نگار من که به سفر می رود...

مهمانی خداحافظی است...


نگارم آهنگ سفر کرده... رهسپار است به سوی همسرش، به همان سرزمین پر از برف و یخ در شمال اروپا، به غربتی که از رفتنش معاف شدم...


موقع خداحافظی آرام در گوشش می گویم مراقب روحت باش نگاری... آدم ها در غرب راحت سقوط می کنند... و وقتی با چشمانی خیس می گوید اگر با فکر زندگی پس از مرگ قدم برداری دنیایت تغییر می کند؛ قلبم آرام  می شود... اشک هایم را نگه می دارم برای سجاده...


خدای مهربان می سپارمش به شما.... به همسفری با قرآن و تسبیحی که خیلی برایم عزیزند...


می سپارمش به شما... او هم می رود در لیست افرادی که به شما سپردمشان و دل را بدان امید آرام کرده ام...


الوداع رفیق...


الذین یبلغون رسالات الله...

خوبست کمی این مفهوم جهاد فرهنگی را روشن تر کنیم...


"تبلیغ یعنی رساندن. رساندن چه؟ رساندن آن حقایقی به اذهان و دل های مخاطبان که بدون آن دچار خسارت خواهند شد... تبلیغ هم جنبه الهی دارد هم جنبه انسانی، چون دستگیری از دل ها و ذهن ها و انسانهایی است که دچار عدم علم و شک شده اند... به این وظیفه باید با این چشم نگاه کرد...


تبلیغ یعنی رساندن؛ باید برسانید. به کجا؟ به گوش؟ نه، به دل...


بعضی از تبلیغ های ما حتی به گوش هم درست نمی رسد.... اگر ما بتوانیم پیام خدا را به دلها منعکس کنیم و آن نور درخشنده را به جانهای پاک بتابانیم، وظیفه بزرگ خودمان را انجام داده ایم، این همان وظیفه پیامبران است.


البته کار فرهنگی فقط درس دادن و گفتن نیست. گاهی شما به دست یک نفر قرصی می دهید، یا در دهان کسی لقمه ای می گذارید. این کار فرهنگی است... وقتی که صحبت از کار فرهنگی می شود، ذهنتان فورا به سمت محله و روزنامه و امثال اینها نرود... کار فرهنگی آن چیزی نیست که لباس فرهنگی دارد... کار فرهنگی یعنی روح فرهنگی در آن باشد، یک حرکت فرهنگی باشد، رشد بدهد و فعل و انفعال را در ذهن و مغز و جان و عواطف انسان به وجود آورد.


اگر شما مدرسه درست کردید، ولی این مدرسه در روح کودکی که هدف و آماج کار تبلیغی شماست، اثر مثبت نگذاشت، این کار چیست؟ می توانید ادعا کنید که کار فرهنگی است؟ نه این کار ضد فرهنگی است.


اهمیت...


حتی تشکیل حکومت اسلامی، جهاد فی سبیل الله، مبارزات بزرگی که علمای دین و اولیای دین و انبیای الهی انجام داده اند، به نحوی مقدمه برای این هدف است که حقایق الهی به دلهای پاک برسد... بزرگترین و نفیس ترین و گرانبهاتربن امانتی که خدای متعال به ما داده است، معارف الهی و حقایق الهی است، این ها را بایستی به صورت ناب و خالص، هر چه نزدیکتر به واقع به دست بیاوریم و آن را به مخاطب برسانیم..."


لینک کتاب را یکی از دوستان لطف کردند و در نظرات گذاشته اند.


http://www.emobalegh.com/fa/index.php?Page=definition&UID=237603

اهمیت اصلاح فرهنگی

علاج مشکلات این کشور را چیز دیگری جز اصلاح فرهنگی نمی تواند بکند. ما یک تصحیح فرهنگی لازم داریم.


قدم اول برای اصلاح...


یک مرکز بینای هوشیار نگاه کند و ببیند مشکلات فرهنگی جامعه چیست... به مشکلات کوتاه مدت هم توجه نکند... مثلا فرض بفرمایید - به عنوان مثال ذکر می کنم- ما ذهنمان به مشکلات جوانان می رود؛ البته مشکلات جوانان غالبا جزو مقوله های فرهنگی است اما جزو کارهای بلند مدت نیست. خلقیات جامعه به مراتب مهمتر از این است که مثلا ما فکر اوقات فراغت جوانان باشیم.... منظور اینست که در زمینه های فرهنگی بایستی یک دید وسیعی را مورد توجه قرار داد...


(به گمانم خیلی خوب است که این هوشیاری را اول نسبت به خودمان داشته باشیم... فرهنگ خودمان را به عنوان عضو کوچکی از جامعه با فرهنگ اسلامی بسنجیم، ببینیم که چه اشکالاتی در درون فکرمان هست ... البته این کار نیازمند شناخت صحیح فرهنگ اسلامی است... این نکته دید وسیع داشتن هم خیلی نکته مهمی است!!)


مشکلات فرهنگی صعب العلاج است... اگر واقعا یک ضایعه فرهنگی در کشوری به وجود بیاید این چیزی نیست که آسان بشود آن را برطرف کرد، سالها طول می شکد و تلاش زیادی لازم است.


یک فرصت استثنایی به دست این کشور و این ملت آمد و آن انقلاب بود..... انقلاب یک فرصت طلایی را در اختیار این ملت گذاشت که مشکلات فرهنگی خودش را اصلاح کند؛ یعنی در واقع یک جا به جایی های عظیم فرهنگی، یک تکانهای شدید و زمین لرزه های فرهنگی به وجود آمد...


ممکن است خود ما در اوایل انقلاب قصورهایی داشته باشیم، شاید اگر آن وقت فرصت کاری اجازه می داد و می توانستیم در مورد مسائل درست فکر کنیم و با برنامه ریزی کار کنیم، برای رفع مشکلات فکری به وجود آمده در طول قرنها در این کشور، از آن فرصت ها خیلی استفاده می شد... آن فرصت ها از ما گرفته شد... اما الان هنوز فرصت هست؛ یعنی خوشبختانه هنوز روحیه و آمادگی انقلاب در این کشور وجود دارد و امیدواریم که همواره وجود داشته باشد.


اشکال ضایعات فرهنگی این است که زود فهمیده نمی شوند... مسائل فرهنگی در دراز مدت اثر می کند و دیر فهمیده می شود....


* اعضای شورای عالی انقلاب فرهنگی 75/9/2

جهاد فرهنگی

جهاد فرهنگی...


نام کتابی است که خانم حسینی برایم فرستاده اند.


یک جبهه جنگ را فرض بفرمایید که یک مجموعه سرباز، با فداکاری و با قدرت تصمیم می جنگند؛ مثل جنگی که ما هشت سال در جبهه داشتیم. در آن زمان از هر کدام علت مبارزه را می پرسیدی می گفت: "وظیفه من است. امام گفتند، دستور دینی من است. دشمن به کشور من تجاوز کرده، مرزها و ناموس مرا تهدید می کند؛ ما ملت زنده ای هستیم و باید از خودمان دفاع کنیم".


او مجموعه ای از باورهای ذهنی را برای شما در میان می گذارد که اعتقاد به خدا، اعتقاد به قیامت، اعتقاد به شهادت، اعتقاد به دستور امام و اعتقاد به اینکه من ملتی هستم که باید از خود دفاع کنم در آن هست. این اعتقادات موجب شده تا این جوان از همه چیز بگذرد و جان خودش را به خطر بیاندازد.


حال اگر در همین حالی که این جوان در این میدان می جنگد، یک نفر بیاید، بنا کند در این باورها خدشه وارد کردن و مثلا بگوید: "این که شما می گویید این دشمن متجاوز است، چه تجاوزی است؟ ما اول حمله کردیم". شروع کند در ذهنیت او رخنه کند و اعتقاد او را به متجاوز بودن این دشمن و به فضیلت و ارزش شهادت تضعیف کند؛ خوب شما می بینید این جوان مومن آماده که مثل گلوله ی سوزانی به سمت سینه دشمن حرکت می کرد، با این تبدیل باورها تبدیل به چه می شود؟ همین آدم، با همین شخصیت، با همان استعداد، با همان قدرت بدنی، با همان هوش و توان ذهنی، با تبدیل محتوای ذهنی خودش، از یک موجود فعال و پیشرو اثرگذار، تبدیل به یک موجود منفعل منهزم می شود.


"مداد العلماء افضل من دماء الشهداء" معنایش این است. این نقش فرهنگ است. 


عده ای خیال می کنند که ما وقتی به تهاجم فرهنگی غرب حمله می کنیم، فقط مساله مان این است که یک نفر در خیابان حجابش را درست رعایت نکرده... این فرعی است... اصل قضیه آنست که داخل خانه هاست و از مجامع جوانان سرچشمه می گیرد....آن که آشکار نیست... جوانان ما شهوات را دور انداختند، راحتی و لذت را دور انداختند، رفتند در میدان مبارزه و توانستند دشمن را به زانو درآورند. حال دشمن از جوانان ما انتقام می گیرد. انتقامش چیست؟ انتقام دشمن اینست که جوانان ما را به لذات و شهوات سرگرم کند. پول خرج می کنند، عکس مبتذل چاپ می کنند و مجانی بین جوانان منتشر می کنند... این هجوم یک مهاجم است... هدف تهاجم فرهنگی دشمن اینست که ذهن مردم را عوض کند، از راه اسلام منصرف نماید و از مبارزه نا امید سازد. 


جنگ نرم یعنی ایجاد تردید در ذهن ها و دل های مردم...


* این کتاب مجموعه سخنرانی های آقای خامنه ای است با محوریت فرهنگ


خط قرمز!

چند وقتی است که در خصوص این مطلب با خانم حسینی گفتگو می کنیم...موضوع بر می گردد به حدود روابط خانم ها و آقایان به خصوص در فضای مجازی... لینک این وبلاگ را برایم فرستاده بودند:


http://mahzar-haq.blogfa.com


روابط خانم ها و آقایان از آن موضوعات چالش برانگیزی است که به گمانم اکثرمان با آن دست به گریبانیم و محتاج الگویی مناسب برایش. خود من از نوشتن این وبلاگ گرفته تا روابط کاری و خانوادگی با کلی مشکل مواجهم... بارها دچارسوال و تردید شدم که چه لزومی دارد از حال و احوالات درونی ام بر تابلویی بنویسم که خواننده اش آقایان هم هستند... و یا شوخی کردن در مطلب و احوالپرسی گرم با خانم ها در بخش نظرات می تواند نشان از بی تقوایی داشته باشد...

امروز یک نکته جالبی را در این خصوص فهمیدم... اگر خانم یا آقایی به دیگران نشان دهد که برخی حدود برایش مهم است، طرف مقابل هم بیشتر ملزم به رعایت می شود... یک هنر خاصی می طلبد این موضوع که هم موجب وهن اسلام نشوی و هم حرمت  ها را حفظ کنی... مثلا در شرکت ما کاملا پذیرفته شده که برخی از آقایان وقتی شما را می بینند سلام نمی کنند... احوالپرسی هم همینطور... اصلا شما خودتان هم رویتان نمی شود به آنها سلام کنید و احساس می کنید با این کار در حقشان جفا کرده اید نه لطف... اما افرادی که چنین سخت گیری هایی ندارند مقدمه خطای دیگران را هم فراهم می کنند... در فضای مجازی هم همینطور... می توان خیلی خیلی راحت زمینه ساز خطای دیگران شد...

بحث کاملا چالشی است... نظر را فراموش نکنید...

اگر می خواهید ما را بشناسید داستان کربلا را بخوانید...

کتاب کردستان شهید چمران را باز می کنم... دست خط شهید چمران است... برایشان بخوان از مصیبت های پاوه... و ما اداراک از مصیبت های پاوه...


ملت شریف و قهرمان ایران


بنام شهداء خونین کفن پاوه، بنام مجروحین و بنام همه رزمندگان از خود گذشته. از شما هموطنان عزیز و از اینهمه احساسات پاک و اینهمه بزرگواری و اینهمه احساس مسئولیت تشکر می کنم.


به هیچ وجه فکر نمی کردم که زنده بمانم و فریاد استغاثه من با این تشکر قلبی بشما برسد... سخت ترین لحظات زندگی من لحظاتی بود که بهترین دوست مبارزم در کنارم ایستاده بود، یکباره بیجان و قطعه قطعه شده در برابرم بخاک می افتاد که گوئی هرگز حیات نداشته... و دردناک ترین لحظه هنگامی بود که دوستان کرد و پاسدارم منقلب شده و شیون می کردند و دیوانه وار خود را به هر طرف می زدند، و من در حالیکه در قلبم می جوشیدم و میخروشیدم باید آمرانه فرمان دهم که کشته ها را جمع کنند و حتی به نزدیک ترین دوستان منقلب شده ام سیلی بزنم...


(خطوط فوق مربوط است به سقوط هلی کوپتر در پاوه... در ادامه مطلب شرح ماجرا نوشته شده)


و سوزناکترین لحظات عمرم هنگامی بود که همه روزنه های امید بسته شده بود و عده ای از پاسدارن تقاضای بازگشت داشتند، و کردهای مومن به انقلاب با نگاهی دردناک و تاثر آور به من می نگریستند که چگونه می خواهی ما را در دریای مرگ و نابودی رها کنی و بروی... آنگاه با صدای قاطع یه آنها گفتم نه... ای دوستان من شما را تنها نمی گذارم، مطمئن باشید که شهادت در راه خدا، افتخار آمیز و لذت بخش است...


(بعد از واقعه هلی کوپتر افرادی که در محل بودند به شدت متزلزل می شوند و برخی از پاسدارها شروع به اعتراض می کنند که چرا باید برای کردها بمیریم و برخی از کردها هم اعتراض می کنند که چطور می خواهید ما را تنها بگذارید و بروید، طرفداری از خمینی اشتباه بود...شهید چمران مناقشه را ختم می کنند و برای حضار از شب عاشورا و شهادت در راه خداوند سخن می گویند، همه گمان می کردند که فردا به طور قطع شهید می شوند چرا که هیچ نیروی کمکی برایشان اعزام نشده و وضعیت شهر بسیار بحرانی بوده )


اما معجزه ای رخ داد، آنچنان کوبنده و زیر و رو کننده که برای هیچکس قابل تصور نبود، فرمان امام صادر شد، پاسداران از جان گذشته با فریاد الله اکبر میخروشیدند و زمین و آسمان لبیک می گفتند، چه معجزه ای که فقط از مردان خدا میسر است و بس...


راستی که شب پیش که شب شهادت، شب ناامیدی، شب شکست و سقوط بود با فرمان امام آنچنان تغییر کرد که شب بعد به شب آرامش و امید مبدل شد.


در این چند روز مصیبت، میتوانم به جرات بگویم که حتی یک قطره اشک نریختم و در برابر سخت ترین فاجعه های منقلب کننده، با اینکه در درون خود گریه می کردم، ولی در ظاهر بشدت قدرت خود را حفظ می کردم، تا لحظه ای که در فرمانداری بعکس امام برخوردم، یکباره سیل اشک ریختن کرد، و همه عقده ها و فشارها و ناراحتی ها آرامش یافت، و خوب احساس می کردم که فقط یک قدرت روحی بزرگ در یک ابر مرد تاریخ قادر است چنین معجزه ای کند و امیدوارم که ملت ما نیز قدر رهبر عظیم انقلابی خود را بداند و تحت امر او همه توطئه های دشمنان اسلام و ایران را نابود کند.


*  در ادامه مطلب شرح بیشتری از ماجرا نوشته شده...


ادامه مطلب ...