علمدار...

جوانی خوش رو، مهربان و صمیمی. با اندامی نسبتا لاغر و سخت متواضع. افسوس که چشم ظاهربین راهی به سوی باطن اشیا ندارد، اگر نه سجده ی ملائک را در برابر عظمت او می دیدی. و آن آیه ی مبارکه را دیگر بار می‌شنیدی: «انی اعلم مالا تعلمون»


آخرین بار که حاج حسین را دیدم در عملیات کربلای پنج بود. در شرق ابوالخصیب.


وقتی از این کانال ها که سنگرهای دشمن را به یکدیگر پیوند می داده است بگذری، به فرمانده خواهی رسید، به علمدار...


او را از آستین خالی دست راستش خواهی شناخت. چه می گویم؟ چهره ی ریز نقش و خنده های دلنشینش نشانه ی بهتری است.


مواظب باش!!!


آن همه متواضع است که او ر ا در میان همراهانش گم می کنی.


اگر کسی او را نمی شناخت هرگز باور نمی‌کرد که با فرمانده ی لشگر مقدس امام حسین (ع) روبه روست.


ما اهل دنیا از فرماندهان لشگر همان تصوری را داریم که در فیلم های سینمایی دیده ایم. اما فرمانده های سپاه اسلام امروز همه ی آن معیارها را در هم ریخته اند.


حاج حسین را ببین!!!


«یکی از بچه ها شیرینی تولد بچه اش را آورده بود. تعارف کردیم؛ حاجی یکی برداشت.


گفتم: خب حاجی، شما کی شیرینی تولد بچه تون رو می آورید؟


گفت: من نمیبینمش که شیرینی هم بیارم.»


یادگار حاج حسین خرازی پسری است که بعد از شهادت او به دنیا آمده است و نامش آن چنان که او وصیت کرده بود مهدی گذاشته اند.


مهدی جان!


پیش از آن که تو آن همه بزرگ شوی که اسلحه به دست بگیری و علم پدر شهیدت را برداری، نجف و کربلا آزاد شده است.


اما مهدی جان، این قرن، قرنی است که حق در کره زمین به حاکمیت خواهد رسید. آینده در انتظار توست...


کجا از مرگ می هراسد آن کس که به جاودانگی روح در جوار رحمت حق آگاه است؟


و این چنین، اگر یک دست تو نیز هدیه ی راه خدا شود. باز هم با آن دست دیگری که باقی است به جبهه ها می شتابی. وقتی که اسوه ی تو آن تمثیل مطلق وفاداری، عباس بن علی (ع) باشد چه باک اگر هر دو دست تو نیز هدیه ی راه خدا شود؟


آن آستین خالی که با باد این سوی و آن سوی می‌شود، نشانه ی مردانگی است و این که تو به عهدی که ابوالفضل بسته ای وفاداری.


چیست آن عهد؟


*متن بخشی از روایت فتح است درباره حاج حسین خرازی...

فرمانده کل قوا...

چند وقتی است که دیگر تحمل قیل و قال سایت های خبری را ندارم...


همیشه تاکید خاصی بر کارهای تشکیلاتی دارد. اینکه اگر دور هم جمع می شویم اوقاتمان تنها به تفریح و شوخی نگذرد و یک برنامه مدون برای فعالیت فرهنگی داشته باشیم... قرار شد من درباره شهدا مطالعه داشته باشم... این روزها اگر فراغتی باشد به جای چرخ زدن در سایت های خبری و شنیدن دعواهایشان به دنبال وصیت نامه های شهدا و خاطراتشان می گردم...


"الهم انی اسئلک ان تملاء قلبی حبا لک... و خشیة منک... و تصدیقا بکتابک... و ایمانا بک... و خوفا منک... و شوقا الیک


یا ذالجلال و الاکرام... حبب الی لقائک... و احبب لقائی... و اجعل لی فی لقائک الراحة و الفرج و الکرامة (معنای این جملات در حدیث لقاء الله کتاب چهل حدیث نقش بسته... که معنی حبب الی لقائک و احبب لقائی چیست... که چطور عده ای از دیدار پروردگارشان خشنودند و عده ای غضبناک)


قبلا چند کلمه‌ای نوشته بودم فکر کنم تکمیلی چندکلمه دیگر باید بنویسم. خدایا! غلط کردم، استغفرالله، خدایا امان، امان از تاریکی و تنگی و فشار قبر و سوال منکر و نکیر در روز محشر و قیامت. به فریادم برس.


خدایا !من دلشکسته و مضطرم. صاحب پیروزی و موفقیت تو را می دانم و بس، و بر تو توکل دارم. خدایا ! تا زمان عملیات فاصله زیادی نیست...


خدایا به قول امام خمینی «تو فرمانده کل قوا هستی»، خودت رزمندگانت را پیروز گردان و شر صدام و کفار را از سر مسلمین بکن (و چه خالی است جای این تفکر در قیل و قال این روزها... از چه بترسیم وقتی فرمانده ما خداست... چه بکشیم چه کشته شویم پیروزیم اگر به عهد خود با او وفا کنیم)


خدایا ! از مال دنیا چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم.


خدایا ! تو خود توبه مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب بهره مندم ساز. از تو طلب مغفرت و عفو دارم... یا واسع المغفرة ، یا سبقت رحمتة غضبه...


از همسر خوب و ایثارگرم کمال تشکر و سپاسگذاری را دارم. انشاء‌الله که مرا می بخشی. الحمدالله اگر خداوند فرزندی لطف و کرم فرمود، به سلامتی او را مهدی و زهرا اسم بگذار و از خوراک و طعام حلال و طیب به او بخوران و او را سرباز و طلبه امام زمان بار و تربیت کن که این خود هدیه‌ای است به پیشگاه خداوند باری تعالی و کاهشی باشد از عذاب قبر و آخرت و قیامت.


می دانم در امر بیت المال امانتدار خوبی نبودم و زیاده روی کرده باشم . خلاصه برایم رد مظالم و آمرزش بخواهید. والسلام خدایا خدایا تا انقلاب مهدی خمینی را نگهدار رزمندگان اسلام پیروزشان بگردان" حسین خرازی 1/10/1365


اصولاً نگاه حاج حسین به مسائل، سوای نگاه بود که ما داشتیم. بیشتر می‌دیدم که از ظواهر امور گذر می‌کند به باطن و معنا را می‌بیند. این بود که باورهایش برای ما عجیب بود. برای نمونه، یادم است یک مأموریت داد برویم مقر برای تهیه تدارکات. اما قبل از این‌که راهی‌مان کند، گفت: وقتی می‌روید قرارگاه تدارکات بگیرید یا مهمات بگیرید، دروغ نگویید؛ آمار اشتباه ندهید. هر چه توی انبار دارید بگویید. من نمی‌خواهم خدای ناکرده بچه‌های مردم غذای شبهه‌ناک، غذایی که با یک دروغ تهیه شده بخورند. چون اگر غذای شبهه‌ناک یا غذایی که بر اساس آمار نادرست به دست آمده بخورند، این غذا در جنگیدن آن‌ها اثر می‌گذارد؛ آنان نمی‌توانند خالصانه و با تمام وجود بجنگند. اگر خدای ناکرده چنین اتفاقی بیفتد، ما مسئول هستیم و باید در پیشگاه خدا پاسخ بدهیم.

می‌گفت: اگر مهمات آرپی‌جی را بیش از سهم خودتان بگیرید، بسیجی به جای این که آن را به تانک دشمن بزند، توی هوا شلیک می‌کند؛ بنابراین، ما باید وظیفه شرعی خود را انجام دهیم؛ خدا بقیه کارها را درست می‌کند.



السلام علی ربیع الانام...

چه بگویم از غم تنهایی... جان به لب رسید آقای ما....


میلادتان مبارک...


اللهم عجل لولیک الفرج....


اللهم عجل لولیک الفرج....


اللهم عجل لولیک الفرج....


* در مفاتیح خواندم که شب نیمه شعبان پس از شب قدر فضیلت دارد... التماس دعا دوستان...


«ربیع الانام» یکی از زیباترین القاب حضرت مهدی (علیه السلام) است که در زیارت آن حضرت آمده است. در یک نگاه سطحی به معنای بهار انسانهاست. اما معنای ربیع الانام گسترده تر از این ترجمه ی تحت اللفظی و سطحی است. یکی از معانی ربیع، بهار است و معنی دیگر آن باران بهاری. طریحی در مجمع البحرین می نویسد:

« المطر فی الربیع، سمی ربیعا لانّ اول المطر یکون فیه و به ینبت الربیع »
(ربیع بارانی است که در بهار می بارد و ربیع به این خاطر باران بهاری نامیده شده است که اولین باران در آن می بارد و با آن باران، بهار می شود.)

انام نیز هم به معنی مردم و بشر است و هم فراتر از آن به معنی کل موجودات و جهان هستی.


فریاد از این ستم...

نمی دانم بخندم یا گریه کنم... بخندم به این حرص جاهلانه یا اشک بریزم بر این ستمگری به خود...


خنده ام نمی گیرید اما...  از مهلک ترین بلاهایی است که می توان بر سر خود آورد... گرفتار شدن به وادی خودبرتر بینی و ندیدن اشتباهات خود... اینکه همیشه دیگران را مقصر بر اشتباهاتی که رخ می دهند بدانی و هیچ گاه انگشت اشاره به سمت خود نگیری... سخت است روز و شب های این وادی... دلم می گیرد... و چه زیبا بیان شده داستان آن دو مرد... وَ اضرِب لهَُم مَّثَلاً رَّجُلَینِ...


براى ایشان مثلى بزن: دو مرد که یکى را دو باغ داده بودیم از تاکها و آن را به نخلها احاطه کرده بودیم و میان آن زرع کرده بودیم... هر دو باغ میوه خویش را مى داد و به هیچ وجه نقصان نمى یافت، و میان باغها نهرى بشکافتیم... و میوه ها داشت...


پس به رفیق خود که با وى گفتگو مى کرد گفت: من از جهت مال از تو بیشتر و به عده از تو نیرومند ترم...و به باغ خود شد در حالى که ستمگر به نفس خویش بود گفت گمان ندارم که هیچ وقت این باغ نابود شود... گمان ندارم رستاخیز به پا شود، و اگر به سوى پروردگارم برند سوگند که در آنجا نیز بهتر از این خواهم یافت...


رفیقش که با او گفتگو مى کرد گفت: مگر به آنکه تو را از خاک آفرید و آنگاه از نطفه و سپس به صورت مردى بپرداخت کافر شده ای... وَ لَوْ لاإِذْ دَخَلْت جَنَّتَک قُلْت مَا شاءَ اللَّهُ لاقُوَّةَ إِلا بِاللَّهِ ... چرا وقتى به باغ خویش در آمدى نگفتى هر چه خدا خواهد همان شود که نیرویى جز به تاءیید خدا نیست، اگر مرا بینى که به مال و فرزند از تو کمترم؛ باشد که پروردگارم بهتر از باغ توبه من دهد، و به باغ تو از آسمان صاعقه ها فرستد که زمین بایر شود... 


وَ اضرِب لهَُم مَّثَلَ الحَْیَوةِ الدُّنْیَا کَمَاءٍ أَنزَلْنَهُ مِنَ السمَاءِ فَاخْتَلَط بِهِ نَبَات الاَرْضِ فَأَصبَحَ هَشِیماً تَذْرُوهُ الرِّیَحُ وَ کانَ اللَّهُ عَلى کلِّ شىْءٍ مُّقْتَدِراً... براى آنها زندگى این دنیا را مثل بزن، چون آبى است که از آسمان نازل کرده ایم و به وسیله آن گیاهان زمین پیوسته شود، آنگاه خشک گردد و بادها آن را پراکنده کند، و خدا به همه چیز توانا است...


الْمَالُ وَ الْبَنُونَ زِینَةُ الْحَیَوةِ الدُّنْیَا وَ الْبَقِیَت الصلِحَت خَیرٌ عِندَ رَبِّک ثَوَاباً وَ خَیرٌ أَمَلاً... مال وفرزندان زیور زندگى این دنیا است و کارهاى شایسته نزد پروردگارت ماندنى و داراى پاداشى بهتر و امید آن بیشتر است... 


* سوره مبارکه کهف


که عشق آسان نمود اول ولی افتاد مشکل ها...

نزدیک به سه ساعت و اندی جلسه داشتیم... ناهار نخورده بودم و با شکم گرسنه سربالایی دانشگاه شهید بهشتی را تا دانشکده برق بالا می رفتم...


انشا الله قرار است پروژه جدید بگیریم... این پروژه را خیلی دوست دارم و با وجود مشغله بسیار خود داوطلب سرگروهی آن و طی کردن هفتگی این سربالایی شدم... اگر درست اجرایی شود، انشا الله وقتی سر و کارتان به یک اداره دولتی افتاد، دیگر مجبور به تهیه یک لیست بلند بالا از مدارک بدرد نخور نخواهید بود؛ یا برای گرفتن یک مجوز مجبور نیستید چند روز وقت بگذارید و دور شهر بچرخید...


خوشحالم... گرچه ابتدای هر کار جدیدی همه ذوق می کنند از درانداختن طرحی نو و شکافتن فلک... جلوتر که می روی تازه چاله های راه مشخص می شوند و در مدیریت درست این مشکلات محک زده می شوی... با این وجود خوشحالم... از نفس تلاش و تکاپوی هوشمندانه برای اصلاح و بهبود ذوق می کنم.... 


یک نکته مثبت دیگر این پروژه هم استفاده از دانشگاه ها برای انجام پروژه های تحقیقاتی و ملی است. انشا الله درست پیش رود و نتیجه حاصله اثر بخش باشد... دعا کنید...

یوم لاینفع مال و لابنون، الا من اتی الله بقلب سلیم

یا مالک


"حتی تشکیل حکومت اسلامی، جهاد فی سبیل الله، مبارزات بزرگی که علمای دین و اولیای دین و انبیای الهی انجام داده اند، به نحوی مقدمه برای این هدف است که حقایق الهی به دلهای پاک برسد...


بزرگترین و نفیس ترین و گرانبهاتربن امانتی که خدای متعال به ما داده است، معارف الهی و حقایق الهی است، این ها را بایستی به صورت ناب و خالص، هر چه نزدیکتر به واقع به دست بیاوریم و آن را به مخاطب برسانیم..."


به یاد می آورم... چقدر تلاش کردم تا منظورم را درست برسانم... تلاشی که به گمانم سودی نداشت و زبانم ناقص تر از آن بود که مفاهیم را آنگونه که باید منتقل کند... دیگر کار به اشک رسیده بود که چرا نمی توانم بیان کنم آنچه در دل دارم را...


این چند خط برایم حکم دیگری داشت، همه آنچه برای بیانشان ساعت ها کوشیده بودم را به زیبایی بیان می کردند...


اینکه بدانیم مهمترین و اصلی ترین وظیفه ما نسبت به خود و دیگران آنست که معارف و حقایق الهی را بیاموزیم و در تک تک لحظات زندگیمان انتشارشان دهیم... این موضوع بشود اصلی ترین دغدغه زندگی...


این بهترین تعریف برای جهاد فرهنگی است... وقتی سخن از جهاد فرهنگی به میان می آید منظور این نیست که تنها برویم دوره و کلاس آموزشی برقرار کنیم... مصداقش تک تک لحظات زندگی است... در خانواده، در محیط کار، و جمع دوستان... دغدغه اصلی مان این باشد که پاسدار معارف الهی و مبلغ آنها باشیم...


و زمانی این دغدغه در جان و قلب افراد شکل می گیرد که براستی آگاه شوند از اهمیت آن... از این واقعیت که دنیا بدون این حقایق بیابان تاریکی است که هر چه در آن گام برداری به مقصد نمی رسی... مقصد نهایی که رسیدن به آن قلب سلیم است... برای روزی که هر چه از مال و فرزند جمع کرده ایم به کارمان نمی آید، مگر آن کس که با قلب سلیم تزد پروردگار اید...


و ما خیلی راحت آن را می گذاریم  آخر لیست اولویت هایمان... انشا الله هر وقت فرصت شد و کاملا فراغت یافتم از باقی امور، به آن می پردازم... تمرکز می خواهد که من حالا ندارم... الان زمان درس و دانشگاه است و اصلا فرصت ندارم... بعد همسر و کار است... بعدش هم احتمالا فرزند است و آینده اش... دوران پیری هم که دیگر توانی برای آموختن و اصلاح باقی نمانده...


در حالیکه در هر هنگامه تصمیم گیری این حقایق و این هدف می تواند همچو قطب نمایی مقصد نهایی را نشان دهد... در هنگام تصمیم گیری برای دانشگاه و درس... هنگام انتخاب همسر و محل اشتغال... دوران مهم تربیت فرزند و ساختن آینده او... همه آنها بر محور شناخت حقایق الهی و انتشار آنها می گردند و بدون این قطب نما هیچ کدام از تلاش هایمان در مسیر اصلاح و سازندگی روحمان نخواهد بود...


این دغدغه هایی که نسبت به جامعه مان و نام اسلامی اش داریم... رنج هایی که از دیدن برخی کژی ها می بریم... همه آنها در گرو این جهاد فرهنگی است... جهادی که هر فرد بایستی از خود  آغاز کند و آثارش را در جامعه منتشر سازد... بهترین بندگان خدا هر آنچه داشته اند را در طبق اخلاص نهاده اند تا سهمی در این هدف داشته باشند...