افسونی دارد که نمی توانم درکش کنم... از قدرتش گاهی وحشتزده می شم.
امروز آیاتی از قرآن را خواندم که بسیار احساس خاصی را باهاشون تجربه کردم.
فَوَ رَبِّک لَنَسئَلَنَّهُمْ أَجْمَعِینَ(92)
عَمَّا کانُوا یَعْمَلُونَ(93)
فَاصدَعْ بِمَا تُؤْمَرُ وَ أَعْرِض عَنِ الْمُشرِکِینَ(94)
إِنَّا کَفَیْنَک الْمُستهْزِءِینَ(95)
الَّذِینَ یجْعَلُونَ مَعَ اللَّهِ إِلَهاً ءَاخَرَ فَسوْف یَعْلَمُونَ(96)
وَ لَقَدْ نَعْلَمُ أَنَّک یَضِیقُ صدْرُک بِمَا یَقُولُونَ(97)
فَسبِّحْ بحَمْدِ رَبِّک وَ کُن مِّنَ السجِدِینَ(98)
وَ اعْبُدْ رَبَّک حَتى یَأْتِیَک الْیَقِینُ(99)
92 - به پروردگارت سوگند از همه آنها سؤ ال خواهیم کرد...
93 - از آنچه عمل مى کردند!
94 - آشکار آنچه را ماموریت دارى بیان کن و از مشرکان روى گردان (و به آنها اعتنا نکن )
95 - ما شر استهزا کنندگان را از تو دفع خواهیم کرد.
96 - آنها که با خدا معبود دیگرى قرار دادند اما به زودى مى فهمند.
97 - ما مى دانیم سینه تو از آنچه آنها مى گویند تنگ مى شود (و تو را سخت ناراحت مى
کنند).
98 - (براى دفع ناراحتى آنان ) پروردگارت را تسبیح و حمد گو، و از سجده کنندگان باش .
99 - و پروردگارت را عبادت کن تا یقین فرا رسد.
سوره حجر آیات 92-99
امروز دومین روز کار جدیدم بود. این دو روز بسیار خسته کننده بودند و به سختی سپری شدند. از ساعت ۴ به بعد همش چشمم به ساعت بود. محیط کارم را زیاد دوست ندارم، اما امیدوارم بتوانم درش تغییراتی ایجاد کنم. خوشبختانه مدیرانش پذیرای نظرات و ایده های نو هستند و اگر به من مجال دهند کل شرکت را تبدیل به یک شهر بازی می کنم. در همین دو روز کلی فکر به ذهنم رسیده که برای امکان سنجیشون نیاز به فرصت بیشتری دارم. انشاالله فردا یک عکس از میز کارم می گیرم تا در اینجا به اشتراک بگذارمش.
ذهنم درگیر مسائل دیگری ایست که موجب می شن نتونم زیاد به اینجا بیام و حرفی در خور شنیدن بزنم. انشاالله بتونم در آینده با ذهنی آزاد تر بنویسم.
پ.ن: بفرمایید این هم عکس میز اینجانب
من یک پسرخاله کوچولوی (تقریبا 6 ساله) بسیار بامزه و با هوش دارم که نامش علی است. هر وقت من این علی آقای کوچولو را می دیدم برام کلی از بازی کشتی کج و شخصیت هایش می گفت، برخی اوقات هم به صورت زنده حرکاتشون را شبیه سازی می کرد. اینکه باتیستا چطور رندی اورتون را کتک زده و یا از بازی های تریپل اچ می گفت. من همیشه از اینکه اینقدر این بازی را انجام می ده و بهش علاقه داره ناراحت می شدم. این بار اما درباره موضوعی حرف می زد که من را واقعا متعجب کرد. اینبار داشت برام داستان مختارنامه را تعریف می کرد!! می گفت وقتی اون آقاهه داشت انگور می خورد چشم های مختار می چرخید و یا خیلی جالب داشت از لشگر یزید و امام حسین می گفت. باید به آقای میر باقری واقعا تبریک بگم به خاطر ساخت این سریال که حتی پسر خاله 6 ساله من را هم جذب کرده.
- دوست دارم قلبم را زیر باران کلمات بشویم. چند وقتیست نه ظاهر خوشی دارد و نه نوای خوشی.
- نمره تافلم ۱۰۱ شد. حیف شد writing رو کم آوردم، 22 شدم.
*این عکس را از صفحه فیس بوک دوست یکی از دوستانم برداشتم که الان اسمشون یادم نیست.
فردا شب یلداست. شب های یلدا را خیلی دوست دارم، جمع شدن کل خانواده در خانه مادر بزرگ از آن خاطره های خوش هر سال است. فقط ایکاش قرار نبود که اینهمه خوراکی های جور وا جور را در یک شب میل کنیم. خوردنشان شبیه وظیفه ایست که باید انجام بشه. امیدوارم همه دوستان شب خوبی در کنار خانواده و یا دوستانشون داشته باشند.
*منبع عکس خبرگزاری فارس است. خیلی از این عکس خوشم آمد.
پ.ن: دیشب زلزله نسبتا شدیدی در استان کرمان رخ داده. از شنیدن خبرش خیلی ناراحت شدم. خیلی وحشتناکه که ناگهان هر چه داری از بین بره و آواره بشی. گاهی با خودم فکر می کنم اگر تهران زلزله بیاد چه اتفاقی می افته؟ خانمون که ضد زلزبه نیست بنابر این اگر زنده بمنیم تبدیل به آواره ای می شیم که هیچ پول و سرپناهی نداره. باید در چادر زندگی کنیم همه چیزهایی که این همه سال جمع کرده ایم، خونمون وسایلش همه چیز ناگهان از بین می ره. چقدر همه چیز ناپایدار و فانی هستند...
پ.ن 2: یادم رفت درباره تداخل ماه محرم با شب یلدا بگم. فکر می کنم به احترام ایام محرم شب یلدای امسال بدور از جشن و شادی برگزار بشه. افزون بر ایام محرم زلزله دیشب و بی خانمان شدن تعدادی از هموطنانمون موجب می شه دوست نداتشه باشم که جشن بگیریم. البته امسال خانواده ما قرار است روز جمعه به دور هم جمع بشن اما با زلزله دیشب دور هم جمع شدن خیلی مشکله.
برخی اوقات عکس العمل های مختلف افراد در شرایط یکسان من را واقعا به فکر فرو می بره. به عنوان مثال درباره عاشورای پارسال دو تحلیل متفاوت وجود داره که هر دو طرف همدیگر را نادان و یا از رفقای لشگر یزید می نامند. از شنیدن حرف هاشون واقعا ناراحت می شم. احساس می کنم قسمت های مهمی از حقیقت را نمی بینند. وقتی در زمینه های دیگر و به دور از سیاست به این دو گروه نگاه می کنم انسان های بسیار خوبی می بینم، اما در باره این مسایل انگار یک کد خاص در ذهنشون نوشته شده.
فرض کنید اگر بخوایم سیستم ذهنی انسانها را خیلی ساده فرض کنیم شاید شبیه به یک برنامه کامپیوتری باشه. جعبه سیاهی که درونش قوانین و کد های مختلفی نوشته شده. افراد بر مبنای ورودی های یکسانی که دریافت می کنند خروجی های مختلفی را نشان می دهند. فکر می کنم ریشه بسیاری از این تفاوت ها به این قوانین برگرده. شاید اگر بخوایم این شکاف را برطرف کنیم باید به بررسی این کد ها بپردازیم. چرا دو نفر درباره یک اتفاق دو نظر بسیار متفاوت دارند؟
چرا برخی سیستم را بدون نقص و ریشه همه مشکلات را در خارج از ایران می بینند؟ در راستای این باور همه معترضین را وطن فروش و نوکر اجنبی می دانند که بی دلیل قصد آشوب دارند. از آنطرف، چرا برخی ردپای نیرو های خارجی را اصلا نمی بینند و به نظرشون همه مشکلات ناشی از داخل سیستم است؟ چرا به راهی که برای رفع این مشکلات در پیش گرفتند به درستی فکر نمی کنند؟
هر دو گروه افراد محترم و خوبی هستند اما انگار یک دیوار بینشون فاصله انداخته. دیواری که از جنس آجر و سنگ نیست بلکه از جنس دیدگاه است. ایکاش این دیوار در هم شکسته بشه تا بر مبنای این اختلافات در مورد برادران و یا خواهران دینیمون قضاوت های غیر منصفانه ای نداشته باشیم.
پ.ن 1: این چند روز بحث درباره آقای قدیانی در وبلاگ ها زیاد بود. بعد از خواندن چند تا از مطالبشون، احساس کردم فرد تندرویی هستند که گاهی انصاف را درباره دیگران به درستی رعایت نمی کنند. تنها یک بار مطلبی از ایشون بسیار بر دلم نشست که موضوع سیاسی نداشت. امان از این سیاست که بر همه چیز سایه انداخته.
پ.ن 2: امروز بالاخره عزمم را برای آزادسازی دانشنامه های لیسانس و ارشدم جمع کردم. اول از اینکه گفتند یک هفته ای آماده می شه کلی خوشحال شدم اما بعد که فهمیدم باید بین 3 تا 4 میلیون پول ناقابل را تقدیم کنم همه خوشی ها پر زدند و رفتند...