آیا واقعا زیارت حضرت رضا (ع) آسودگی در روز قیامته؟


قالب وبلاگم را باز تغییر دادم. قالب حلزونیش من را یاد مهد کودک می انداخت. 


الان مطلبی یا عنوان "زیارت حضرت رضا (ع): آسودگی حساب قیامت" درباره مزایای زیارت امام رضا (ع) در سایت تابناک خوندم. هیچ وقت با مفهوم زیارت به این نحو ارتباط برقرار نکردم. انگار کامل نیست و تنها قسمت هایی از یک مجموعه بیان شده. به عنوان مثال تعریفی از زیارت نداره، شاید مفهوم زیارت با آن چیزی که در ذهن خیلی از افراده متفاوت باشه. بخشیده شدن گناهان هم همینطور، مثلا حق الناس را می توان با زیارت کاملا شست و پاک کرد؟ چه گناهانی قابل بخشش هستند و چه گناهانی نیستند؟ این بخشی از مطلب بود:


"مزیت سوم- برای زوار حضرت رضا علیه السلام ضمانت شده است که خداوند گناهان گذشته و آینده‌اش را می‌بخشد.

امام جواد فرمود: هر که قبر پدرم، حضرت رضا علیه السلام را در توس زیارت کند خداوند گناهان گذشته و آینده او را می‌بخشد و روز قیامت برای او منبری در مقابل منبر رسول الله صلی الله علیه و آله می‌نهد و با آسایش و آرامش بر آن منبر می‌نشیند تا خداوند به اعمال آخرین نفر از بندگان خود رسیدگی نماید.

این روایت دو جنبه دارد: 1- بخشیدن گناه، 2- آسودگی از حساب"


بیان این مطالب به این صورت می توانند خیلی گمراه کننده و بهانه ای باشند برای زیر سوال بردن برخی عقاید شیعیان. 


پ.ن: این چند روز خیلی دلم می خواست که به مشهد برم اما طلبیده نشیدم.


اللهم صلی علی محمد و آل محمد


« لقد کان لکم فی رسول الله أسوش حسنة لمن کان یرجوا الله و الیوم الاخر و ذکر الله کثیرا ».



امشب داشتم کتاب سیره نبوی شهید مطهری را می خواندم. همانند باقی کتاب های ایشون من را به سرزمین دیگری برد. سرزمینی که بسیار زیبا و نورانیه و درش اثری از تاریکیها و هراس های دنیای مدرن وجود نداره....


محبت خاصی نسبت به ساکنین این سرزمین دارم که روحی تازه در جانم می دمه....


اگر نبود این نور قطعا در تاریکی های این دنیا گم می شدم و قلبم از اندوه می ایستاد...


در سطرهای این کتاب ها می بینمش، دیگر آنقدر دور نیست....


بعد از خواندن کتاب سعی می کنم قسمت هایی ازش را در اینجا بگذارم.


وفات حضرت محمد (ص) را به همه خدا پرستان تسلیت عرض می کنم...


زمستانی در انتظار بهار...


حس می کنم که دانه ای در زمین زمستانی ام


و می دانم که بهار خواهد شد


و جوانه های من خواهد شکفت


و زندگی کوچکی که در من خفته است


آن زمان فرا خوانده شود بر سطح زمین جاری خواهد شد


سکوت دردناک است


ولی در سکوت، بسیاری چیزها شکل می گیرند


ما باید منتظر باشیم


و تماشا کنیم


پ.ن: این شعر از کتاب اشعار جبران خلیل جبرانه.

آتش... تنها میوه زمستان


این روزها روزهای آرامشند...آرامشی دوست داشتنی و عمیق.


روزهای شکرگزاریند... شکر نعماتی که مانند همیشه هیچ لایقشون نیستم.


حسی که این روزها دارم شبیه نشستن در کنار آتش است در سرمای بسیار شدید، فقط کافیست رویت را برگردانی، سرما تا مغز استخوانت رسوخ می کند؛ اما در همین حین شعله های آتش  تمام وجودت را تسخیر کرده اند .. زمانی که به کویر رفتم این حالت را خیلی خوب حس کردم. با وجود اینکه فاصله ام با آتش نزدیک 1 متر و اندی بود، اما تا فردی جلویم می ایستاد سریعا یخ می کردم. شعله های آتش در تاریکی شب خیلی حس عجیبی را منتقل می کنند. همسفران پر هیجانمون که یک لحظه آرام نمی گرفتند، ساکت نشسته  و مبهوت آتش شده بودند. جادوی عجیبی داره شعله های آتش در دل شب.


پ.ن: خدای مهربانم اگر یاد تو نبود، قلبم تاب نمی آورد...


پ.ن 2:مختارنامه دیشب حسابی حال من را دگرگون کرد، به هدیه کردن در راه خدا فکر می کردم. به اینکه آیا هیچ وقت توان این رو پیدا می کنم که شاهد مرگ عزیزترینم در راه خدا باشم... آیا هیچ وقت چنین لیاقتی نصیبم می شه؟


...

امان از این رفت و آمد های بی حساب و کتاب افکار در ذهنم! شبیه کاروانسرایی با چندین در شده که هر فکری از هر دری که بخواد وارد می شه و هر مقدار که میل مبارک باشه در گوشه ای بیتوته می کنه...باید یک نظم درست و حسابی به این وادی بدم که بسیار بی در و پیکر شده. 


گاهی می نویسی که فقط نوشته باشی اما گاهی هم کلمات خودشون در برابرت قد می کشند. چند وقتی است که این جماعت کلمات، میانه شان با من شکر آب شده و کلا قدم به وادی ذهنم نمی گذارند. الان می نویسم تا تنها نوشته باشم...انشاالله در آینده بتونم بهتر بنویسم. 


پ.ن: سخت بود نوشتن عنوان!



از این روزها...



یک هفته می شه که هیچ مطلبی ننوشته ام!! امان از این کار جدید که حسابی وقتم را گرفته.

در محل کار سرم همش در کامپیوتره و حوصله حرف زدن با دیگران را ندارم. تا چند دقیقه بیکار می شم عذاب وجدان می گیرم که دارن بهت پول می دن که کار کنی نه اینکه بیکار بشینی!! گاهی ذهنم خیلی خسته می شه و احساسی شبیه به نشستن بر سر کلاسی رو دارم که حوصله ام رو سر برده اما به اجبار باید در آن باقی بمانم.


راستی هر کسی که نمی دونه پشه ها در زمستان کجا می رن می تونه برای یافتنش به نمازخانه شرکت ما مراجعه کنه!! اونجا می تونه کلی پشه زنده و مرده را مشاهده کنه. من از دیدنشون واقعا تعجب کرده بودم.


خدا را شکر که  بالاخره امروز باران و کمی هم برف بارید...سرمای هوا خیلی مطبوعه...داشتم دق می کردم از این زمستان بدون برف!! 9 ماه منتظرش باشی و چشمت به جمالش روشن نشه. یاد اولین برف زمستان پارسال به خیر...اون روز بیرون از خانه بودم....خیلی زیبا بود...امسال دیگر خاطره اش تکرار نشد. امیدوارم این بارش ها ادامه داشته باشند و یک دل سیر برف ببینیم. حالا من فعلا عکس آدم برفی رو گذاشتم تا شاید این آرزوی محقق بشه.


پ.ن: مطلب جدید وبلاگ یکی از دوستان بسیار وصف حال بود...به راستی هیچ کس از این آتش جز خالقش خبر ندارد.