنجشون و یا رفتن و به نوع دیگری ناراحت کردنشون. حل کردن این پارادوکس کمی دشواره. بهترین حالت اینه که نزدیکان و عزیزانت از مسیر انتخابیت دچار رنج نشن... ایکاش این اتفاق رخ بده.

آیا واقعا زیارت حضرت رضا (ع) آسودگی در روز قیامته؟


قالب وبلاگم را باز تغییر دادم. قالب حلزونیش من را یاد مهد کودک می انداخت. 


الان مطلبی یا عنوان "زیارت حضرت رضا (ع): آسودگی حساب قیامت" درباره مزایای زیارت امام رضا (ع) در سایت تابناک خوندم. هیچ وقت با مفهوم زیارت به این نحو ارتباط برقرار نکردم. انگار کامل نیست و تنها قسمت هایی از یک مجموعه بیان شده. به عنوان مثال تعریفی از زیارت نداره، شاید مفهوم زیارت با آن چیزی که در ذهن خیلی از افراده متفاوت باشه. بخشیده شدن گناهان هم همینطور، مثلا حق الناس را می توان با زیارت کاملا شست و پاک کرد؟ چه گناهانی قابل بخشش هستند و چه گناهانی نیستند؟ این بخشی از مطلب بود:


"مزیت سوم- برای زوار حضرت رضا علیه السلام ضمانت شده است که خداوند گناهان گذشته و آینده‌اش را می‌بخشد.

امام جواد فرمود: هر که قبر پدرم، حضرت رضا علیه السلام را در توس زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را می‌بخشد و روز قیامت برای او منبری در مقابل منبر رسول الله صلی الله علیه و آله می‌نهد و با آسایش و آرامش بر آن منبر می‌نشیند تا خداوند به اعمال آخرین نفر از بندگان خود رسیدگی نماید.

این روایت دو جنبه دارد: 1- بخشیدن گناه، 2- آسودگی از حساب"


بیان این مطالب به این صورت می توانند خیلی گمراه کننده و بهانه ای باشند برای زیر سوال بردن برخی عقاید شیعیان. 


پ.ن: این چند روز خیلی دلم می خواست که به مشهد برم اما طلبیده نشیدم.


اللهم صلی علی محمد و آل محمد


« لقد کان لکم فی رسول الله أسوش حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا ».



امشب داشتم کتاب سیره نبوی شهید مطهری را می خواندم. همانند باقی کتاب های ایشون من را به سرزمین دیگری برد. سرزمینی که بسیار زیبا و نورانیه و درش اثری از تاریکیها و هراس های دنیای مدرن وجود نداره....


محبت خاصی نسبت به ساکنین این سرزمین دارم که روحی تازه در جانم می دمه....


اگر نبود این نور قطعا در تاریکی های این دنیا گم می شدم و قلبم از اندوه می ایستاد...


در سطرهای این کتاب ها می بینمش، دیگر آنقدر دور نیست....


بعد از خواندن کتاب سعی می کنم قسمت هایی ازش را در اینجا بگذارم.


وفات حضرت محمد (ص) را به همه خدا پرستان تسلیت عرض می کنم...


زمستانی در انتظار بهار...


حس می کنم که دانه ای در زمین زمستانی ام


و می دانم که بهار خواهد شد


و جوانه های من خواهد شکفت


و زندگی کوچکی که در من خفته است


آن زمان فرا خوانده شود بر سطح زمین جاری خواهد شد


سکوت دردناک است


ولی در سکوت، بسیاری چیزها شکل می گیرند


ما باید منتظر باشیم


و تماشا کنیم


پ.ن: این شعر از کتاب اشعار جبران خلیل جبرانه.